دعای عرفه امام حسین علیه السلام حاوی جملات فوق العاده معرفتی است در یکی از جملات زیبای آن آمده است که عمیت عین لا تراک علیها رقیباً. چشمی که تو را مراقب خویش نبیند، کور است. و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصیباً. و زیانکار است بنده ای که در معامله اش از حب او بی نصیب است. نکته مهم در این فقره از دعا، مساله رویت رب است. اگر کسی ربش را نبیند از دیدگاه امام حسین علیه السلام کور است. امیر المومنین علیه السلام نیز فرمود لم اعبد رباً لم اره خدایی که ندیده ام نپرستیده ام. اما این رویت چیست؟ بدیهی است که منظور رویت ظاهری نیست. اما ممکن است در ظاهر نیز ظهور یابد. همچنین از حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود رایت ربی فی احسن صوره. ما در پستی آورده ایم که بی شک احسن صورت خدا، امام حسین علیه السلام است که پیامبر، خدا را در صورت او مشاهده نموده است.
نکته مهم در این روایات این است که چگونه صورت محبوب را می توان مشاهده نمود. ذات حق تعالی منزه از رویت و مشاهده است. زیرا به هیچ تعینی محدود نمی شود و هیچ صورتی در دنیا یا آخرت ندارد. اما منظور در این روایات ذات حق تعالی نیست بلکه ظهور او در مظاهر، و خصوصاً مظهر اتم یعنی انسان کامل است. پس آنچه در دنیا یا آخرت از حق مشاهده می شود تجلی و ظهورش به صورت انسان کامل است. تنها چیزی که می تواند انسان را به مقام شهود برساند حب و عشق است. شدت عشق عاشق را به معشوق می رساند و در حالتی عاشق معشوق را در صورت مثالی مشاهده می کند. و اگر عارف باشد می داند که او در تمام مظاهر و آیاتش ظاهر است. لذا همچو باباطاهر گوید
به دریا بنگرم دری تو بینم به صحرا بنگرم صحرا تو بینم. و همچنین مولای اهل یقین فرمود ما رایت شیئاً الا و رایت الله قبله و بعده و معه او فیه. قبل و بعد و در همه اشیاء، الله که اسم اعظم است را مشاهده می کند. البته کسی از کیفیت مشاهده حضرتش خبر ندارد و عرفاء فقط از مشاهده خود خبر می دهند و ما محجوبان و نابینایان فقط با الفاظ دلخوشیم. در این روز عرفه از حضرت اباعبدالله الحسین می خواهیم که دیدگان کور ما را به جمال خود روشن و بینا کند همانطور که یعقوب با بوی پیراهن یوسف بینا شد.
همانطور که در پست قبلی آمده، در بسیاری از روایات بر طلب علم تاکید شده است اطلبوا العلم و لو بالصین. طلب العلم فریضه. اطلبوا العلم من المهد الی اللحد و ... اگرچه این علم، علم دنیوی و ظاهری نیست و مقصود علم سیرو سلوک و شناخت عالم هستی است، ولی همین علم نیز در پایان راه حجاب سالک می شود. مرحوم امام خمینی در آثارش این جمله عرفانی که العلم هو الحجاب الاکبرکه ممکن است منبع روایی داشته باشد را زیاد آورده است. در آثار ایشان اغلب جنبه اخلاقی این جمله مورد توجه واقع شده است و آن این است که اگر علم موجب غرور و مباهات شخص شود خودش حجاب راه خداست. ولی در ادبیات عرفانی امام خمینی از علم به معنای حجاب نوری نیز تلقی شده است یعنی علم اگرچه نور است ولی حجاب راه توحید و فنای فی الله است. لذا توجه به علوم باطنی و مکاشفات معنوی نیز حجاب راه توحید است و بسیاری از بزرگان شاگردان خود را از توجه به این کرامات بر حذر می داشتند. از قبیل توجه به ضمایر و اوهام مردم، توجه به خواص گیاهان و درمان بیماریها، شفای بیماران و سایر کرامات ظاهری.
اما در مرتبه بالاتر نیز علم خود نوعی حجاب است زیرا مثبت سالک است و هر چه اثبات سالک کند در توحید نوعی شرک محسوب می شود. چون علم بر پایه عالم و معلوم بنا نهاده شده و این دوئیت با توحید منافات دارد. پس عالم که سالک است باید محو شد و جز حق تعالی چیزی باقی نماند. لذا به آن سالک گفته شد وجودک ذنب لا یقاس به ذنب. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. لذا در روایت آمده از مهد تا لحد علم بیاموزید یعنی در لحد و پس از مرگ حقیقی که فنای در حق است نیازی به علم نیست بلکه خودش حجاب می شود. بر این مبنا معنای این آیه شریفه که می فرماید: هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون، پیچیده می شود آیا کسی که می داند با کسی که نمی داند برابر است؟ جواب این سوال مشکل است. زیرا علم و جهل دارای مراتب است. علم باطن بهتر از جهل است و اما در مرتبه ای که علم مانع وصول به حق است، ندانستن بهتر است. از این حالت به سکر و نابینایی و امثالهم در ادبیات عرفانی یاد شده است. حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو. چون حیلت در واقع استفاده از علم و عقل در راه قرب به خداست که می تواند شامل ریاضات و عبادات باشد. اما نمی دانم و نمی توانم اگر از سویدای دل باشد انسان را به توحید رهنمون است. این "نمی دانم" از همه علوم ظاهری و باطنی بالاتر است. و اینجا سالک از حجاب علم عبور می کند.
حضرت علی علیه السلام در باب علم فرماید: العلم سلطان من وجده صال به و من لم یجده صیل علیه. علم سلطان است هر که او را یافت با آن حمله می کند و آنکس که آن را نیابد بر او هجوم برند. روایات و آیات زیادی در باب فضیلت علم وارد شده است از جمله: اطلبوا العلم من المهد الی اللحد. طلب العلم فریضه. انما یخشی الله من عباده العلماء. لیس العلم بکثره التعلم بل هو نور یقذفه الله فی قلب من یشاء.
نکات زیادی در باب علم وجود دارد که به برخی اجمالاً اشاره می کنیم. اولاً معنای علم در ادبیات دینی با علم مصطلح بین عوام، بسیار متفاوت است. علم نزد اهل ظاهر به علوم مادی از قبیل پزشکی و فیزیک و شیمی و علوم انسانی و یا علوم حوزوی گفته می شود ولی خدا به این علوم ظاهری علم نمی گوید. اگر در آیات و روایات و کلام بزرگان غور کنیم متوجه می شویم منظور از علم، نورانیت قلبی و علم به حقایق است. که این علم در حوزه و دانشگاه نیست. لذا فرمودند که علم به کثرت آموزش نیست بلکه نور است و خدا باید آن را در قلب مومن قرار دهد. بدیهی است نور در کتاب و دفتر نیست. لذا گفته اند: بشوی اوراق اگر همدرس مایی / که علم عشق در دفتر نباشد. و یا رموز علم ادریسی بود ذوقی نه تدریسی.
در روایت مطلع بحث حضرتش می فرماید که علم سلطان است. یعنی با علم انسان می تواند به عالم مسلط شود. حتی در مورد علوم ظاهری و دنیوی که علم حقیقی نیست هم این علوم و تکنولوژی بشری باعث تسلط نسبی به عالم طبیعت شده است از ساخت فضاپیما و سفر به ماه و فرستادن فضاپیما به سیاران منظومه شمسی تا ماشین آلات مدرن که موجب تغییر در زندگی ظاهری بشر شده است. همه اینها حکایت از نوعی تسلط ظاهری دارد. اما روایت علوی منظور دیگری دارد و آن این است که علوم باطنی و معنوی انسان را دارای سلطه می کند. با علم باطن انسان نه تنها به عالم دنیا بلکه به همه عالم وجود تسلط می یابد. با علم باطنی مومن می تواند به لشگریان شیطان و یا هواهای نفسانی حمله کند و آنها را از بین ببرد. و یا به دشمنان خدا اعم از جن و انس یورش برد و غلبه کند. این علم باطنی قوای باطنی برای سالک به همراه دارد. از قبیل اخبار از مغیبات و ضمایر افراد، شفا دادن بیماران، طی الارض، مشاهده ارواح و اجنه و کمک گرفتن از آنها و ... البته علم بالاتر عبارت از ولی شناسی و خداشناسی است که از این علوم بالاتر است. شاید منظور روایت نیز همین باشد یعنی علم به حقیقت توحید و ولایت. پس اگر ما این علم را داشته باشیم می توانیم به اوهام شیطانی و هواهای نفسانی غلبه کنیم و اگر این علم را نداشته باشیم شیاطین به ما حمله می کنند.
مثال بارز علم باطنی سلیمان نبی است که به جن و ملائکه و نیروهای طبیعی احاطه داشت. که در نتیجه آن به این جهان احاطه داشت و جن و انس در تصرف او بودند و ملک او زبانزد خاص و عام است. رب اغفرلی و هب لی ملکاً لاینبغی لاحد من بعدی. اما این ملک اگرچه خداداد بود و سلیمان نبی از هوی و هوس مبرا بود ولی برایش دردسرساز شد تا حدی که در برخی از روایات آمده است که او باید حساب و کتاب این مملکت داری را بدهد و بعد از همه انبیاء به پانصد سال فاصله به بهشت می رود. پس می توان سلیمان را نماد علم (به این معنای خاص) دانست که بر اثر آن سلطان و تسلط بر عالم داشت. اما اولیای الهی را توجه به این علوم نیست خواه علوم مادی و دنیوی و خواه علوم باطنی از این دست که سلیمان یا برخی سالکان دارند. بلکه آنان چنان مستغرق در تجلیات توحیدی هستند که طلب چیزی جز وصال یار ندارند.
مرا امید وصال تو زنده می دارد وگرنه هر دمم از هجر تست بیم هلاک.
ابن عربی در باب هشتم فتوحات از مکاشفات خود در سرزمین حقیقت چنین می گوید:
"اهل این زمین خداشناس ترین مردمان خدایند. و آنچه را که نزد ما با دلیل عقلی محال است در این سرزمین امکان پذیر و وقوع یافتنی است. ان الله علی کل شی قدیر. لذا دانستیم که عقول نارسایند و گرنه خداوند بر جمع و گردآوری دو ضد و وجود جسم در دو مکان و قائم بودن عرض به ذات خود و انتقالش و قیام معنی به معنی قادر است.و هر حدیث و آیه ای که می بینیم و یا می خوانیم و آن را عقل از ظاهرش بر می گرداند، همانها را بر ظاهر خودش در آن سرزمین(حقیقت) می یابیم. و نیز هر جسدی روحانی که فرشته و جن در آن شکل می یابد و هر صورتی که انسان خودش را در خواب در آن صورت می بیند از اجساد این زمین است. و ارواح بشری را در این سرزمین موضع مخصوصی است وساکنان این سرزمین را رقایقی است که به تمام عالم کشیده شده است."
با توصیفات شیخ این سرزمین که در عالم برزخ و مثال است جایگاه بسیاری از حقایق و علوم باطنی است که خاص اهلش می باشد. نکته مهم دراین گفتار شیخ این است که چیزهایی که ما آنها را محال عقلی می دانیم در واقع محال واقعی نیست بلکه عقل به حسب عادت و به تقلید از حس در این عالم مادی آن را محال می پندارد. در حالی که ممکن و بلکه واقع است. این به جهت ناتوانی عقل جزیی بشر عادی است که مقلد حس و وهم است. اما عقل کامل که مقلد حس و وهم نیست احکامش با احکام عقل جزیی بسیار متفاوت است. همچنین کشف و شهود نیز ممکن است حقایقی را دریافت کند که عقل حتی در مرتبه کمال نیز از ادراک آن عاجز باشد. به خصوص در باب توحید که عقل از ادراک آن عاجز است. در همین باب ابن عربی نمونه ای را معرفی می کند که عقل آن را محال می داند اما در عالم برزخ وقوع می یابد. وی گوید که در سرزمین حقیقت میوه هایی وجود دارد که بزرگی آن به اندازه فاصله زمین تا آسمان است و انسان می تواند آن را با دست خود بردارد در حالی که نه دست انسان بزرگ می شود و نه میوه کوچک می شود.
پس وقتی عقل در ادراک عالم برزخ که نزدیک ترین عالم به این جهان مادی ماست اینقدر ناتوان و خطاکار است، چگونه می تواند در باب توحید و ولایت سخن بگوید. به همین علت است که عقل به خصوص این عقل جزیی در نظر عارف الهی جایگاهی ندارد. چون نمی تواند او را به حقیقت رهنمون گردد. پای استدلالیان چوبین بود پای ....
در قرآن و روایات گاهی از کلمه اهل و گاهی از کلمه اصحاب استفاده گردیده است. اغلب اهل ظاهر این دو کلمه را مترادف تصور می کنند در حالی که ادبیات قرآن به قدری دقیق است که کلمه مترادفی در آن وجود ندارد. در قرآن کلمه اهل به کلماتی همچون تقوی، مغفرت، کتاب، قریه، مدینه، نار، جنت، بیت، مدین و ذکر اضافه شده است. کلمه اصحاب نیز به کلماتی مثل نار و جنت، شمال و یمین، مشأمه، میمنه، صراط السوی، جحیم، سعیر، موسی، قبور و اعراف اضافه گردیده است.
به نظر می رسد همانطور که مرحوم حاج آقا دولابی رضوان الله می فرمود، پیوستگی"اهل" با مضافش بیش از پیوستگی "اصحاب" با مضافش باشد. بدین معنا که اهل هرگز از آدمی جدا نمی شود ولی اصحاب چیزی ممکن است ازو جدا شوند و دیگر اصحابش نباشند. مثلاً اهل النار کسانی هستند که از نار جدانشدنی هستند و همیشه با او خواهند ماند اگرچه از آن لذت ببرند ولی اصحاب نار ممکن است روزگاری از نار بیرون روند. ما این بحث را در خلود عذاب قبلاً گفته ایم. اهل جنت و بهشت نیز هرگز از بهشت بیرون نخواهند رفت و ازو جدا نمی شوند چه در دنیا و چه در آخرت. نکته قابل توجه اینکه فقط دو کلمه نار و جنت در قرآن هم اهل دارند و هم اصحاب. ولی بقیه کلمات بین این دو اصطلاح با یکدیگر متفاوت است. نکته دیگر اینکه در کلماتی که فقط اهل به آنها منتسب هستند و اصحاب ندارند شاید اشاره به آن باشد که غیر اهل به آنها راه ندارند و بهره ای از آن نمی برند. مثلاً نمی شود کسی گاهی متقی واقعی باشد و گاهی متقی نباشد. در نتیجه ما اصحاب تقوی نداریم بلکه اهل التقوی داریم.
اما در مورد لغاتی مثل قریه یا مدینه همانطور که قبلاً در مطلبی به آن اشاره شده، به معنای شهر و روستای متعارف نیست و گرنه نمی توان به ساکنین آن "اهل" گفت چون عده ای از روستا به شهر می آیند و بالعکس. پس شهر یا مدینه در ادبیات قرآن به معنای عالم توحید و موحدان و روستا یا قریه به معنای دنیا و کثرات است.به عبارت دیگر اهل مدینه اهل آخرت و اهل قریه اهل دنیا هستند. الله اعلم بالصواب.
در نوشته ای پیرامون معاد گفته ام:
بهشت عارف و سالک، دیدن جمال ولیّ مطلق و محو شدن در تحت لوای اوست. همونطور که در این دنیا، از دنیا و لذات ظاهری اون غافله؛ در آخرت هم از لذات ظاهری در غفلته و فقط در تحت جذبه و تجلیات اوست. او فقط در آستان یار آرام میگیره.
ساقیا جانم بگیر و جام ده
هستیم بستان مرا آرام ده.
بزرگی میفرمود، امام حسین علیه السلام در شب عاشورا از بین دو انگشت مبارک جایگاه اصحاب رو در بهشت به اونا نشون داد، اما همه اونا از بهشت روگرداندند و به امام نگاه کردن. بهشت به دنبال عارف و عاشقه، نه عاشق به دنبال بهشت و لذات اون. کما اینکه در بعضی روایات اومده که بهشت مشتاق بعض اصحاب مثل سلمان و عمار و بلال است.
ای قصه بهشت ز کویت حکایتی شرح جمال حور ز رویت روایتی
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
: چرا بهشت با اون توصیفهاش که عقل رو حیران میکنه برای عارف جذاب نیست؟
: سوال خوبیه؛ جوابشم ساده است چون بهشت آفرین از بهشت قشنگتره. معلومه اون کسی که بهشت رو خلق کرده و بهشت یکی از تجلیات اوست، از خود بهشت بالاتر و زیباتره. پر واضحه قسیم الجنه از خود جنت بالاتره و اگر کسی جمال اونو ببینه از همه چیز حتی خودش غافل میشه. همونطور که اصحاب امام حسین علیه السلام چنان گرمِ عشق او بودن که اساساً زخم و درد شمشیر رو احساس نمیکردن. چه زیبا گفته حافظ:
به تیغم گر کشد دستش نگیرم
اگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم.
بلکه بالاتر، اگر محبوب جانفشانیِ اونو قبول نکنه اون ناراحت میشه.
تو کمان کشیده و در کمین
که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین
که خدا نکرده خطا کنی
مگه ندیدی که اصحاب امام حسین وقتی آقا به اونا گفت که دشمن با من کار داره شما برین؛ همه عجز و لابه و تملق کردن که بمونن و شهید بشن. نشنیدی که غلام سیاه امام چقدر تملق و لابه کرد تا امام به اون اجازه رفتن به میدان داد. بهشت وصال محبوبه و دیگر هیچ. به قول امام زین العابدین که فرمود: کیست که طعم محبت تو را چشید و جز تو چیز دیگری خواست.
عاشق وقتی عشقش به اوج میرسه برای رسیدن به معشوق دچار قلق و اضطراب میشه و از خدا میخواد که جانش رو بگیره و اونو در پناه خودش آرام کنه. بینی و بینک انی ینازعنی فارفع بلطفک انی من البینی (بین من و تو، خودِ من حجاب است به لطف خود این من را از میان بردار) تو خود حجاب خودی از میان برخیز.
در تقویم یونان باستان و همچنین تقویم ایران کهن ایام هفته به ماه و خورشید و سیارات نسبت داده می شود. شنبه سیاره زحل، یکشنبه خورشید، دوشنبه ماه، سه شنبه مریخ، چهارشنبه عطارد، پنج شنبه مشتری، جمعه زهره اسامی روزهای هفته است. از نظر علم نجوم از دید ناظر زمینی اجرام پر نور به ترتیب عبارتند از: خورشید، ماه، زهره، مشتری، زحل، مریخ و عطارد. نکته ای که در علم نجوم کهن وجود دارد که اغلب از آن بی اطلاعند این است که علم نجوم باستانی با حقایق غیر مادی و غیر فیزیکی درآمیخته بوده که تفکیک آن را نیز بسیار دشوار و حتی ناممکن می سازد. بحث فلکیات در نجوم کهن با مدار گردش سیارات در نجوم جدید کاملاً متفاوت بوده است. عده ای چنین پنداشته اند که فلک به معنای مدار گردش سیاره به دور خورشید است در حالی که در نجوم کهن به این معنا نبوده است. به نظر می رسد فلک یک بعد متافیزیکی است که به نوعی با این سیاره فیزیکی مثل زحل در ارتباط است. اما فهم نجوم کهن به جهت آمیختگی با عوالم مثالی بسیار مشکل و صعب است.
ابن عربی علاوه برتایید این نامگذاری ایام هفته و نسبت دادن به منظومه شمسی، هر روز را با روحانیت یک نبی مرتبط می داند. او در باب پانزدهم از فتوحات می گوید: شنبه با روحانیت حضرت ابراهیم، یکشنبه با روحانیت ادریس، دوشنبه با روحانیت آدم، سه شنبه با روحانیت هارون، چهارشنبه با روحانیت عیسی، پنج شنبه با روحانیت موسی و جمعه با روحانیت یوسف در ارتباط است. او معتقد است که این سیارات با روحانیت نبی آن روز، در عناصر آتش و هوا و آب و خاک زمین کاملاً موثرند. البته علوم در آن روز با نبی آن روز مرتبط می باشد. قطعاً علم به این حقایق از بشر عادی به دور است و اولیای الهی هستند که عالم به آن می باشند اگرچه ممکن است برخی از افراد عادی بتوانند به برخی از این ارتباطات پی ببرند و گاهی آینده را نیز پیش بینی کنند ولی دقیق و کامل نیست.
نکته مهم دیگر اینکه در روایات ما آمده است که ایام هفته متعلق به حضرات معصومین علیهم السلام می باشد. شنبه متعلق به حضرت رسول اکرم(ص)، یکشنبه حضرت علی و زهرا(ع)، دوشنبه حضرت امام حسن و امام حسین(ع)، سه شنبه حضرت زین العابدین و باقرالعلوم و امام صادق(ع)، چهارشنبه حضرات موسی بن جعفر و امام رضا امام جواد و امام هادی(ع)، پنج شنبه حضرت عسکری(ع)و جمعه امام زمان علیهم السلام می باشد. در زیارات ایام هفته نیز در مفاتیح در هر روز زیارت مختص به معصومین آن روز را می خوانیم. اما ممکن است وجه جمعی نیز میان آن نبی با ائمه هدی علیهم السلام وجود داشته باشد. کما اینکه همزمان نبی با سیاره مورد نظر هر دو در عالم موثر می باشند. به عبارتی دیگر با عنایت امام معصوم علیه السلام در هر روز نبی و سیاره هر روز در عالم تاثیر خاص خود را داشته باشند کما اینکه تاثیر همه موجودات و اشیاء در عالم دنیا و برزخ و آخرت به اذن و اراده امام علیه السلام است.
در ادبیات عامه مشهور است که باید برای آخرت زاد و توشه برداشت و به اصطلاح با دست پر به سوی خدا رفت. از این رو اعمال ظاهری و عبادات را زاد و توشه عقبی برای بهشت و نعمات می دانند. اما اهل معنا، بهترین توشه را برای آخرت دست خالی و بی توشه بودن می دانند. چنانچه حضرت مولی الموالی علی علیه السلام بر قبر سلمان نوشتند:
وفدت علی الکریم بغیر زاد *** من الحسنات والقلب السلیمی
وحمل الزاد اقبح کل شیی *** اذا کان الوفود علی الکریمی
ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم
و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است.
وقتی انسان به سوی کریم علی الاطلاق می رود نباید با خودش توشه بردارد چون خدای کریم بساط ضیافت برای عبدش را فراهم نموده است و توشه ضعیف از عبادات ما ارزشی ندارد تا به درگاه الهی ببریم. لذا حضرتش بر قبر سلمان نوشت که وی بدون توشه از اعمال صالح و عبادات به سوی خدا رفت. نکته این است که سلمان اعمال زیادی داشته است و از بندگان مخلص و اصحاب خاص امام بوده است ولی برای عملش ارزشی قائل نبوده تا آن را به درگاه الهی عرضه کند. پس علی رغم اعمال فراوان خود را بر دوست دست خالی عرضه نمود و بی ادعا به سوی حق رفت. اما جاهل، با اعمال پر از ریا و نقص و غفلت، از خدا طلبکار بهشت و پاداش است. مثل کسی که بر ضیافت پادشاهی، لقمه غذای مانده خود را ببرد و بخورد و از غذاهای لذیذ پادشاه خود را محروم نماید. پس توشه بردن نزد کریم کار زشتی است. عارف عمل خویش را نمی بیند تا بخواهد نزد خدا ببرد و سالک بصیر آنقدر نقص در عبادتش مشاهده می کند که خجالت می کشد به دوست عرضه کند. از این رو در آیه شریفه آمده: خیر الزاد التقوی. بهترین زاد تقواست. و تقوا یعنی پرهیز. یعنی بهترین زاد، پرهیز از توشه برداشتن است.
آیه شریفه ای در قرآن می فرماید: النبی اولی بالمومنین من انفسهم. نبی از مومنین به خودشان اولی و ارجح است. اولویت ممکن است معانی مختلفی داشته باشد. یک معنای عامیانه و ظاهری که در تفاسیر آمده به این معناست که انسان مومن باید کلام نبی و امر او را به عقل و فکر خود ترجیح دهد و بدون چون و چرا اوامر نبی را اطاعت کند. در روایات بعد از نبی، اهل بیت نیز دارای این اولویت هستند. این برداشت اگرچه صحیح است اما معنای کاملی نیست. این اولویت در واقع ولایت تشریعی نبی و آل اوست. یعنی مومن باید در تشریعیات از معصوم اطاعت کند. اما حداقل دو معنای دیگر برای این آیه متصور است.
معنای اول ولایت تکوینی برای معصوم است. و این بدان معناست که ولی مطلق دارای ولایت تکوینی است و قدرت تصرف او در اشیاء و موجودات منجمله انسان نامحدود و کامل است و هر کاری که بخواهد می تواند با انسان یا موجودات انجام دهد. زیرا او خلیفه حق تعالی است و قدرتش ظهور قدرت خداست و بالطبع نامحدود است. در نتیجه بر موجودات از خودشان اولی است. چون موجودات تصرفشان در خودشان محدود است. بدیهی است که ما نمی توانیم در خودمان تصرف نامحدود داشته باشیم ولی نبی یا ولیّ تصرفش در ما نامحدود است.
معنای دوم ولایت خاصه می باشد به این معنا که مومن خود را در ولی مطلق فانی می کند و همه حرکات و سکنات خود را تابع امر ولیّ می کند. چون مومن در ادبیات الهی به معنای مومن حقیقی است , و گرنه می فرمود اولی بالناس و مومن حقیقی کسی است که به ولایت خاصه و توحید راه یافته باشد. پس این شخص چنان در محبوب مستغرق می شود که از خود هیچ اراده ای ندارد و همچون طوطی هر محبوب بگوید می گوید و هرچه او بخواهد انجام می دهد.
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم.
در برخی از آیات الهی حق تعالی عده ای را به عذاب الیم بشارت داده است. سوال این است که چرا به جای انذار بشارت داده است. در ادبیات عرب معمولاً بشارت به خبر خوب و مسرت بخش داده می شود نه خبر بد. برخی مفسرین در پاسخ به این سوال گفته اند که خدا برای تمسخر کفار و گنهکاران اینگونه بیان نموده یا اینکه گاهی بجای انذار بشارت هم به کار رفته است. ولی واقع مطلب اینگونه نیست. زیرا عذاب به معنای منفی آن یعنی شکنجه نیست بلکه عذاب الهی -همانگونه که در مباحث قبلی به آن اشاره شد- برای پاک شدن از عوارض گناهان است. شبیه بیماری که برای درمان بیمار ی خود به پزشک مراجعه می کند و پزشک برای وی داروی تلخ تجویز می کند یا جراح او را جراحی می کند. جراحی باعث بهبود بیمار می شود. پس بشارت به سلامت و خوشی است.
بدین رو از منظر عرفانی عذاب الهی به معنای شکنجه دادن و آزار و اذیت بنده نیست حتی اگر آن شخص کافر یا منافق باشد. زیرا از عذاب بنده چیزی عائد خدا نمی شود و این تصور عامیانه که چون بنده گناه کرده و سخن حق را نپذیرفته حالا خدا از او انتقام می گیرد؛ صحیح نیست. اما غافل از اینکه انتقام به این معنی عامیانه نه نفعی برای خدا دارد نه بنده و خدا عمل لغو انجام نمی دهد. متاسفانه برخی علماء اهل ظاهر نیز عوامانه به بیراه رفته اند.
پس از منظر عارف خدا کسی را شکنجه نمی کند بلکه او همانند طبیب دلسوز بیماری بنده را درمان می کند اما گاهی در این درمان بنده دچار درد و ناراحتی میشود آنوقت نام عذاب بر آن می نهد. پس عارف هم بر لطف خدا و هم بر قهرش عاشق است. چنانچه مولوی گوید:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
چون اگر عذاب و قهر او نباشد بنده از سیئات و گناهان و حب دنیاها پاک نمی شود پس لازمه بهره مندی از نعمات بهشتی پاک شدن است و این پاک شدن گاهی با رنج و عذاب است. ازین رو خلود در عذاب با رحمت و لطف حق ناسازگار است. همچنین خلود در عذاب به معنای رنج، با سیر تکاملی انسان منافات دارد و ما این مطلب را در یک پست جداگانه توضیح داده ایم. با توجه به این نکات بشارت به همان معنای اصلی یعنی نوید خیر می باشد. و عذاب برای بنده خیر وصلاح است خواه مومن گنهکار باشد یا کافرو منافق.
در آیه شریفه در باره روزه آمده است که یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم. اکثر مفسرین "کتب" را به معنای وجوب فقهی معنا می کنند. ولی معنای دقیق و لطیفی در کتب نهفته است. روزه بر شما نوشته شده است. کتاب به معنای یک حقیقت ثابت و ماندگاری است که تغییر نمی کند. کتاب کاغذی را از آن رو کتاب می نامند که آن متن باقی می ماند. کتاب در قرآن و روایات به معنای حقیقت ثابت است. "کتب علیکم الصیام" یعنی بر وجود شما و جان شما روزه نوشته شده است. همانطور که در یک مطلبی اشاره نموده بودیم؛ خطاب "کم" در قرآن منظور یک گروه خاصی از مخاطبان است که در این آیه شریفه مومنین حقیقی است. بر این معنا روزه بر جان مومن نوشته شده و مومن خواسته و ناخواسته روزه دار است. این روزه به معنای مصطلح ظاهری که امساک از اکل و شرب در روز است؛ نمی باشد. مومن هر کاری را نمی تواند انجام دهد. حتی اگر چیزی از شرع به او نرسیده باشد. مومن حقیقی حب دنیا و توجه به دنیا ندارد. عدم توجه یعنی روزه دار بودن. مومن نمی تواند دروغ بگوید نمی تواند فریبکار باشد. دلبستگی به غیر خدا ندارد چون در ذاتش روزه ثبت است. اما غیر مومن هر چقدر عبادت ظاهری داشته باشد به معنا راه ندارد. زیرا عبادت را برای لذات بهشتی یا خوف از دوزخ انجام می دهد. در ذات غیر مومن روزه ثبت نیست. در نهایت روزه دار حقیقی که روزه بر او ثبت شده از هیچ چیز نمی خورد تا به معشوق حقیقی برسد. صم للرویه و چون به او رسید افطار می کند وافطر للرویه. این خوردن به معنای عدم استفاده نیست بلکه به معنای عدم توجه و دلبستگی به آن است. مومن به هیچ چیز از عالم وجود چه مادی و غیر مادی دل نمی بندد و هیچ چیز او را قانع نمی کند مگر ملاقات ربش. حتی توجه به بهشت و کشف و کرامات نیز مبطل روزه اوست. پس یکسره همه را ترک می کند تا در مقعد صدق نزد ملیک مقتدر ارام گیرد.
صمت یا سکوت در اخلاق به معنای ساکت بودن و سخن نگفتن است. یا سخن بجا گفتن و ترک نابجا حرف زدن است. اهل ظاهر و علمای اخلاق در این باب زیاد سخن گفته اند و ماجراها بیان داشته اند. اگرچه سخن گفتن یا نوشتن در باب سکوت خود با سکوت در تضاد است. و گوینده یا نویسنده خودش سکوت را رعایت نکرده است. سخنرانان و نویسندگان به نوعی عالم بی عمل هستند.
همانطور که همه مبانی اخلاقی و دینی حقیقتی در باطن دارد سکوت نیز یک معنای دقیق عرفانی دارد.حضرت امام صادق علیه السلام به زیبایی این معنا را بیان می کنند طوری که بیان از شرح آن قاصر است.
قَالَ الصَّادِقُ ع الصَّمْتُ شِعَارُ الْمُحَقِّقِینَ بِحَقَائِقِ مَا سَبَقَ وَ جَفَّ الْقَلَمُ بِهِ وَ هُوَ مِفْتَاحُ کُلِّ رَاحَةٍ مِنَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ فِیهِ رِضَى اللَّهِ وَ تَخْفِیفُ الْحِسَابِ وَ الصَّوْنُ مِنَ الْخَطَایَا وَ الزَّلَلِ وَ قَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ سِتْراً عَلَى الْجَاهِلِ وَ زَیْناً لِلْعَالِمِ وَ مَعَهُ عَزْلُ الْهَوَى وَ رِیَاضَةُ النَّفْسِ وَ حَلَاوَةُ الْعِبَادَةِ وَ زَوَالُ قَسْوَةِ الْقَلْبِ وَ الْعَفَافُ وَ الْمُرُوَّةُ وَ الظَّرْفُ فَأَغْلِقْ بَابَ لِسَانِکَ عَمَّا لَکَ مِنْهُ بُدٌّ لَا سِیَّمَا إِذَا لَمْ تَجِدْ أَهْلًا لِلْکَلَامِ وَ الْمُسَاعِدَ فی الْمُذَاکَرَةِ لِلَّهِ وَ فِی اللَّه.
بیان شریف حضرت دارای دو مرتبه است در اول سخن اشاره به مقام محققین و کاملان است و قسمت دوم اشاره به مرتبه اخلاقی مبتدیان یا متوسطین است. سکوت شعار محققین به حقایق ما سبق است که کلید راحت در دنیا و آخرت است. و در آن سکوت رضای حق و تخفیف حساب و مصونیت از خطا و لغزش است. و در ادامه اشاره به مرتبه اخلاقی آن است.
محقق در لسان عرفانی کسی است که به حقایق دست یافته است و آن علمی است که بر اثر تجلی الهی دریافت می کند نه علم ظاهری و نه تفکر و تعقل و یا حتی علوم باطنی و مکاشفات برزخی مثل رویت صورت اعمال یا ملائکه و جن. تجلی الهی انسان را به یقین می رساند و از هر شک و ریبی دور می سازد. امام علیه السلام سکوت را شعار محقق می داند یعنی محقق قلباً و باطناً ساکت است و این سکوت به معنای سکوت در زبان و حرف نزدن با مردم نیست. سکوت در این مرتبه یعنی آرامش درون از هر گونه اعتراض و ناخشنودی از هر رویدادی در عالم وجود است. خواه آن حادثه به ظاهر خوب یا به ظاهر بد باشد. چنانچه مریم قدیس گفت انی نذرت للرحمن صوماً فلن اکلم الیوم انسیاً روزه سکوت گرفته بود برای رحمان. روزه رحمانی یعنی نگریستن به عالم وجود با رحمت حق. یعنی در عالم بدی نمی بینم و از هیچ چیز بدم نمی آید. چون همه از اوست و او جز زیبایی نمی آفریند.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خط پوشش باد.
سر حلقه زیبا بینان عالم حضرت زینب علیه السلام فرمود ما رایت الا جمیلاً. جز زیبایی در عالم نیست اگر چشم انسان با دیده الهی به عالم بنگرد نه با چشم ظاهری یا چشم برزخی یا عقلی. چنین شخصی به تعبیر حضرت صادق علیه السلام عالم به حقایق ماسبق و مقدرات الهی است. لذا ساکت می شود و اعتراضی یا سخنی نمی گوید. پس سکوت واقعی مقام کسی است که به حقایق الهی پی برده و دیگران از این معنا بی بهره اند و سکوت را در معانی ظاهری یا در نهایت در مرتبه مکاشفات مثالی رعایت می کنند. در روایتی آمده است که اگر مردم می دانستند که خدا هر کسی را برای چه کاری آفریده است هیچ کس هیچ کسی را ملامت نمی کرد. در قضیه خضر و موسی نیز موسی نتوانست سکوت کند و به خضر اعتراض نکند زیرا به حقیقت کار خضر که امر الهی بود واقف نبود. لذا خضر که از ابتدا می دانست به وی گفت و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً پس صبر و سکوت بر چیزی که به آن علم نداریم ممکن نیست. و این با ریاضت و تمرین و امثالهم بدست نمی آید. در نتیجه سکوت و صمت حقیقی با تجلیات الهی حاصل می شود. ساکت چنان آرام است که فقط از حق تعالی سخن می شنود و خدا با او مناجات می کند. فناجیته سراً و عمل لک جهراً. ساکت در واقع مرده است و چون به موت حقیقی رسید آرام و ساکت می شود. و این، موجب راحت در دنیا و آخرت است.
ساقیا جانم بگیر و جام ده
هستیم بستان مرا آرام ده.
در دعای شب مبعث و همچنین دعای روز مبعث فقره خاصی جلب توجه می کند در این دعا می خوانیم: و باسمک الاعظم الاعظم الاعظم الاجل الاکرم الذی خلقته فاستقر فی ظلک فلا یخرج منک الی غیرک. در این دعا خدا را به اسم اعظم با تکرار 3 مرتبه می خوانیم. در معدود ادعیه ای خدا با اسم اعظمی که 3 مرتبه تکرار شده خوانده شده است. این اسم اعظم بزرگ ترین اسم الهی است. در پستهای قبلی متذکر شده ایم که اسم اعظم اسم جامعی است که همه اسمای الهی را در برگرفته و شامل تمام تجلیات الهی است. بلکه اسماء دیگر ظهور اسم اعظم می باشند. در این دعای شریف اشاره دارد که اسم اعظم در ظل الهی مستقر است و از نزد حق تعالی به سوی چیزی خارج نمی شود. احتمالاً معنای این جمله این است که اسم اعظمی که از او بزرگتر نیست برای خلق تجلی مستقیم ندارد. بلکه اسم اعظم در ظل الهی مستقر است. این ظل در واقع خود وجود مبارک انسان کامل و ولی مطلق است. پس معنا این است که اسم اعظم در سایه حق که ولی مطلق است مستقر گردیده و برای کسی ظاهر نمی شود. لذا حقیقت ولی مطلق بر کسی آشکار نمی شود و هر کس به قدر ظرفیت خود از آن بهره می برد. از این رو عرفایی مثل ابن عربی، معتقدند که اسم اعظم در حد اطلاقی خود بر کسی تجلی نمی کند. پس تجلی به اسمای دیگری غیر اسم اعظم بر قلوب انبیاء واولیای الهی واقع می شود.
در این دعا به ظرافت اشاره دارد که این اسم اعظم بر نبی و خاندانش تجلی کرده است و کسی جز ایشان زا آن خبر ندارد لذا خدا را به آن اسم قسم می دهد. و گرنه قسم دادن خدا به اسمی که هیچ خبری از آن نداشته باشند بی معنا خواهد بود. چون دعا از قلب امام علیه السلام صادر می شود و اگر حقیقت دعا بر ایشان روشن نباشد خواندن حق به آن صحیح نیست. بنده حقیر بر اساس کلام یکی از بزرگان و این نکته که زیارت حضرت علی علیه السلام در مبعث وارد شده، معتقدم که این اسم اعظم همان حقیقت علوی است که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در این دعا ذکر فرموده اند. اوست که انبیاء را مبعوث کرده و همه به عشق او و برای تبلیغ او به خلق رجوع کرده اند. و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مامور به خواندن او شد که اقرا باسم ربک الذی خلق. او همان اسم الله است و فقط بر نبی و آلش ظهور کرده است.
ولایت یک حقیقت نا محدوی است که تمام شوون هستی را در بر گرفته است. هم از حیث تکوین و هم از حیث تشریع ولایت اهل بیت علیهم السلام بر عالم وجود احاطه دارد. در خلقت، ولایت به خلافت از ذات حق تعالی خالق همه اشیاء است و هیچ چیزی از شمول آن خارج نیست. آدم و من دونه تحت لوایی (آدم و غیر آدم زیر لوای من هستند) و یا فرمود: نحن صنائع الله والخلق صنایعنا (ما ساخته خدا و خلق ساخته ما هستند) وجود و هستی اشیاء از ولایت و ولی مطلق نشات می گیرد و هیچ موجودی بدون ولیّ به ذات الهی راه ندارد چه موجودات مادی و چه مجردات. ولایت، ماء وجودی است که همه اشیاء به او زنده هستند (و جعلنا من الماء کل شئی حی). هر لحظه و هر آن فیض وجود از ولیّ مطلق به عالم امکان افاضه می گردد و اگر این فیض قطع شود موجودات به کتم عدم می روند.
در تشریعیات هم همه چیز با ولایت، تقدس می یابد. واجبات و محرمات و اخلاقیات و اعتقادات همه با ولایت معنا دارد. کعبه قبله مسلمین مولود ولی مطلق است. السلام علی من شرفت به مکه و منی (سلام بر کسی که مکه و منی به واسطه او شریف شد). او نماز و روزه مومنین است. (انا صلوه المومنین و صیامهم) در اعتقادات، معرفت او معرفت خداست (معرفتی بالنورانیه هی معرفه الله) بیعت با خدا یعنی بیعت با علی علیه السلام و لاغیر ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم. قرب به خدا یعنی قرب به ولیّ. اوست مظهر تمام صفات الهی است و اراده او همان اراده خداست.نحن اذا شئنا شاءالله و اذا کرهنا کره الله. هنگامی که ما می خواهیم خدا می خواهد و آنچه ما نمی خواهیم خدا نمی خواهد. اوست عین الله و ید الله و اذن الله. منزل تورات و انجیل و زبور و صحف و کتب آسمانی دیگر. خود از خود نشات گرفته که علی اشتق من العلی. اوست که در شب دفن پیکر مطهر خود را تحویل گرفت و دفن نمود. او نبائی است که انبیاءنبوتشان را از او اخذ نمودند. ابراهیم شیعه او بود. ان من شیعته لابراهیم. هستی تجلی کتاب وجود اوست و قرآن حکایت دل اوست. او نزد حق تعالی علی حکیم است و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم. ولایت آن نعمتی است که غیر قابل احصاء است. و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها. نعمتی که همه نعم از او نشات گرفته است. و چون ولایت بی انتهاست این کلام نیز پایان ندارد لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک .....
گفته بودیم که انسان کامل ظهور اسماء و صفات الهی است. اگر او نبود حق تعالی ظاهر نمی شد. لولاک لما خلقت الافلاک. او خلیفه الله در تمام عوالم ونشآت است. زیرا ذات الهی مستقیماً در عالم امکانی، امکان ظهور ندارد. بلکه نیازمند خلیفه ای است تا در او متجلی شود و بواسطه او در عالم ظهور کند. آن خلیفه لامحاله ذووجهین است با یک وجه به ذات الهی مرتبط است و با وجه دیگر به خلق و ممکنات. به تعبیر ساده تر با یک دست از خدا می گیرد و با دست دیگر به خلق می دهد. لذا او یدالله و عین الله و اذن الله است. و گرنه نسبت دادن سمع و بصر و ید به ذات الهی نفی توحید است. بر این مبنای دقیق علمی مشیت الهی نیز در انسان کامل و ولی مطلق ظهور می کند و گرنه نمی توان مشیت و خواست را به ذات نسبت داد. چون ذات، از هر نسبتی مبراست. در روایات به این نکته اشاره ظریفی شده است. در روایتی آمده که: قُلُوبُنَا أَوْعِیَهٌ لِمَشِیئَهِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شَیْئاً شِئْنَا وَ اللَّهُ یَقُولُ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ قلوب ما ظرف و وعاءِ مشیت الهی است. پس هنگامی که خدا چیزی را بخواهد ما خواسته ایم. و این قول خداوند است که می فرماید: نمی خواهید مگر آنچه را که خدا می خواهد. إِنَّ الْإِمَامَ وَکْرٌ لِإِرَادَهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَشَاءُ إِلَّا مَنْ یَشَاءُ اللَّهُ. همانا قلب امام آشیانه اراده الهیست. نمی خواهد جز آن را که خدا بخواهد. در این دو روایت به مقام فنای در توحید ولیّ اشاره دارد. که در این مقام ولیّ هیچ اراده ای ندارد و اراده او ظهور اراده حق است که این مقام فناست. اما در مرتبه بعدی که بالاتر از این است مشیت و اراده خدا همان است که ولی مطلق می خواهد.
و نحن إذا شئنا شاء اللّه، و إذا کرهنا کره اللّه، فالویل کلّ الویل لمن أنکر فضلنا و خصوصیّتنا و ما أعطانا اللّه ربّنا، لأنّ من أنکر شیئا ممّا أعطانا اللّه فقد أنکر قدره اللّه و مشیّته فینا.
ما هر گاه بخواهیم خدا خواسته است و هنگامیکه نخواهیم خدا نخواسته است. پس ویل کل ویل (منطقه ای در جهنم) برای کسی که انکار فضیلت ما و خصوصیات ما را بکند. و انکار کند آنچه را که خدا به ما عطا کرده است. زیرا هر کس انکار کند چیزی از آنچه را که خدا به ما عطا کرده است؛ همانا که قدرت خدا و مشیت او را در مورد ما منکر شده است.
در یک مرتبه خدا دست و چشم و گوش عبد می شود و در مرتبه بالاتر که خاص انسان کامل است عبد، دست و چشم و گوش خدا می شود. لذا امیر المومنین همانطور که یدالله و عین الله است، مشیت الله نیز می باشد. بلکه وقتی که او بخواهد خدا می خواهد و اگر علی علیه السلام نخواهد خدا نیز نخواهد خواست. البته حضرت، این روایت را خطاب به سلمان و ابوذر فرمود و گرنه عوام الناس تحمل شنیدن این حقایقی را ندارند کما اینکه الان نیز مردم این حقایق را درک نمی کنند و عقول دنیاپرست آنها پذیرای این معانی بلند نیست.
در یکی از دعاهای شب عرفه می خوانیم: أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَخْزُونِ فِی خَزَائِنِکَ الَّذِی اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ لَمْ یَظْهَرْ عَلَیْهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِکَ لا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لا عَبْدٌ مُصْطَفًى. در این فقره از دعای شریف، امام علیه السلام خدا را به اسم مخزونی می خواند که مستاثر در علم غیب الهی است. اسمی که ظاهر نکرده برای احدی از خلقش نه ملک مقرب و نه نبی مرسل و نه بنده برگزیده ای.
همنگونه که در مباحث اشاره گردید، در اکثر ادعیه ائمه هدی علیهم السلام حق را به اسمایی می خوانند مثل دعای جوشن کبیر و دعای سحر دعای مجیر و بسیاری دیگر از ادعیه. اللهم انی اسالک باسمک فلان ... گفته بودیم که اسم ظهور حق به تجلی خاص در عالم وجود است. همه موجودات عالم و تمام پدیده ها مظهر اسمی از اسماءخدایند. انبیاء و اولیاء به حسب سعه وجودی و توان ذاتی خود به تعدادی از اسماء الهی علم دارند و با آن اسماء خدا را می خوانند و اجابت می شوند. بدیهی است که این علم به معنای دریافت آن اسم و ارتباط با مظهر و تعین آن است نه فقط لفظ اسم. و گرنه همه مردم اسماءرا در حد لفظ می دانند.
در این دعا معصوم علیه السلام الله را به اسم مخزونی می خواند که برای احدی از خلق ظاهر نشده . این اسم مخزون، مستاثر در علم غیب خداست. نکته مهم در این فقره این است که امام علیه السلام به این اسمی که مخزون عند الله است علم دارد و خدا را به آن اسم می خواند. و گرنه خواندن آن اسم، سوال حقیقی نیست و امام منزه است که سوال ودرخواستش از حق، واقعی نباشد. چون سوال زمانی اجابتش قطعی است که واقعی و حقیقی باشد و گرنه سوال، مثل سوال عوام الناس می شودکه خارج از شمول اجابت می شود و مسلم است که دعا و سوال امام قطعاً عین اجابت است. پس باید آن اسم به امام تجلی شده باشد. نه آنطور که اهل ظاهر می پندارند که امام فقط علم اجمالی به اسم مستاثر دارد. چطور ممکن است کسی که مظهر اسم اعظم الهی است که اسماء تحت احاطه و مظهر او هستند به اسمی علم نداشته باشدو آن را دریافت نکرده باشد. بدیهی است اینکه در دعا فرموده برای احدی از خلقش ظاهر نکرده است. منظور از این خلق، بجز انسان کامل و ولی مطلق است. چون آن حقیقت برتر از خلق است. معنای این کلام را اهلش می دانند. و اگر در روایات آمده که اسم اعظم 73 حرف دارد که ما 72 حرف آن را می دانیم و یک اسم نزد خدا مکنون مخزون است، منظور همین است.
ابن عربی در باب 25 فتوحات بر مبنای روایت معروف نبوی که قرآن ظاهری دارد و باطنی و حد و مطّلعی (به ضم میم و فتح طاء)؛ مراتب فهم حقیقی قرآن را به این چهار مرتبه تقسیم می کند. وی گوید رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه، مردان ظاهر؛ رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله، مردان باطن؛ و علی الاعراف رجال مردان حدّ؛ و اذن فی الناس بالحج یاتوک رجالاً، اینان مردان مطلع هستند. پس مردان ظاهر کسانی هستند که در عالم ملک و شهادت دارای تصرف اند. مردان باطن کسانی هستند که در عالم غیب و ملکوت دارای تصرفند که ارواح علوی را به همتشان از غیب فرود می آورند.
اما مردان حدّ کسانی اند که دارای تصرف در عالم ارواح آتشی که عالم برزخ و جبروت است، می باشند. ایشان می توانند ارواح آتشی را نازل کنند. این گروه همان اعرافی هستند که در قرآن آمده که اعراف دیدوار بلندی بین بهشت و دوزخ است. باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب. این مرز و حدّ بین سرای خوشبختان و سرای بدبختان است یعنی سرای رویت و علم و سرای حجاب و پوشش. این مردان (اعرافی) دارای مقام شهود خطوط متوهم بین هر دو نقیض می باشند. اینان مردان آن رحمتی هستند که همه چیر را فراگرفته است و عارف به صفاتی هستند که بدانها امتیاز هر موجودی از موجود دیگر اعم از حسی و عقلی واقع می گردد.
اما مردان مطّلع، کسانی اند که دارای تصرف در اسماء الهی می باشند و بدانها هر چیزی را که خدا خواسته باشد نازل می کنند. این تصرف مخصوص ایشان است و سه گروه قبلی چنین قدرتی ندارند. پایان کلام شیخ به اختصار.
همانطور که قبلاً گفته شده عالم وجود ظهور اسماء الهی است و کسی که علم حقیقی به اسماء داشته قدرت تصرف در تمام عالم را داراست. لذا در روایات است که اگر کسی به اسم اعظم علم داشته باشد، هر کاری بخواهد می تواند انجام بدهد. البته مسلم است که منظور از علم، علم حقیقی به باطن اسم و ارتباط با مظهر آن اسم است نه فقط لفظ ظاهری. لذا در بسیاری از ادعیه امام علیه السلام خدا را به اسم خاصی می خواند مثلاً اللهم انی اسالک باسمک المکنون المخزون ... , و یا اللهم انی اسالک باسمک الاعظم الاجل الاکرم. و .... البته این خواندن به معنای ارتباط باطنی با آن مظهر و تعین آن اسم می باشد. اگر کسی با آن مظهر قلباً مرتبط باشد می تواند از قدرت آن استفاده نماید و در عالم تصرف کند. البته این مربوط به خواص و اولیای الهی است و گرنه عوام الناس خیلی به ندرت می توانند از این اسمای الهی استفاده کنند و حاجتی را که می خواهند را برآورده نمایند. لذا بسیاری از دعاها و حاجات عامه برآورده نمی شود.
در اغلب ادعیه و روایات، همواره ذکر شده که حق تعالی بر بندگانش حق دارد و کسی بر خدا حقی ندارد. چون همواره منعم به گیرنده نعمت (منعَم) حق دارد و علی الظاهر گیرنده نعمت به دهنده آن حقی ندارد. و البته بدیهی است که همه نعمتها از سوی خداوند متعال است و کسی نمی تواند نعمتی را به خدا بدهد. پس اوست که به گردن همه مخلوقات حق دارد. زیرا وجود مخلوق و علم و قدرتش همگی از ناحیه حق است. در معدودی از ادعیه که اغلب ما از آن غافل هستیم، حق محمد و آل را بر الله ذکر شده است. پس همانطور که خدا بر محمد و آل حق دارد، ایشان نیز بر خدا حق دارند. در دعای مشهور در تعقیبات نماز در مفاتیح آمده:
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیک، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلِ النُّورَ فِی بَصَرِی. در دعایی دیگر در بحار الانوار آمده که: یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ، أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مَنْ حَقُّهُ عَلَیْکَ عَظِیمٌ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ... در دعایی که در مفاتیح که در اعمال مسجد کوفه آمده می خوانیم:
اللَّهُمَ یا عَظیم بِحَقِکَ عَلّى مُحَمَدٍ وَآلِهِ الصَّادِقینَ، وَبِحَقِ مُحَمَدٍ وَآلِهِ الصَّادِقین عَلَّیْکَ، وَبِحَقِکَ عَلّى عَلِّىٍ، وَبِحَقِ عَلِّىٍ عَلَّیْکَ، وَبِحَقِکَ عَلّى فاطِمَةَ،وَبِحَقِ فاطِمَةَ عَلَّیْکَ، وَبِحَقِکَ عَلَّى الْحَسَنِ، وَبِحَقِ الْحَسَنِ عَلَّیْکَ، وَبِحَقِکَ عَلَّى الْحُسَیْنِ، وَبِحَقِ الْحُسَیْنِ عَلَّیْکَ، فَاِنَ حُقُوقَهُمْ عَلَّیْک مِنْ اَفْضَلِ اِنْعامِکَ عَلَّیْهِمْ، وَبِالشَاْنِ الَذى لَکَ عِنْدَهُمْ، وَبِالشَاْنِ الَذى لَهُمْ عِنْدَکَ
اى خداى بزرگ به حقى که بر محمد و آل راستگویش دارى و به حقى که محمد و آل راستگویش بر تو دارند و به حق تو بر على و به حق على بر تو و به حق تو بر فاطمه و به حق فاطمه بر تو و به حق تو بر حسن و به حق حسن بر تو و به حق تو بر حسین و به حق حسین بر تو چونکه بطور مسلم حقوق تو بر ایشان از برترین نعمت بخشى تو بر ایشان است و به حق آن شأن و منزلتى که تو در پیش ایشان دارى و بدان منزلتى که آنها در پیش تو دارند.
اما حق امام علیه السلام بر خدا چیست؟ به نظر حقیر چون امام که ولی مطلق و خلیفه الله تام در عالم است بر خدا از این رو حق دارد که مظهر او و تحقق بخش صفات و اسمای حق است. اگر او نبود عالم وجود تحقق نمی یافت و همیشه در کتم عدم باقی می ماند.
ظهور تو به من است و وجود من از تو
و لست تظهر لولای لم اکن لولاک
اگر ولی مطلق نبود الله ظاهر نمی شد. اوست که موجب ظهور خلقت از عدم گردید. لذا حق تعالی فرمود: لولاک لما خلقت الافلاک. این لولاک تشریفاتی نیست یعنی اگر تو نبودی عالم امکان تحقق نداشت. در نتیجه هیچ اسمی از اسمای الهی تحقق خارجی نمی یافت. زیرا عالم وجود، ظهور اسمای حق است. پس معصومین علیهم السلام بر خدا حق ظهور دارند. و خدا بر ایشان حق وجود.
در آیه معروف روزه در قرآن آمده است که کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون. در برخی از پستهای قبلی در باره روزه مطالبی را عرض نمودیم که تکرار نمی کنیم. در این مطلب به کلمه "کتب" اشاره داریم. کتب به شکل مجهول در آیه به معنای " نوشته شده" می باشد. در قدیم کتابت بر روی سنگ یا چوب یا سطوح صاف مثل استخوان کتف شتر و یا پارچه و الیاف انجام می گرفت. از این روی کتاب را کتاب می گفتند که نوشته هایش ثابت و ماندنی بودند. پس کتاب در معنای اصلی یعنی ماندنی و لا یتغیر. بنا به قول بزرگی کتاب یعنی حقیقت ثابته لا یتغیر. این حقیقت در جان مومن نهاده شده است. لذا در آیه شریفه می فرماید که "علیکم"؛ یعنی بر جان شما نوشته شده است. پس روزه در قرآن نوشته نشده بلکه در جان مومن ثبت است. و چون در جان مومن نوشته شده مومن روزه دار است. حتی اگر در شرع واجب نبود. مومن حقیقی چه بخواهد و چه نخواهد روزه دار است. چون همانطور که قبلا گفتیم روزه به معنای نخوردن و نیاشامیدن ظاهری نیست. بلکه روزه دار حقیقی به غیر خدا هیچ توجهی نمی کند. زیرا هرگونه توجه به غیر، اکل از کون است و موجب بطلان روزه است.
خطاب "کم" به همه ناس نیست بلکه به مومن و عاشق حقیقی اطلاق می شود. خطاب به همه مردم معمولاً با کلمه ناس در قرآن آمده است. "کم" خطاب خاص است و شامل عاشقی است که در خلقت و جانش عشق حق نهاده شده است. او به دنبال معشوق حقیقی می گردد و دنیا و یا حظوظ مادی و حتی معنوی و اخروی، او را از محبوب باز نمی دارد. چون در جانش روزه ثبت شده پس به چیزی از مادیات و معنویات نمی تواند دل بندد. و چون دل نبندد روزه دار است حتی اگر از نعمتهای الهی استفاده کند روزه اش باطل نمی شود. و یا اگر از روی فراموشی چیزی بخورد روزه اش صحیح است. پس عاشق را به قول عرفا، خراج نیست. نکته اصلی خوردن و استفاده نیست بلکه دل نبستن و توجه نکردن است.
به مناسبت نیمه شعبان میلاد حضرت مهدی علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه نگاهی به یکی از زیارات آن حضرت در شب نیمه شعبان می اندازیم. در بخشی از این زیارت آمده: سَیْفُ اللَّهِ الَّذِی لا یَنْبُو وَ نُورُهُ الَّذِی لا یَخْبُو وَ ذُو الْحِلْمِ الَّذِی لا یَصْبُو مَدَارُ الدَّهْرِ وَ نَوَامِیسُ الْعَصْرِ وَ وُلاةُ الْأَمْرِ وَ الْمُنَزَّلُ عَلَیْهِمْ مَا یَتَنَزَّلُ [یَنْزِلُ ] فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، وَ أَصْحَابُ الْحَشْرِ وَ النَّشْرِ تَرَاجِمَةُ وَحْیِهِ وَ وُلاةُ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ.
در این زیارت اشاره شده که حضرتش شمشیر حق و نور الله است. سیف و نور به اسم اعظم الله اضافه شده است و این به معنای جامعیت و دائمی بودن ظهور این معانی در حضرت مهدی علیه السلام است. انسان کامل و ولی مطلق قائم مقام حق تعالی در هستی است اوست که اسماء حق را به منصه ظهور می گذارد. بدون او، خلقت و ظهور حق ناممکن است. در این دعا به زیبایی به قدرت حضرتش اشاره دارد و ایشان را شمشیر حق می نامد شمشیری که هر چه را بخواهد از بین می برد. بی شک او بدیها و ظلمها را نابود می کند. شبیه باغبانی که درخت را هرس می کند تا بهتر میوه دهد او نیز درخت عالم وجود را از زوائد و ناپاکی ها هرس می نماید. شمشیر نیز مظهر لطف و عنایت حق تعالی است. این شمشیر کند شدنی نیست یعنی با تمام قدرت در همه زمانها بوده و هست و خواهد بود. قدرت امام زمان علیه السلام محدود به زمان و مکان خاصی نیست. او قدرتش لایزال و ازلی و ابدی است. چون او ظهور تام الله است و سلطنت اسم الله الاعظم، دائمی است و مختص زمان و مکان و عالم خاصی نیست. اینطور نیست که امام زمان علیه السلام الان در نقطه ای در دنیا در حال استراحت باشند و در حال غصه خوردن باشند و نتوانند کاری بکنند تا روزی که خدا به ایشان امر ظهور کند. تصور باطلی که اهل ظاهر و دور افتادگان از حقیقت دارند. حضرتش هم اکنون ظاهر است و کارهای خدا را انجام می دهد. اما ما کوران ایشان و افعالشان را نمی بینیم. همچو خورشید در پس ابر. این ابر هم حجابهای ماست از خودخواهی ها و دنیا طلبی ها. پس غیبتش از ناحیه ماست. یعنی ما ایشان را نمی بینینم و تصور می کنیم که ایشان غایب است. و گرنه جز او در عالم ظهوری نیست. عالم هستی به اراده او حرکت می کند. رزق موجودات به اراده و به یمن اوست. اما غافلان و محجوبان، منتظر ظهور اویند تا دنیای آنها را آباد کند. او نور خدایی است که خاموش نگردد. الله نور السموات و الارض. او نور خدا و ظهور الله در آسمانها و زمین است و نور الله، خاموش شدنی نیست. ذُو الْحِلْمِ الَّذِی لا یَصْبُو ایشان صاحب حلمی است که هرگز عصبانی و خشمگین نمی شود. چون عصبانیت به معنای فعل غیر منطقی و غیر عقلانی از ذوات معصومین علیهم السلام بدور است. زیرا آنها عقل کل و علم مطلق و صاحب قدرت مطلقه اند و خشم به معنای غیر منطقی در ایشان راه ندارد.
او مدار دهر است. برخی از اهل عرفان دهر را جزء اسمای الهی می دانند. و می گویند الدهر اسم حق است و زمان در واقع ظهور اسم الدهر است. به همین سبب، زمان در تمام عوالم امکانی ظهور دارد. در این دعا، ولی عصر را مدار دهر نامیده است. مدار به معنای محل گردش و دوران است. یعنی حضرت قطب دهر و زمان است. زمان به دور ایشان می گردد. حضرتش اداره زمان و دهر را در دست دارد. برای ایشان گذشته و آینده و حال معنا ندارد.قبض و بسط زمان و وجودش از ناحیه اوست. او همچون جدش امیر المومنین علیه السلام ترجمان وحی الهی است. او وحی حق را به جبرئیل ترجمه می کند و جبرئیل به انبیاء نازل می کنند. چون ملک به ذات الهی راه ندارد و این حقیقت ولی مطلق است که با ذات حق مستقیماً در تماس است(علی ممسوس بذات الله). او وحی حق را نازل و ترجمه می کند و انبیاء و ملائکه از او وحی را دریافت می نمایند. او ولایت کلیه مطلقه الهیه دارد و بقیه اولیاء خوشه چینان اویند. به امر آن ذات مقدس، اولیاء در عالم تصرف نموده و تدبیر را به دست دارند(والله من ورائهم محیط). امام زمان به ایشان احاطه دارد و به امر او، اولیاء در عالم به رتق و فتق امور می پردازند. یا صاحب الزمان، عنایتی بفرما و این حجابهای خودخواهی و خود بینی را با شمشیر الهی خود از بین ببر و چشم ما را به جمال خود منور بفرما.
در یکی از زیارات امیر المومنین علیه السلام می خوانیم: السلام علی نفس الله القائمه فیه بالسنن سلام بر نفس خدا که سنن در او قائم است. نفس به معنای ذات شئی است. نفس به فتح فاء نیز از آن جهت نفس نامیده شده که از نفس به سکون فاء نشاءت می گیرد. همچنین به معنای روح و جان شئی و گاهی به نفس ناطقه انسانی. همه این معانی به ذات شئ بر می گردد. در برخی مطالب قبلی اشارات زیادی به این نکته شده که انسان کامل و ولی مطلق مظهر همه اسماء و صفات الهی است آنهم در حد اطلاقی نه ظهور مقید و محدود. الله اسم اعظم الهی است که جامع همه اسماء است. نفس الله یعنی حقیقت اسم اعظم خود وجود مبارک امیرالمومنین علی علیه السلام است. اما این حقیقت ولی مطلق در مقام اطلاقی است نه وجود متعین خلقی و مخلوقی او که مقام عبودیت و بندگی است. در پستهای قبلی نیز اشاره شده که ولیّ دو شان خلقی و ربوبی دارد. در مقام خلقی عبد و ذلیل و فقیر است ولی در مقام ربوبی اول و آخر و ظاهر و باطن و بقیه اسماء است. در این زیارتنامه شریف می فرماید حضرت علی علیه السلام نفس الله است. یعنی جان و روح و حقیقت اسم اعظم الهی است. اوست اسم اعظمی که همه اسماء و در نتیجه همه هستی زیر لوای او هستند. چنانچه رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود آدم و من دونه تحت لوایی. همه موجودات مظهر او ظهور خودش هستند عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست. بلکه همه عالم خود او و شوون اویند. همه اسمای الهی مظهر دارند و هیچ اسمی بدون مظهر و تعین نیست. اسم الله نیز بدون مظهر نیست و مظهراو ولی مطلق است. پس او وجود جامعی است که همه چیز را در برگرفته است. اوست که عقول در او حیران و سالکان در او محو هستند. هر کس به قدر تجلی و ظهور آن حقیقت در وجودش او را می شناسد.
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کند.
اوست سلطان ما عرفناک که کسی جز خودش و اهل بیت او را نشناخت. و آنچه که در مدح و ثنایش بگویند همه نقص است و قصور.
ناطقه ی مرا مگر روح قدس مدد کندتا که ثنای حضرت سیّده نساء کند
نفخه قدس بوی او، جذبه انس خوی اومنطق او خبر ز «لا ینطق عن هوی» کند
«مفتقرا» متاب رو از در او به هیچ سو، زان که مس وجود را فضه او طلا کند
در روایت است که: سلمان می گوید: عمار به من گفت: آیا از امر تعجب آوری برای تو خبر دهم! گفتم: بگو. عمار گفت: [روزی] همراه علی علیه السلام بر فاطمه زهرا علیهاالسلام وارد شدیم. هنگامی که نگاه زهرا علیهاالسلام به علی علیه السلام افتاد، گفت: «اُدْنُ لاُِحَدِّثَکَ بِما کانَ وَبِما هُوَ کائِنٌ وَبِما لَمْ یَکُنْ اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ حِیْنَ تَقُومُ السّاعَة؛ [علی جان! ] نزدیک بیا تا تو را از آنچه که در گذشته بوده [و اتفاق افتاده] و آنچه در حال به وقوع پیوستن است و آنچه که به وقوع نپیوسته تا روز قیامت؛ زمانی که محشر برپا می شود، خبر دهم.»
دیدم امیر مؤمنان علیه السلام به عقب برگشت و نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مشرّف شد. حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابا الحسن! نزدیک بیا. علی علیه السلام نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله نشست. بعد از اینکه آرام گرفت؛ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: من خبر دهم یا خود خبر می دهی؟ عرض کرد: خبر دادن از شما زیباتر است. آنگاه حضرت جریانی را که بر علی گذشته بود، شرح داد. علی علیه السلام عرض کرد: آیا نور فاطمه از نور ما می باشد؟ حضرت فرمود: مگر نمی دانی؟ آنگاه علی سجده شکر انجام داد.
سپس حضرت علی علیه السلام نزد فاطمه علیهاالسلام آمد و او خطاب به علی علیه السلام گفت: «کَاَنَّکَ رَجَعْتَ اِلی اَبِی صلی الله علیه و آله فَاَخْبَرْتَهُ بِما قُلْتُهُ لَکَ؛ گویا نزد پدرم رفتی. پس آنچه را گفته بودم، به او خبر دادی؟» علی علیه السلام فرمود: چنین است ای فاطمه! «فَقالَتْ: اِعْلَمْ یا اَبَا الْحَسَنِ اِنَّ اللّهَ خَلَقَ نُورِی... وَاَنَا مِنْ ذلِکَ النُّورِ اَعْلَمُ ما کانَ وَما یَکُونُ وَما لَمْ یَکُنْ یا اَبَا الْحَسَنِ اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ تَعالی؛ آنگاه فاطمه علیهاالسلام فرمود: بدان ای ابا الحسن! خداوند نور من را آفرید... من از همان نورم، گذشته و آینده و آنچه نشدنی را می دانم. ای ابا الحسن! مؤمن با نور خدای تعالی نظر می کند (و از امور پنهانی آگاهی می یابد).»بحار الانوار ج43 ص8
در برخی از مباحث قبلی اشاره گردید که انسان کامل ظهور تمامی اسماء و صفات حق تعالی است. یکی از صفات الهی علم است و اسم آن عالم و علیم می باشد. هر یک از انبیاء و اولیای الهی به حسب سعه وجودی خود و قرب به ذات حق و عین ثابته خویش از علم حق بهره برده اند اما فوق همگی مظهر تام اسم علیم است که و فوق کل ذی علم علیم. اهل بیت علیهم السلام اسم علیم را منصه ظهور رساندند و علم هر نبی و ولیی از ایشان اخذ شده است. پس علم او به همه چیز احاطه دارد و چیزی از علم معصومین به دور نیست کما اینکه چیزی از علم حق به دور نیست. نکته مهم در این روایت علم حضرت زهرا سلام الله علیها به نشدنی هاست (ما لم یکن). علم به گذشته و آینده مشخص است ولی علم به ما لم یکن نکته غریبی است. هر چیزی اعم از موجودات و پدیده های عالم، در علم حق موجود است. خواه آن موجود یا اتفاق رخ داده باشد یا هنوز اتفاق نیافتاده باشد. زیرا برای حق گذشته و آینده وجود ندارد. اما بر اساس برخی روایات به نظر می رسد چیزهایی در علم حق تعالی است که هرگز ظهور نمی کنند اعم از موجودات یا پدیده ها. به عبارت دیگر هرگز از علم حق به منصه ظهور نمی رسند. همیشه در علم باقی می مانند و به عینیت در نمی آیند. یا به بیان دیگر عین ثابته ایشان قابلیت ظهور ندارد و از عدم به وجود نمی آید. موجود در علم حق و معدوم در خارج. این علم مختص حضرات معصومین علیهم السلام است در این روایت زیبا حضرت فاطمه سلام الله علیها به این نکته اشاره دارد که من نه تنها به کائنات علم دارم بلکه به چیزیهایی که هرگز موجود نخواهند شد نیز عالم هستم. این علم همان علم حق تعالی است که در ایشان ظاهر شده است. این علم، منشأ عصمت اهل بیت عصمت است نه کف نفس و کنترل هوا و هوس یا تقوی و خوف از خدا و امثال اینها که مربوط به عامه مردم است.
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
به بهانه روز حافظ به نکته ای از این عارف بزرگ اشاره می کنیم. نکته ای که در این یک بیت فوق نهفته است؛ گستردگی توجه به اشعار حافظ در بین همه اقشار مردم است. هم اهل ظاهر و اهل ادبیات و هم اهل معرفت همگی به شعر حافظ و هر کس به ظن خود آن اشعار را معنا می کند. حتی کسی که توان خواندن اشعار او را هم ندارد دیوانش را می خرد. بی شک کتاب حافظ در این زمان پر فروش ترین کتاب در ایران است. و بی شک بهترین غزل سرای فارسی در همه ادوار جناب خواجه محمد شمس الدین حافظ است. و الحق وی لسان الغیب است. کلام وی الهامات غیبی است و غزل از اختصاصات ایشان است. کما اینکه مثنوی از اختصاصات مولوی است. حافظ یا مولوی شاعر نبودند بلکه الهامات غیبی و تجلیات محبوب را در قالب شعر سرودند. سرّ محبوبیت عامه نیز همین است چون چیزی که در عالم بقا دارد، عشق است. چنانچه او گوید:
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
هر ولیی از اولیای حق یک اختصاصی دارد که دیگر از اولیاء به آن مختص نیستند. به عبارت ساده تر حق تعالی به هر ولی یک چیز خاصی می دهد و او را منبع آن قرار می دهد. دیگر از اولیاء نیز باید از وی این حقیقت را اخذ کنند. لذا فرمود من مات العالم ثلم فی الاسلام. عالم حقیقی اولیای الهی هستند نه علمای ظاهر. اگر ولیی از اولیاء از دنیا برود چیزی جایگزین او نیست. چون آن چیزی که مختص او بود به دیگر از اولیاء داده نمی شود. لذا اذا مات العالم مات العالم. وقتی عالمی بمیرد عالم و جهانی که مختص او نیز خواهد مرد. به عبارت دیگر عالم وی به بطون و غیب رجوع می کند و عالم و جهانی از حقایق با ارتحال او از این دنیا می رود.
غزل نیز از اختصاصات جناب حافظ است که در این حد اعلاء به کسی داده نشده است. از این رو حتی اهل ظاهر از ادیبان نیز او را در غزل با کسی مقایسه نمی کنند. خودش در باره خود گوید:
چون به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم
در بیت مطلع بحث، حافظ می گوید به شعر او هم اهل ظاهر و اهل ادب لذت می برند و می خوانند و شروح متعدد می نویسند و هم اهل معنا از لطایف و حقایق آن محظوظ می شوند. که در این بیت به یکی سیه چشمان کشمیری، و دیگری را ترکان سمرقندی نام می برد. اولی اهل باطن و دومی اهل ظاهرند. یکی به صنایع ادبی و زیبایی شعری می پردازد و دیگری به لطافت معنایی و باطنی.
حسین خوارزمی از عرفای شیعی قرن 8 و 9 است . وی از شارحان ابن عربی بوده و کتاب فصوص قیصری را به توصیه دوستان به فارسی ترجمه نموده است. در ابتدای دیوان خود که به فارسی نگاشته است در ذکر امیر المومنین علیه السلام اشعار زیبایی گفته که در ذیل می آوریم
گر آرزوى شاهى ملک رضا کنى |
پیوسته باش بنده درگاه مرتضى |
|
سردار دین احمد و سردار دار فضل |
سالار اهل ملت و سلطان اصفیا |
|
آن ماحى جلالت و حامى دین حق |
آن والى ولایت جان شاه اولیا |
|
داماد مصطفاى معلا على که هست |
خاک درش ز روى شرف کعبه علا |
|
روح الامین امانت از او کرده اقتباس |
روح القدس گرفته از او زینت و بها |
|
آدم خلافتست و براهیم خلت است |
چون نوح متقى است هم از قول مصطفى |
|
موسى است در مهابت و عیسى است در ورع |
جمشید در جلالت و احمد در اصطفا |
|
بگذار احولى و دوبینی کیست جز على |
مجموعه جمیع کمالات انبیا |
|
گر زانکه نص نفسک نفسى شنیده |
دانى که اصطفا است همان عین ارتضا |
|
بشناس سر آیت دعوت بابتهال |
آنجا که گفت انفسنا حضرت خدا |
|
تا همچو آفتاب شود بر تو منکشف |
کین مرتضى است نفس محمد در ارتضا |
|
او را ولایتى است بتخصیص از خدا |
کآنرا بیان همى کند ایزد به انما |
|
اى آستین دولت تو منشأ مراد |
وى آستان حرمت تو قبله دعا |
|
بر تارک جلال تو تاج لعمرک است |
بر قد کبریاى تو دیباج لافتى |
|
گرچه یگانهاى و ترا نیست ثانى اى |
ثانى تست حضرت عزت به هل اتى |
|
نى نى چه حاجت است بتخصیص هر چه حق |
گفت از براى احمد مرسل که در ثنا |
|
آن جمله ثنا به حقیقت ثناى ست |
جان تو جان اوست بدن گرچه شد دو تا |
|
اى اولیا ز خرمن جود تو خوشه چین |
وى اصفیا ز گنج عطاى تو با نوا |
|
هم عقل را معلم لطفت شده ادیب |
هم خلق را مفرح خلقت شده شفا |
|
با رأى روشنت چه زند ماه آسمان |
در پیش آفتاب چه پرتو دهد سها |
|
یادى نکرد هیچکس از خواجه خلیل |
چون فضل تو گشاد سر سفره سخا |
|
با این همه نعیم و چنین بخشش عظیم |
آخر روا بود من بیچاره ناشتا |
|
عمرى است تا حسین جگر خسته مانده است |
در دست اهل نفس گرفتار صد بلا |
|
در کرب و در بلا صفت ابتلاى من |
شاها همان حدیث حسین است و کربلا |
|
امروز دست گیر که از پا فتاده ام |
آخر نه دست من تو گرفتى در ابتدا |
|
روى نیاز بر در فضلت نهاده ام |
اى خاک آستان تو بهتر ز کیمیا |
|
چون در بر آستان توام بر امید باز |
بارى بگو که حلقه بگوش منى درآ |
|
کوه ارادتم متزلزل نمى شود |
لو بثت الجبال و لو دکت السما |
|
صدیق در ادبیات عامیانه به معنای راستگو و کسی که همواره به راستی سخن می گوید و دروغ نمی گوید. اما بزرگی می فرمود که صدیق معنای بالاتری از راستگویی دارد و آن این است که صدیق کسی است که بر اساس سخن او در عالم خارج، اشیاء تحقق می یابند. در واقع صدیق کسی است که در خارج مصداق آفرین است. صدیق نه تنها همیشه راست می گوید بلکه هر چه بگوید متحقق می شود. همانند یوسف پیامبر که صدیق بود و تعبیر خوابی که نمود عیناً تحقق یافت. حتی تعبیری که برای آن شخصی که به دروغ خوابی را ساخته بود. شخصی در زندان که خواب ندیده بود و به دروغ گفت در خواب دیدم بر سرم طبقی است و مرغان آسمان از آن طبق می خورند. یوسف گفت که تو را دار می زنند و مرغان هوا مغز سرت را می خورند. وی خندید و گفت من اصلاً خوابی ندیدم. یوسف گفت قضی الامر الذی فیه تستفتیان. آنچه گفتم شد. بر اساس حرف یوسف آن شخص را دار زدند. چون او صدیق است و مصداق آفرین. اگر یوسف بر اساس سخن دروغ آن زندانی، سخنی می گفت که تحقق نمی یافت؛ یوسف دیگر صدیق نبود.
پس مصداق واقعی صدیق کسی است که هر چه بگوید آن سخن تحقق یابد. از القاب حضرت علی علیه السلام صدیق اکبر است یعنی کسی که بالاترین مصداق آفرین در عالم است. هر چه او بگوید در عالم وجود متحقق گردد. او مظهر آیه شریفه اذا اراد شیئآ ان یقول له کن فیکون می باشد. او وقتی به چیزی بگوید باش می شود. بقیه انبیاء و اولیاء مثل یوسف هم صدیقیت خود را از آن حقیقت اخذ نموده اند. در این زمان هم می توان به نامه مرحوم امام خمینی به گورباچف اشاره نمود. بنده حقیر نیز از یکی از اولیای الهی مواردی از مصداق سازی را مشاهده نموده ام.
دعای معروف سحر از امام همام حضرت باقر علیه السلام نقل شده است. مرحوم امام خمینی در جوانی شرحی بر این دعای شریف نوشته اند که حاوی نکته مهمی است. ما در این مختصر به این نکته اشاره داریم. در این دعا که حاوی اسماء الهی است، امام حق را به آنها قسم می دهد. فرازهای این دعا مشابه هم می باشد. اللهم انی اسالک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهی اللهم انی اسالک ببهائک کله. همچنین جمال و جلال و ... در هر فراز امام علیه السلام می فرماید من از بهاء یا جمال و ... تو بالاترین و بهترین را می خواهم در حالی که همه بهاء و جمال تو بهترین و جمیل است. اگر همه جمال حق جمیل است چرا حضرت طالب زیباترین است. مرحوم امام خمینی این سوال را به زیبایی پاسخ می دهد. در واقع این دعا بر حسب مرتبه سلوک سالک از کثرت به سوی وحدت است. یعنی سالک ابتدا کثرات را ملاحظه می کند و چون کثرت بین است لاجرم به دنبال بهترین و زیباترین ظهور و تجلی خداست. اما زمانی که به توحید رسید و در اسماء الهی محو شد و جز حق در عالم مشاهده نکرد همه اسماء و مظاهر آنها را ظهور خدا می بیند و بین مظاهر فرقی نمی گذارد چون همه ظهور ذات الهی هستند. لذا در برخی روایات که از معصوم علیه السلام سوال می شود که اسم اعظم خدا کدام است می فرمایند که همه اسمای خدا حسناست. زیرا همه ظهور ذات حق تعالی هستند. از این رو گوید عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. در این مرتبه سالک به تعینات نظر ندارد بلکه حق را در آن شیئ یا اسم مشاهده می نماید. و چون اشیا،؛ مظاهر اسماء اند همان حکم بر آنها جاری است. در نتیجه تفاضلی برای اسماء یا تعینات آنها مشاهده نمی کند. در این حال که غلبه کامل وحدت بر قلب ولی است، همه اسماء را زیبا و بهی می بیند لاجرم فرقی بین اسماء الهی قائل نمی شود. زیرا خوب و خوبتر یا زیبا و زیباتر و ... دیدن خود نوعی کثرت بینی است و عارف در مقام توحیدِ صرف، هیچ کثرتی نمی بیند. عارف کامل پس از تکمیل سفر دوم از اسفار اربعه به مقام توحید صرف نائل می گردد و هیچگونه تکثری مشاهده نمی کند. پس همه را یکی می بیند در تنیجه آن یکی زیباست و با دیگری مقایسه نمی شود تا زیباتر یا زیباترین باشد.
بعثت از بعث به معنای برانگیختن و فرستادن می آید. در برخی مطالب گذشته پیرامون اسفار اربعه عرفانی گفته ایم که زمانی که عبد به مقام فنای مطلق و قرب محض می رسد سفر دومش به پایان می رسد. و اگر قابلیتش را داشته باشد از این حالت فنائیه به مملکت خود رجوع می کند و به امر خدا به سوی خلق سفر می کند و با علم الهی و علم به ذوات موجودات و اعیان ثابته هر شیئ؛ آن را به سوی حق هدایت می کند. چنین شخصی نبی مرسل یا ولی کامل مکمل است. او اسفار اربعه عرفانی را طی نموده است.
آیات اولیه سوره مدثر به این امر اشاره دارد یا ایها المدثر قم فانذر و ربک فکبر. بنا به تاویل مرحوم امام خمینی آیه به این معنا اشاره دارد، ای کسی که در حق تعالی فانی و محو شدی برخیز و به سوی خلق برو و ایشان را هدایت کن. اما تفاوت نبی ختمی با سایر انبیاء این است که وی کل هستی را به سوی حق هدایت می کند تکویناً و تشریعاً. و سایر انبیاء و اولیاء در واقع سفیر و رسول وی می باشند.
نکته دیگر اینکه می فرماید و ربک فکبر. رب خود را بزرگ شمار. رب با ذات الهی متفاوت است. اینجا سخن از رب است و رب حقیقتی است که مربی و پروردنده موجودات است. رب النبی در واقع رب مطلق است و همه ارباب دیگر تحت هدایت و ربوبیت آن هستند و آن اسم اعظم الهی است. که ظهورش در ولی مطلق است. از این رو در شب مبعث زیارت حضرت امیر المومنین علیه السلام وارد است. باطن، رب ظاهر و ظاهر عبد باطن است. بیش از این در این مقام سخن نتوان گفت.
کان قندم نیستان شکرم
هم زمن می روید و من می خورم.
در فلسفه یا علم فیزیک، زمان تابع حرکت است و با آن معنا پیدا می کند. اما اغلب منظور از حرکت، حرکت اجسام مادی است. مثلاً سال، حرکت زمین به دور خورشید یا شبانه روز حرکت وضعی زمین است. در فیزیک جدید، زمان را با نوسان اتم اندازگیری می کنند. اگر حرکت در اتمها صفر شود زمان فیزیکی بی معنا خواهد بود. در فلسفه متعارف زمان را مختص این جهان مادی تصور می کنند. و عوالم مجردات را فارغ از زمان می پندارند ولی در منظر عارف، چون در تمام عالم وجود از عقول مجرده تا عالم شهادت همگی در حال حرکت و تغییر و تحولند؛ پس زمان در هر عالمی وجود دارد خواه تجرد تام باشد یا عالم مثال یا عالم طبیعت. زیرا حرکت، منحصر به حرکت فیزیکی نیست. پس زمان در واقع ظرف حرکت است چه حرکت مادی باشد و چه معنوی. اما هر عالم زمان مختص به خود را دارد. حتی در همین عالم دنیا بر اساس فیزیک جدید، زمان برای همه یکسان نیست و بر اساس گرانش و سرعت متغیر است.
بر اساس روایات زیادی که از ملائکه مثل جبرئیل نقل شده زمانهای طولانی در عالم عقول و خلقت موجودات بر اساس سال نقل شده است یا در سلسله مراتب خلقت هزاران سال هزاران سال مراتب خلقت از غیب تا شهادت طبقه بندی شده است. در آیه شریفه آمده که یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه فی یوم کان مقداره الف سنه مما تعدون. و یا، تعرج الملائکه و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه. این سالها به خلاف تصور عامه کنایه از کثرت و زیادی نیست. اعداد در قرآن و کلام معصوم دقیق و دارای معنای خاص خود است و هیچگاه به معنای کثرت نیست. اما بدیهی است زمان اخروی با زمان فیزیکی این عالم به کلی متفاوت است. کما اینکه حرکت مجردات با اجسام متفاوت است. نتیجه اینکه حرکت در همه شوون هستی دائمی است و هیچگاه هیچ موجودی از حرکت باز نمی ایستد خواه مادی و یا معنوی باشد. زمان نیز بر اساس همین حرکت معنای خود را خواهد داشت. اما آن زمان برای ما محجوبان قابل ادراک نیست. پس حرکت و زمان هم در جواهر است و هم در عرضیات. ابن عربی زمان را مظهر اسم الدهر حق تعالی می داند. وی دهر را از اسماء الله می داند لذا این اسم همانند سایر اسماء الهی در تمام عالم امکان ظهور دارد. از این رو در لسان شرع برای خلقت و یا حوادث عالم آخرت زمانهایی ذکر شده است. اما بی شک آن زمان و یا اعداد آنها برای ما قابل فهم نیست مگر اهل معرفتی باشد تا آن را شرح دهد.
در زیارت مولا در مفاتیح آمده که السلام علی الاسم الله الرضی و وجهه المضیئ او اسم اعظم حق و وجه نورانی اوست. در باره ولی مطلق امیرالمومنین علیه السلام هر چه بگوییم قاصریم. آنچه که در روایات در مدح مولا آمده همگی مقامات ظاهری آن حضرت است و گرنه در باب حقیقتِ ولی مطلق که یکی بیش نیست؛ هیچ سخن و کلامی نمی توان گفت. لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک یا علی جان تو آنی که خود بر خود ثنا گفتی و ما نمی توانیم مدح تو گفتن. چگونه با زبان الکن خود می توان تو را ستود افبلسانی هذا الکال اشکرک. اما عاشق را گزیری از حمد معشوق نیست. لذا معشوق را در حد ذهن و فهم خود تنزل می دهد و با خیال او عشق بازی می کند. به همین جهت فرمودند که نزلونا عن الربوبیه فقولوا فی حقنا ما شئتم. ما را از مقام ربوبیت تنزل دهید سپس هر چه می خواهید بگویید. یعنی در مقام ربوبیت ما هیچ سخنی نمی توان گفت چون هیچ فهم و علمی آنجا راه ندارد. حتی انبیای الهی هر چه گفته اند در حد فهم خود بوده است. چنانچه شبستری گوید: در این ره انبیا خود از پس و پیش / نشانی می دهند از منزل خویش. یا به قول مولوی: مادح خورشید مداح خود است . چون حد معرفت و درجه خود را نشان می دهند و هیچ گاه نتوانند حقیقت مقام و رتبه او را بیان کنند. از این رو گفته اند من عرف الله کل لسانه. هر کس الله را بشناسد زبانش الکن می شود. چون زبان و فهم و عقل بشری قابلیت شرح او را ندارد. آن حقیقت کل، تنزل یافت و با مردم خاکی همنشین شد تا راه معرفت و فیض باز شود. با ما به زبان بشری و کودکانه سخن گفت تا ما را به حقیقت رهنمون سازد. چون سر و کارت با کودک فتاد/ پس زبان کودکی باید گشاد. در برابر حضرتش همه انبیای گذشته طفل طریق بودند و به هدایت او به معرفت حق رسیدند. (هو الذی یزوج الانبیاء). تمام القاب آن حضرت نیز مثل عین الله و ید الله و اذن الله و ... همگی در مقام ظهور و شان خلقی ایشان است. کسی که ولایت حضرتش بر قلبش تجلی کند چنان مدهوش می شود که هیچ سخنی نمی تواند بگوید. زیرا هر چه بخواهد بگوید می بیند که قاصر و مقصر خواهد بود.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
و سلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیاً در سوره مریم از قول عیسای مسیح حق تعالی نقل می کند که عیسی بر خود در سه روز سلام کرد. روز ولادت روز مرگ و روز بعثت. سلام اسم حق است و یکی از 99 اسم مشهور خداست. عیسی پیامبری است که ولادتش بدون پدر بود به قول ابن عربی عیسی از ماء متوهم جبرئیل و مریم به وجود آمد. پس به نوعی پدرش جبرئیل است که روح مجرد می باشد. از این رو وی ملقب به روح الله است. به همین سبب نیز توانایی احیای اموات را داشت. حتی زمانی که در شکم مادر بود مریم به درخت خشکیده ای تکیه کرد درخت سبز شد به واسطه عیسای جنین. زیرا همانطور که قبلاً گفتیم، روح عامل حیات است. و هر جا که روح برود آنجا حیات به وجود می آید. وی زمانی که بدنیا آمد نیز به سخن در آمد و گفت انی عبدالله اتینی الکتاب و جعلنی نبیاً و جعلنی مبارکاً. خود را بنده الله که اسم اعظم است می دانست و گفت به من کتاب داده شده و من پیامبرو مبارک قرار داده شدم. ابن عربی در این باب می گوید سلام بر خود بالاتر از سلام خدا بر انسان است. زیرا کسی که بر خود سلام می کند با اسم سلام آشناست ولی کسی خدا بر او سلام می کند قبلاً با سلام آشنا نبوده است. مثل جناب یحیی که حق فرمود و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیاً. سلام بر او روز ولادت و روز مرگ و روز بعث. پس خدا یحیی را با اسم سلام آشنا کرد. ولی عیسی با اسم سلام آشنا بود لذا خودش بر خود، سلام کرد.
همانطور که قبلاً اشاره شده است بر اساس روایات، سلام در قرآن اشاره به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیهاست. عیسی با حضرت زهراء سلام الله علیها آشنا بود و به عبارت دیگر فاطمی بود. و چنین گفت که من فاطمی هستم و با حضرتش آشنایم. و این آشنایی تا قیامت با من همراه است. همین آشنایی سبب نبوت و رسالت او بود و همین آشنایی به او قدرت شفای بیماران و احیای اموات داد.
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
ایمان مصدر باب افعال است و به معنای رسیدن به امنیت است که آن، امنیت باطنی و درونی است. واضح است که امنیت ظاهری و جسمانی در این عالم ممکن نیست چون هیچ جایی وجود ندارد که انسان از خطرات ظاهری در امان باشد. ایمان حقیقی، به معنای اعتقاد به خدا یا یک حقیقت معنوی نیست بلکه دریافت ظهور خدا در قلب است که سبب راحت جان و امنیت درون است. تا کسی به قرب حق تعالی نرسد همواره در نگرانی و اضطراب بسر می برد خواه این تزلزل مادی باشد یا معنوی. اما اگر کسی چنان به قرب رسید که ظهور خدا را در عالم مشاهده نمود آنگاه به خدا یقین کرده و مومن می شود. و این اطمینان و امنیت حاصل نمی شود مگر با رویت حق. چنانچه جناب ابراهیم علیه السلام رویت خواست: رب ارنی کیف تحیی الموتی قال او لم تومن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی. ابراهیم خواست تا کیفیت زنده شدن مردگان را رویت کند اگرچه به قول خودش ایمان داشت که مردگان زنده می شوند ولی چون ندیده بود یقین نداشت لذا خداوند به طعن گفت او لم تومن. مگر ایمان نداری؟ پس ابراهیم از منظر حق تعالی ایمانش ضعیف بود زیرا درخواست رویت نمود و این را برای اطمینان قلب خواست. پس مومن حقیقی از منظر الهی با دیدگاه ما و حتی جناب ابراهیم نیز متفاوت است. وقتی ابراهیم خودش توانست مرده را زنده کند آن وقت به یقین رسید و آن از طریق تجلی اسم المحیی بود که توانست پرندگان مرده را زنده کند. پس اول مرتبه ایمان حقیقی رسیدن به تجلیات افعالی حق تعالی است. بقیه افراد اعم از مبتدیان و سالکان متوسط ایمانشان دارای نقص است و مومن حقیقی نیستند.
پس مومن کسی است که هر فعلی از هر موجودی را ظهور فعل خدا می بیند و دریافت می کند نه آنکه عقلاً و علماً از خدا بداند. زمانی که به این مقام رسید که مقام توحید فعلی و فنای در آن است، مومن حقیقی است یعنی به مقام امنیت درونی رسیده است و هیچ خوفی از هیچ چیز در عالم ندارد چه مادی و چه معنوی. به قول حافظ
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
در این زمان عارف مشاهده می کند کسی جز حق در عالم کاره ای نیست و هستی به اراده حق حرکت میکند نه خلق. در نتیجه به حق ایمان حقیقی پیدا می کند و افعال را به حق منتسب می کند. ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی. این امنیت درون، با هیچ چیزی در دنیا و آخرت ضعیف نمی شود.
در باره حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه سخن بسیار رفته است. تصور اغلب خلق در باره آن حضرت ناشی از پیش فرضهای نادرست است. بیشتر مردم حتی در باره ظاهر حضرتش به گونه ای است که ایشان شبیه علماء و لباس ایشان را مثل علماء می دانند. عبا و عمامه و محاسنی که از علما می بینیم و سخن گفتن آن حضرت هم شبیه علما و با ادبیات آنها و شاید یک تکبر علمایی! همچنین فرد خشک مقدس و سخت گیر در احکام فقهی و با توجه به کج فهمی بعضی روایات، نعوذ بالله فردی خونریز که با کوچکترین خطایی افراد را نابود و اکثر خلق جهان را به هلاکت می رساند. متاسفانه این تصورات غلط در ذهن اهل ظاهر وجود دارد. یکی از بزرگترین موانع بین ما و ایشان همین افکار غلط است. تفکر و اعتقاد غلط از فعل غلط به مراتب بدتر است. در روایت آمده است که خداوند در روز قیامت تجلی می کند و خلق وی را انکار می کند سپس به صورتی که خلق تصور می کنند ظاهر می شود و آن وقت شناخته می شود.
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند.
بی شک امام زمان علیه السلام در چارچوبهای ذهنی ما نمی گنجد و از هر خیال و وهم و عقلی برتر است. اگر ایشان بر کسی تجلی کنند آن شخص دچار صعق و بی هوشی و محو می شود و اگر به هوش آید، همچون موسی توبه کند فلما تجلی ربه للجبل دکا و خر موسی صعقاً فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المومنین. این توبه از تصورات غلط و اینکه می توان او را در ادراکات خود دریافت کرد. حضرت رباب نیز از حضرت امام حسین علیه السلام نیز درخواستی مثل موسی داشت و می خواست که جمال واقعی امام را ببیند که امام فرمود نمی توانی ببینی و چون اصرار کرد حضرت دستی به چشمان او کشیده و رباب صیحه ای زد و از هوش رفت وقتی به هوش آمد گفت نور شدیدی و دیگر هیچ ندیدم.
نکته مهم در این باب این است که کسانی که به حق، امام زمان را ملاقات نمودند از ورای حجاب اعتقادات و اعمال خود ایشان را دیده اند که به قول حافظ هر کس به تصور خودش از آن حقیقت حکایت می کند. به همین سبب است که فرموده اند امام غایب مثل آفتاب پشت ابر است. و آن ابر تصورات و حجابهای خلق است که مانع رویت و ادراک ایشان است. در حقیقت او، در هر مجلایی به شکل خاصی ظهور می کند. بیائیم تصورات و پیش فرضهای خود را کنار گذاریم و از حضرتش بخواهیم که خودش معرفت و ولایت خود را نصیب ما بگرداند.
در روایت مشهوری آمده است که علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث ما دار. علی با حق است و حق با علی است با او حرکت می کند هر جا که او رود. یا حق با او می چرخد هر جا که او بچرخد. دور به معنای گردش و دوران است و گاهی به معنای حرکت غیر چرخشی نیز آمده است. این احتمال وجود دارد که منظور دایره وجود باشد که حضرتش موجب پدید آمدن آن شده است. به این معنا، یعنی هر کجا علی علیه السلام باشد خدا نیز آنجاست و جایی که علی نیست خدا هم آنجا نیست چون خدا با علی ظهور می کند و بدون او ظهور و تجلی و آفرینش ممکن نیست. معنای روایت به خلاف آنچه اهل ظاهر معنا می کنند این است علی با خداست و خدا با علی است و هر جا که علی می رود خدا هم با او می رود. حق در معنای کامل به معنای حق تعالی و خداودند متعال است. اما اهل ظاهر، معنای حق و حقوق را از این روایت اخذ نموده اند. یعنی ایشان هر ادعایی بنمایند حق با ایشان است نه با دیگران که مخالفند. این اهل ظاهر مصداق این مصرع مولوی هستند که: هر که بی روزی است روزاش دیر شد. نکته دیگر اینکه حق از اسمای الهی است. هو الله الحق الملک المبین.
اما در عرفان ثابت است که ظهور خدا بدون ولیّ ممکن نیست. ولایت رکن توحید است چنانچه در دعا آمده و ارکاناً لتوحیدک. و معنای روایت لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما، این است که اگر نبی و ولی نباشد خلقت، امکان ظهور و تحقق ندارد. چون کسی بجز حقیقت ولایت با ذات الهی امکان ارتباط و تماس ندارد لذا فرمود علیّ ممسوس فی ذات الله. اوست که با ذات الله در تماس و هیچ نبی و ولیی مستقیماً با ذات حق در تماس نیست. ربط موجودات با ذات الهی منحصراً با ولی مطلق ممکن است. پس اینکه خدا می گوید اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم؛ یک سخن تشریفاتی و از روی علاقه و محبت نیست بلکه حاکی از یک حقیقت است. نتیجه این بحث این است که چون ظهور بدون ولی مطلق ممکن نیست پس هر جا علی علیه السلام نباشد خدا هم نیست و چون خداوند متعال همه جا هست پس علی هم همه جا حضور دارد. از این رو آن حضرت با همه اشیاء معیت قیومیه دارد. یعنی وجود و بقای شیی با عنایت آن حضرت است. و هیچ موجودی بی عنایتش وجود نخواهد داشت چه در وجود و چه در بقاء.
یک روایت نیز در مورد حضرت زهراء سلام الله علیها از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده که می فرماید: ... و علی معرفتها دارت القرون الاولی. بر معرفت زهراء سلام الله قرون اولی حرکت می کند. در این روایت نیز از کلمه دور استفاده شده است. حرکت قرون ابتدایی بر اساس معرفت وجود حضرت زهراء است. یعنی زمانهای ابتدایی و یا موجودات و انسانهای اولیه بر اساس معرفت و شناخت به آن حضرت حرکت می کردند. احتمالاً این معرفت، معرفت ذاتی تکوینی باشد. چنانچه در زیارت جامعه کبیره آمده: حتی لا یبقی ملک مقرب و لا نبی مرسل و .... و لا خلق فیما بین ذلک شهید الا عرفهم جلاله امرکم. هیچ کس و موجودی در عالم نیست که خداوند جلالت امر اهل بیت را به ایشان فهمانده است. نتیجه اینکه حرکت موجودات قرون اولی بر اساس فهماندن تکوینی الهی است کما اینکه این تفهیم به همه موجودات شده است.
دنیا در لسان دین به معنای عالم طبیعت و ماده نیست. همانگونه که قبلاً اشاره گردید، در فهم متون دینی باید به معنای اصلی و اولیه کلمه دقت نمود. دنیا به معنا نزدیکتر است و چون این عالم، محسوس ماست و به ما نزدیکتر است به آن دنیا گفته اند. در ادبیات دینی، دنیا در مقابل آخرت آمده است. دنیا در واقع توجه ما به دون و هر چه پست است و چون غیر حق همه چیز پست و ناچیز است پس دنیا آن توجه ماست نه عالم طبیعت و ماده. توجه به لذات حتی لذات غیر مادی دنیاست. اعم از بهشت و کشف و کرامات. این دنیای خیالی که توجه به ظاهر عالم بدون توجه به باطن آن که به آخرت تعبیر شده؛ همیشه در حال ادبار است و به کسی رو نمی کند. حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در نامه ای که فقط یک جمله است به محمد بن حنفیه می فرماید: فکان الدنیا لم تکن و کان الاخره لم تزل والسلام. چه زیبا و قوی و موجز فرمود که دنیا هرگز نبوده و آخرت هرگز زایل نشده است. یعنی دنیا که عدم رویت حق در اشیاء است و دیده استقلالی است؛ هرگز نبوده و یک امر متوهم انسان غافل است و آخرت که توجه به حق و رویت ظهور وی در عالم امکان است؛ هرگز زایل شدنی نیست. چون ظهور حق ازلی و ابدی است. ما گوییم که آخرت همان وجود لایزال حضرت اباعبدالله علیه السلام است. او معشوق مطلق در عالم وجود است و توجه به غیر ولی مطلق، دنیاست که فانی است یعنی نبوده و نه هست و نه خواهد بود. چنانچه اصحاب آن حضرت این معنا را یافتند و در وی فانی شدند. نکته دیگر اینکه چون دنیا یک امر متوهم و خیالی است پس همیشه ادبار دارد نه اقبال. همیشه دنیا به انسان پشت کرده یعنی نمی توان در آن به دنبال حقیقت بود چون دنیا امر خیالی است و موهوم عاری از واقعیت است. لذا بزرگان گفته اند که العالم کله خیال فی خیال و یا العالم غاب ما ظهر قط و الله ظاهر ما غاب قط. عالم وجود غایب است و هرگز ظهور نکرده و الله ظاهر است و هرگز غایب نشده است.
ما عدمهاییم هستی ها نما
تو وجود مطلق و هستی ما
در سیر و سلوک الی الله سالک باید تمام تعلقات و هر چه که به آن اتکاء دارد را ترک نماید. حق تعالی به موسی فرمود ما تلک بیمینک یا موسی قال هی عصای اتوکا علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مارب اخری. ای موسی چه در دست داری؟ گفت عصایی که به آن اتکاء دارم و برای گوسفندانم برگ می ریزم و کارهای دیگر. عصا در اینجا به قول بزرگی، کنایه از عقل و تدبیر بشری در راه خداست. خدا به موسی امر می کند که هر چه در دست داری و با آن امور دنیوی یا اخروی را اداره می کنی رها کن. از علم و تدبیر و عقل و عمل و سعی و تلاش. اما نکته مهم این است که این برای سالک مقرب و منتهی است و گرنه برای مبتدیان تلاش و کوشش ضروری است. در یک مرتبه امر به سعی و تعقل و تفکر و عبادت است در مرتبه دیگر القی آن است. چنانچه در روایت است که هر کس به سن چهل سالگی برسد و عصا به دست نگیرد معصیت کرده است. احکام الهی دارای مراتبی است و هر کس در هر مرتبه است باید احکام مربوط به خود را عمل نماید. همانطورکه احکام اطفال با بالغین متفاوت است احکام عوام مردم با سالکین و سالکین با اولیاء و کملین متفاوت است. اما اهل ظاهر تصور کرده اند که همه احکام برای همه به تساوی آمده است. لذا خود را با اولیاء مقایسه می کنند و پندارند احکام و دستورات برای همه ابتدایی و ساده است. به یکی امر به عصا گرفتن و به دیگری القای آن امر می شود. به یکی امر به زهد و تقوی و عبادت و ریاضت می شود و به دیگری ترک زهد و تقوی.
زمانی که موسی (ع) عصا را انداخت متوجه شد که اژدهای مبین است. از چیزی که به آن اتکاء کرده بود وحشت کرد چون به ماهیت حقیقی آن پی برد. آن عصا از اول اژدها بود ولی موسی نمی دید. لذا فرمود هی ثعبان مبین در مقابل مخفی و پنهان. ثعبان بود ولی مخفی بود وقتی که آن را ترک کرد متوجه شد که اژدهاست. نفس اژدرهاست او کی مرده است. اما خدا به او امر کرد نترس و دوباره آن را بگیر! چون ماهیت عقل و تدبیر را دانست هرگز به آن اتکاء(اتوکا) نمی کند ولی از آن استفاده می کند. سپس با آن توانست سحر سحره را باطل کند.
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو. در راه عشق عاشق باید حیلتها را رها کند و با مرکب عشق به سوی حق حرکت کند.
گوی شو می گرد بر پهلوی عشق
غلت غلتان در خم چوگان عشق
این سفر زین پس بود جذب خدا
آن سفر بر ناقه باشد سیر ما
حضرت رقیه سلام الله علیها ارتقاء بخش همه انبیاء و اولیای الهی است. به عنایت آن حضرت می توان به قرب حق رسید. اهل دنیا تصور می کنند که آن حقیقت سن و سال کمی داشته و از مقام حقیقی حضرتش غفلت می کنند. در حالی که سن وسال برای اهل بیت معنا ندارد. در قرآن در باره یحیی می فرماید یا یحیی خذ الکتاب بقوه و اتیناه الحکم صبیاً در طفولیت به او کتاب و حکم داده شده است. یا جناب عیسی در سن چند روزگی گفت انی عبدالله اتینی الکتاب و جعلنی نبیاً خدا به من کتاب داده و مرا نبی قرار داده است. همه اینها قبل از به دنیا آمدن عیسی به او داده شده بود. پس در باره حضرت رقیه علیها سلام قضیه فوق اینهاست؛ عیسی و یحیی خوشه چینان حضرتش هستند. زمان و مکان و غیب و شهود به اراده حضرت رقیه است پس سن و سال و ظواهر عالم مادی آن حقیقت را مقید نمی کند. در سالروز شهادت آن حضرت دست به دامان او می شویم و از او طلب ارتقاء به مقامات معنوی و وصول به باب توحید و درگاه الهی را داریم.
بحث فلکیات گاهی اشاره به مبحث نجوم فیزیکی دارد که اشاره به منظومه شمسی و سیارات و کهکشان ها دارد. این مباحث در علم نجوم جدید (astronomy) مطرح می شود ولی نکته مهمی که اغلب افراد از آن غافل و بی اطلاعند این است که در زمان قدیم گاهی از نجوم و فلکیات منظور این آسمان و سیارات و ستارگان نبوده است. مثلاً منظور از مریخ این سیاره سرخ در آسمان نبوده است. بلکه یک حقیقتی در عالم بالاتر و عالم مثال بوده است. البته ممکن است که یک ارتباطی بین مریخ مثالی با این سیاره مریخ مادی وجود داشته باشد. حتی در طب سنتی به سیارات طبع سرد و گرم نسبت داده شده است. که به نظر این سیارات مادی نباشند. بی اطلاعی از زبان و ادبیات قدما باعث اشتباه در فهم کلام آنها شده است. لذا بعضی چنین پنداشته اند که قدما از علم نجوم چیز زیادی نمی دانستند در حالی که منظور قدما اساساً علم نجوم مادی نبوده است. یکی از ادله ما بر این ادعا کتاب التنزلات الموصلیه ابن عربی است. وی در این کتاب در باب فلکیات گوید:" بدان فلک ولایت فلک محیط اعم اتم اکمل عقلی است و فلک نبوت فلک اتم نفسی و فلک رسالت فلک قریب مثلث هیولایی است. و فلک جهل فلک زحلی و فلک علم فلک مشتری و فلک شک فلک مریخی و فلک نظر فلک شمسی و فلک ظن فلک زهری و فلک تقلب فلک عطاردی و فلک ایمان فلک قمری است."
شیخ در این مقال عقل را بالاترین فلک که محیط بر همه فلکهاست می داند و آن فلک ولایت است که بر نبوت نیز احاطه دارد. از این رو ولایت بر نبوت احاطه دارد. چون ولایت شان حقی و نبوت شان خلقی است و مبسوط این بحث سابقاً ذکر شده است. فلک بعدی را نبوت داند که فلک نفس است و نفس متاخر از عقل و روح است. بر این مبنا زحل را فلک جهل و مشتری را فلک علم می داند. پس منظور شیخ از فلک مشتری مقام علم است نه سیاره مشتری در آسمان دنیا.
در روایتی از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده که: روح القدس فی جنان الصاقوره ذاق من حدائقنا الباکوره. روح القدس در بهشت برین (بهشت آسمان سوم) از میوه های کال باغهای ما می چشد. در روایات آمده است که روح القدس بالاترین ملک در قرب و منزلت است حتی از جبرئیل که ملک وحی است، افضل است. اگرچه برخی هم آن را معادل جبرئیل فرض می کنند. به هر حال بالاترین ملک الهی ریزخوار اهل بیت اند. شیعیان حقیقی و اولیاء از میوه های رسیده باغهای اهل بیت می خورند. اما روح القدس فقط از میوه نارس می چشد نه اینکه بخورد. خوردن آن هم مقام بالاتری است و میوه رسیده خاص اولیاء است و ملائکه در واقع از اولیای الهی ارتزاق می کنند.
ملائکه از مظاهر عقل اند و عقل اگرچه کامل باشد از میوه نرسیده ولایت ارتزاق می کند ولی اولیا در مرتبه فوق عقل که عشق و محبت است میوه های رسیده ولایت را می خورند. جایی که عقل به آنجا راه ندارد و در آن حیران است. لذا مومنین افضل از ملایکه اند و ملائکه خادم ایشانند که الملائکه خدام لشیعتنا. خادم بودن یا به عبارت دیگر سجود ملائکه، به معنای تسلیم بودن و در اختیار گذاشتن قوای آنها به مومنین است. یعنی ملائکه اراده مومنین را در عالم اجرا می کنند. لذا در باره عیسی فرمود و ایدناه بروح القدس یعنی روح القدس در خدمت عیسی بود. اهل ریاضت به خلاف مومنین، با ارتباط با جن و شیاطین از آنها مدد می گیرند. مثل سحره فرعون. اما موسی بر آنها غلبه کرد چون ملائکه قدرت بالاتری نسبت به جن دارند. بالاتر از این اولیای حق بر تمام عالم کون غلبه دارند و تمام قوای عالم هستی در اختیار ایشان است. چون ایشان خلیفه حق در عالم هستند و خلیفه حقیقی صفات مستخلف عنه را داراست. همه اینها از قدرت عشق و رسیدن به یگانگی با معشوق است.
حق تعالی در قرآن کریم انسانها را با الفاظ مختلفی نام می برد. از قبیل ناس، مومن، بنی آدم و انسان و یا به ضمایر مخاطب مثل انتم و کم. اغلب چنین تصور می کنند که اینها همه خطاب به عموم مردم است. ولی در واقع هر کدام از این الفاظ مر بوط به یک گروه خاص است. به نظر می رسد عام ترین خطاب حق در قرآن کلمه ناس باشد. یعنی خطاب به عموم مردم است. به همین علت در اغلب موارد کلمه ناس مورد طعن حق واقع شده است. مثلاً اکثر الناس لا یعلمون ، لا یشکرون و امثالهم زیرا اکثر مردم ناسپاس و جاهل هستند. ناس در اصل ناسیان و فراموشکارانی هستند که رب خود و خلقت خود را فراموش کردند. در جایی که خطاب مثلاً به بنی آدم است منظور افرادی هستند که راه پدر را طی نموده اند نه همه ناس. بنی آدم منظور فرزند ظاهری نیست بلکه فرزند باطنی و حقیقی است آنها کسانی هستند که پیرو راه آدم ابوالبشرند. پس نسبتها در قرآن حقیقی هستند نه ظاهری و عرفی. فرزند در قرآن منظور فرزند حقیقی و معنوی است نه جسمانی. لذا در روایت است که به جناب سلمان فارسی، سلمان محمدی گفته شده چون پدر حقیقی او در باطن، رسول الله صلی الله علیه و آله است. در عوض پسر نوح در واقع پسر او نبود لذا خدا فرمود لیس من اهلک انه عمل غیر صالح. چون عمل غیر صالح است نمی تواند پسر نبی باشد.
مواردی در قرآن خطاب به مخاطب است مثل انتم و کم و یا انت که مخاطب مفرد است. در روایت است که انما یعرف القرآن من خوطب به قرآن را فقط مخاطب آن می فهمد. بعد از رسول اکرم که خود حقیقت قرآن است و بلکه خودش قرآن رانازل کرده تا آدمیان را هدایت کند، اولیا نیز در حد خود مخاطب انت در قرآن هستند لذا ایشان به حقایق قرآن راه دارند. و مخاطب جمع نیز در مواضع مثبت، شامل خواص مومنین است نه همه مردم. یا در مواضع دیگری شامل یک گروه خاص است. محتمل است انتم و کم که ضمایر مخاطب هستند خاص کسانی باشد که گوش شنوا دارند و خطاب حق را می شنوند و گرنه سخن با ناشنوا گفتن، صحیح نباشد. کسانی که در قبور دنیا و حجابهای نفسانی کور و کرند، ندای حق را نشنوند و ما انت بمسمع من فی القبور.
یکی دیگر از مخاطبان انسان است. انسان به خلاف تصور اهل ظاهر منظور نوع بشر نیست. زیرا بشر را از آن رو بشر گویند که اهل ظاهر است پس خطاب به اهل ظاهر است. زیرا معنی لغوی بشر از بشره به معنای پوست و قشر است. خطاب به کسانی است اهل پوسته و ظاهرند نه لب. پس بشر شامل همه انسانها نیست اگرچه مثل ناس اکثر مردم را شامل می شود. انسان احتمالاً منظور انسان حقیقی و کامل است که ولی کامل است یا در نهایت به ولایت خاصه می رسد. لذا انسان است که حمل امانت نمود ولی آسمان و زمین و کوه از آن سرباز زد. و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. مواردی که در ظاهر ذم انسان است اغلب ذم نیست بلکه مدح در لسان ذم است. مثل همین آیه که ظلوم و جهول یعنی تمام حجابها را پاره می کند و همه چارچوبها را درهم می شکند و به لقای رب می رسد. یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه. ملاقات رب خاص انسان است نه ناس و بشر و .... در بعضی روایات از انسان در قرآن به امیرالمومنین علیه السلام تعبیر شده است چون او انسان کامل حقیقی است و به قول ابن عربی انسان یعنی انسان العین من العین. یکی از معانی انسان مردمک چشم است یعنی انسان کامل مردمک دیده حق تعالی است. لذا از القاب حضرتش عین الله است.
در نتیجه در هر آیه قرآن باید به مخاطب آن دقت شود که خطاب حق به چه گروه از مردم است آن وقت معنای آیه بهتر فهمیده می شود.
گلچینی از سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه:
۱- هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفتهی یار است.