عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

آدم مبدا ظهور انسان

آدم در ادبیات دینی ما گاهی به آدم ابوالبشر و گاهی به نوع انسان و حقیقت انسانی اشاره دارد. در قرآن کلمه آدم 25 بار تکرار گردیده که برخی از آن به بنی آدم اشاره دارد. در معنای لغت آدم؛ ادیم الارض یعنی پوسته زمین و یا به معنای خاک است. این موضوع اشاره به مرتبه خاکی و مادی انسان اشاره دارد. و ممکن است که اعتراض ملائکه به خدا به علت همین خاکی بودن و گرفتاری در عالم مادی بوده که به ناچار آدمی را اسیر شهوات و هواهای نفسانی می کند. خاصیت این عالم، احتجاب و اسارت در مادیات است. لذا خود را مقدس از این عوارض دنیوی دانسته و گفتند نحن نسبح بحمدک و نقدس لک. چون این آدم خاکی نمی تواند مثل ملائکه تسبیح گوید. اما غافل از این بودند که ارزش تسبیح آدم خاکی بالاتر از ملک افلاکی است زیرا کشف حجاب او ارزشش بسیار بالاتر از ملکی است که در خلقتش حجابی نداشته است. ضمن اینکه انسان موجودی بود که تمام اسماء الله در او نهفته بود و خدا با دو دست جمال و جلالش او را آفریده بود ولی ملک مقید به یک دست  که جمال الهی است؛ بوده است. (ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی) در روایتی از روسل الله صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود به خدا قسم خودم دیدم که علی با دست  خود گل آدم را سرشت. چون علی علیه السلام یدالله الباسط است. گرچه در ظاهر ولی مطلق فرزند آدم است لکن پدر حقیقی آدم، خود اوست.
گر به صورت من زآدم زاده ام
من به معنی جد جد افتاده ام
کز برای من بود سجده ی ملک
وز پی من رفت بر هفتم فلک.
و در روایت است که اینکه خدا به ملائکه فرمود به آدم سجده کنند به علت این بود که  ما(اهل بیت) در صلب آدم بودیم. پس از حیث حقیقت آدم، فرزند انسان کامل و از حیث ظاهر پدر انسان کامل در روی زمین است.
در قرآن در باره آدم به چند نکته مهم اشاره شده است: یکی بحث خلقت او (خلقه من تراب) بعد خلافتش در روی زمین (انی جاعل فی الارض خلیفه)  نکته مهم در این آیه خلافت در ارض است نه تمام عالم. خلافت آدم در ارض و در عالم ماده و یا عالم اشباح است. همچنین در مورد داوود فرمود یا داوود انا جعلناک خلیفه فی الارض.پس آدم خلیفه در آسمانها نیست. که آسمان مقام عقل یا روح است.
نکته بعد امر به سجده به آدم بود که ملائکه به جز ابلیس اطاعت کردند. سجده به معنای بزرگداشت ظاهری نیست بلکه سجده یعنی تسلیم محض و قرار دادن تمام قوای ملائکه در اختیار آدم بود. بعد از آن سکونت آدم و زوجش در جنت سپس خروج آدم از بهشت به وسوسه شیطان. بعد از هبوطش به زمین و توبه آدم قتلقی آدم من ربه بکلمات فتاب علیه. که آدم به شفاعت پنج تن آل عبا توبه اش پذیرفته شود. و توبه به معنای رجوع به اصل است. همچنین در قرآن کلمه بنی آدم نیز آمده است که ممکن است منظور کسانی باشد که مثل آدم از بهشت بیرون شده اند و سیر و سلوکی چون آدم دارند. البته کلمه آدم با بشر  و با انسان و یا ناس متفاوت است. اگرچه اهل ظاهر همه را یکی تلقی می کنند. ولی همانطور که قبلا گفته شده هر اصطلاح در قرآن معنای خاصی دارد و نباید با اصطلاح دیگر یکسان فرض شود.
نکته مهم اینکه آدم ابوالبشر که از انبیای الهی بوده مقام جمعی الهی ندارد و او را نمی توان انسان کامل نامید. بلکه  او و سایر انبیاء یکی از ظهورات  انسان کامل است. لذا فرمود آدم و من دونه تحت لوایی.

شرح فصوص الحکم

به اطلاع دوستان می رساند شرح فصوص الحکم به صورت جلسات صوتی در کانال تلگرامی بنده به آدرس  me/erfanislamic در دسترس می باشد. در این مباحث به اهم مبانی و اصطلاحات عرفانی ذیل شرح مقدمه قیصری پرداخته می شود. نظرات شما راهگشای ما در این زمینه خواهد بود.

علی علیه السلام حقیقت بی انتهاء

هر چه در باره مولی الموالی امیر المومنین علی علیه السلام سخن بگوییم همواره در تقصیریم. در باب فضائل و مناقب حضرتش سخن بسیار رفته و کتب بسیاری نوشته شده است حتی کتب متعددی از فضائل ایشان در بین کتابهای روایی اهل سنت تالیف شده است. هزاران معجزه و فضیلت و منقبت از آن وجود لایتناهی در تاریخ ثبت است. حتی اگر کسی با تمام دل و جان این روایات را بپذیرد باز در وصف مقام واقعی آن حضرت مقصر است. زیرا مدح نامحدود و لایتناهی، خود نوعی حد و قید است که تقصیر و کوتاهی محسوب می شود.

در یکی از روایات در باب فضیلت ایشان منقول است: وقتی پیامبر به معراج رفت، به قطار شتری رسیدند که بار آن‌ها کتاب بود، کمی مکث کرد. جبرئیل گفت باید از زیر آن رد شویم. ستاره‌ای است که هر سی‌هزار سال یک‌بار می‌درخشد و من سی‌هزار بار آن‌را دیده‌ام و هنوز این قطار می‌رود. پرسید در این کتاب‌ها چیست؟ گفت: این‌ها همه‌اش فضایل پسر عمت علی (علیه‌السلام) است که به تمام کرات خلقت می‌رود.

این صورت مثالی فضائل آن حضرت است. این عدم تناهی به صورت قطار شتر که از ازل تا ابد جریان دارد ظهور نموده است. حضرت مولی صاحب ولایت کلیه و مطلقه الهیه است و این به بدان معناست که در هیچ بعدی از ابعاد به هیچ حدی چه ظاهری و چه باطنی محدود نمی شود. پس او خلیفه الله مطلق است و بقیه انبیاء واولیاء ولایتشان شانی از شوون ولایت اوست. این حقیقت، همه موجودات عالم وجود را دربر دارد چنانچه آمده آدم و من دونه تحت لوایی. از این رو فضائل او نامحدود است چون هستی نامحدود است و فضائل او در مظاهر و آیاتش هر لحظه ظاهر می شود لذا از ازل تا ابد فضائلش امتداد دارد. اما چون انسان محجوب و غافل، آن حقیقت را مثل خودش می پندارد برای او نیز حد و قید قائل می شود. ما معتقدیم که عبادت همه خلق از ملائکه تا انسان و بقیه موجودات ظهور عبادت او، و همه علوم و قدرتهای جن و انس ظهور علم و قدرت  اوست. حتی دشمن او نیز از او حیات و قدرت می گیرد اما غافل و جاهل است. در نتیجه این معنا که فضائل و مناقب ایشان  نامحدود است؛ به هیچوجه غلو و مبالغه نیست بلکه عین واقعیت است. اغلب روایات در فضائل مولی، در واقع مقام ظاهری و شأن خلقی ایشان است و در مقام مقایسه با خلق است و گرنه کسی در برابر ایشان وجودی از خود ندارد تا بخواهد فضلیتی داشته باشد و با ایشان مقایسه شود. لذا فرمودند لایقاس بنا احد. حتی آنجا که نبی مرسل صلی الله علیه و آله فرمود ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین این مقام ظاهری مولی است و گرنه عبادت خلق نیز ظهور عبادت اوست پس در باطن، مقایسه معنا ندارد. چون حقیقتی که ضد و ند ندارد کل الاشیاء است در نتیجه کسی مقابل او نیست تا بخواهد با او مقایسه شود. پس هر چه فضیلت و منقبت در عالم متصور از آن اوست.

چه زیبا سروده:

ای تو پیدا در ظهور کائنات

وی تو پنهان در حجاب ممکنات

اندر معانی عرش

عرش در لغت به معنای تخت و سریر مسقف است. مرحوم امام خمینی(ره) در کتاب آداب الصلوه در این باب فرماید:

"یکى از معانى آن- که ندیدم در لسان قوم- حضرت «واحدیّت» است، که مستواى «فیض اقدس» است. و حمله آن چهار اسم است از امّهات اسماء که «اول» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» است.

و دیگر- که باز در لسان قوم ندیدم- «فیض مقدّس» است که مستواى اسم اعظم است، و حامل آن «رحمن» و «رحیم» و «ربّ» و «مالک» است.

و یکى از اطلاقات آن، جمله «ما سوى اللّه» است، که حامل آن چهار ملک است: «اسرافیل» و «جبرائیل» و «میکائیل» و «عزرائیل».

و یکى دیگر، «جسم کلّ» است، که حامل آن چهار ملک است که صور «ارباب انواع» است، و در روایت کافى اشاره به آن وارد شده. و گاهى اطلاق بر «علم» شده، که شاید مراد از علم «علم فعلى» حق باشد که مقام ولایت کبرى است. و حمله آن چهار نفر از اولیاء کمّل است در امم سالفه: نوح و إبراهیم و موسى و عیسى- على نبیّنا و آله و علیهم السلام. و چهار نفر از کمّل است در این امّت: رسول ختمى، و امیر المؤمنین، و الحسن، و الحسین- علیهم السلام."

همانگونه که قبلاً اشاره گردیده مقام واحدیت مقام ظهور اسماء و صفات الهی است. از این رو عرش خداست که ظهور ذات خدا ست و هر موجودی یا هر پدیده ای در عالم ظهور یک یا چند اسم حق است. مرتبه نازلتر آن مقام فیض مقدس و وجود منبسط است که مو جب پدید آمدن مخلوقات می شود و مرتبه نازلتر بعد، جسم کل است که در صور برزخی و عالم طبیعت ظاهر می شود.

در قرآن کلمه عرش 28 مرتبه ذکر شده که چند عدد آن مربوط به غیر خداست. (مثل عرش بلقیس) در برخی آیات استوای حق بر عرش را بعد از خلقت آسمان زمین ذکر فرموده: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ در برخی از روایات نیز عرش را قلب مومن تاویل نموده اند. در روایتی دیگر نیز در تفسیر آیه شریفه وسع کرسیه السموات والارض کرسی را در برگیرنده آسمانها و زمین و حتی عرش نیز معنا نموده اند. همچنین به علم  یا قدرت حق تعالی نیز اطلاق شده است که با توجه به همه معانی و اطلاقات و یا همه این مراتب فوق، به نظر می رسد که عرش در واقع ظهور استیلاء و ربوبیت حق در عالم است. همچنین در وجود انسان ظهور تجلیات الهی در قلب مومن است. که در آن صورت مومن جز به اراده حق عمل نمی کند.  

نگاهی به اسفار اربعه عرفانی

در عرفان مقامات انبیاء واولیای الهی در چهار سفر خلاصه می شود.

سفر اول سفر من الخلق الی الحق که سفر از خود بسوی خداست. بیشتر تعالیم اخلاقی و شرعیات مربوط به این سفر است. چون در این سفر سالک محجوب از حقایق است، لغزش و انحراف زیادی در آن مشاهده می شود. اکثر تعالیم انبیاء و اولیاء نیز مربوط به این سفر است. اغلب سالکین نیز در این سفر متوقف می شوند و به سفر بعدی راه نمی یابند. آنچه که در علم اخلاق از توبه و انابه و صبر و توکل و ... می باشد مربوط به این سفر است. همچنین اغلب آیات و روایات نیز مربوط به این سفر است. در این سفر ممکن است مکاشفاتی برای سالک رخ دهد که  توجه به آن انسان را از راه ترقی دور سازد. از قبیل مشاهده اجنه و ملائکه و خبر از آینده  و یا اطلاع از افکار خلق و یا توانایی شفای بیماران و امثالهم که اگر سالک مشغول آنها شود از سلوک الی الله باز می ماند. این نوع مکاشفاتی صوری که در برزخ سالک برایش حاصل می شود کمالی محسوب نمی گردد و اگر کسی این نوع مکاشفات را داشت نباید تصور کند که به کمال معنوی رسیده است زیرا حیوانات نیز دارای چشم برزخی و مکاشفات غیر مادی هستند. لذا برای دوری از انحراف باید تحت نظر یک ولی الهی سلوک نمود تا از انحراف و عجب و غرور دور ماند. هلک من لیس له حکیم یرشده. و حکیم در این روایت به معنای ولی الهی است نه عالم ظاهری.

سفر دوم سفر من الحق الی الحق است که آن سفر در تجلیات الهی و رسیدن به مقام توحید و فنای فی الله است. در پایان سفر اول و ابتدای سفر دوم بنده به باب توحید می رسد و باب تجلیات به معنای خاص بر او مفتوح می گردد. تجلیات به ترتیب  تجلیات افعالی و صفاتی و ذاتی است که در نهایت به فنای در هر یک از تجلیات منجر می شود و نهایت این سفر فنای مطلق یا فنای از فناست. این مقام لامقام نهایت سفر دوم و قوس صعودی است. اجمالاً در تجلیات افعالی بنده مشاهده می کند که تمام افعال خلق، ظهور فعل خداست و جز اراده او در عالم وجود تحقق نمی یابد. پس، از شرک افعالی که افعال را به خلق نسبت می دهند به توحید افعالی می رسد. ترتیب تجلیات نیز از اسماء محاط به اسماء محیط است یا به زبان ساده از اسماء کوچکتر به بزرگتر است.  در این مرتبه سالک هیچ فعلی و یا پدیده ای را به مخلوقات نسبت نمی دهد. با زبان دل و جان لاحول و لا قوه الا بالله را می گوید. تجلیات بعدی تجلیات صفاتی است که حق با اسماء صفاتی به قلب عبد تجلی می کند و بنده معاینتاً مشاهده می کند که تمام صفات خلق ظهور صفات خداست و کسی از خود صفتی ندارد. سمع و بصری نیست فقط خداست که سمیع و بصیر است . شنونده و بیننده ای جز او نیست.

و اگر سالک استعداد بیشتری داشته باشد به تجلیات ذاتیه نائل می شود و در این مرتبه مشاهده می کند که تمام ذوات موجودات ظهور ذات اوست و درنهایت می بیند که جز خدا کسی و چیزی نیست یا هو یا من لا هو الا هو. در نهایت سالک از خودش و شهودش نیز فانی می شود که از آن هیچ سخنی نمی توان به میان آورد. این مقام لامقام فنای مطلق است که هیچ اثری از سالک باقی نمی ماند.

سفر سوم من الحق الی الخلق است که سالک پس از فنای مطلق چنانچه استعداد ذاتی او اقتضاء کند، بسوی خلق رجوع می کند که اینجا به معنای اعیان ثابته موجودات است. یعنی با علم الهی آشنا می گردد و خدا از علم خود به او بقدر ظرفیتش می بخشد. پس اعیان ثابته موجودات را مشاهده می کند و می داند که هر موجودی برای چه آفریده شده و نهایت سیر او در دنیا و آخرت چیست. با این علم الهی سفر چهارم را آغاز می کند.

سفر چهارم سفر من الخلق الی الخلق است که بنده با وجود ربانی و الهی خود در میان خلق سیر می کند و با علم و قدرت الهی خود به امر حق در خلق تصرف می کند و ایشان را بسوی حق راهنمایی می کند. این سفر برای هدایت خلق است لذا او نبی مرسل یا ولی کامل مکمل می شود. تعداد کمی از اولیای الهی از فنای در حق به بقاء می رسند و برای هدایت خلق به سوی آنها مبعوث می شوند.

هر نبی از انبیاء که مظهر اسم جامعتری باشد دین او جامعتر،و هر ولیی از اولیای الهی که مظهر اسم جامعتر باشد سعه وجودی و قدرت بیشتری در عالم امکانی دارد. در نتیجه موجودات بیشتری در عالم تحت قدرت و هدایت او خواهند بود. و چون انسان کامل اکمل مظهر اسم اعظم الله است در نتیجه تمام موجودات تحت لوای اویند لذا حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود آدم و من دونه تحت لوایی. و تمام ادیان زیر مجموعه دین او هستند و تمام انبیاء و مرسلین مردم را به دین او دعوت می کنند. و الان حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه حاکم علی الاطلاق بر تمام عوالم وجود است و سایر اولیای الهی نواب و کارگزاران او هستند. پس عالم وجود به وسیله اولیای الهی و تحت نظر و امر حضرتش اداره می گردد.    

اکبر، ممسوس در ذات حق

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در باره امیر المومنین علی علیه السلام فرموده اند که علی ممسوس فی ذات الله علی با ذات الله در تماس است. هیچ حقیقتی با ذات الهی در ارتباط نیست مگر حقیقت ولی مطلق که در حضرت علی علیه السلام ظهور یافت و همه انبیاء و اولیای الهی و تمام خلق ربطشان به حق از طریق اوست. لذا اگر او نبود خدا خلق را نمی آفرید. چون کسی نمی تواند با ذاتش ارتباط برقرار کند. در ادبیات عرفانی آمده که هیچ انسانی با ذات حق امکان ارتباط ندارد. چون متعین با لاتعین محض امکان ارتباط ندارد. حتی ذات، صفت را نیز نمی پذیرد لذا فرمود کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه. فقط ولی مطلق در مقام لاتعینی با او مرتبط است و فیض را از ذات الهی دریافت و به خلق می رساند. لذا او یدالله و عین الله و اذن الله است.

امام حسین علیه السلام در روز عاشورا خطاب به علی اکبر فرمود که او ممسوس فی ذات الله است. لقبی که بجز امیرالمومنین به هیچ کس داده نشده است مگر حضرت علی اکبر علیه السلام. کسی که اشبه الناس خلقاً و خلقاً برسول الله است ردای ولایت اللهی امیر المومنین نیز بر دوش دارد و با ذات حق در تماس است. چنان محو در پدر و پدر بزرگ بود که صفت خاص ایشان را نیز به ارث برد و ممسوس فی ذات الله گردید. چه زیبا فرمود:

از ازل، ما را حسین الله بود

اکبر آمد بر تجلیها فزود

این علی را با خدایش نسبتی است

اکبر از الله اکبر قسمتی است...

غدیر، ابلاغ ولایت علی علیه السلام به ناس

در مورد حقیقت ولایت مباحث کوتاه و در عین حال دقیقی را قبلاً عرض نمودیم ولی به مناسبت غدیر به چند نکته از خطبه شریف غدیر اشاره می کنیم. نکته اول اینکه در تمام خطبه مخاطب "ناس" و نه مومنین است. ناس به عبارتی همه مردم و یا ناس به معنای کسانی که فراموشکارند و دچار نسیان شده  اند. به همین دلیل مقام ولایت امیر المومنین علی علیه السلام در این خطبه فقط در حد فهم ناسیان و عوام تبیین شده است اگرچه بازهم این آدمیان اهل دنیا علی را در این حد از تنزل نیز نپذیرفتند و به او کافر شدند جز چند نفر که طبق روایت 3 تا 6 نفر بودند بقیه مرتد شدند. چون مخاطب کلام حق که توسط رسولش بیان گردید ناس است لذا در حد فهم و عقل بشر عادی با ایشان در این خطبه سخن گفته است. چون سرو کارت با کودک فتاد / پس زبان کودکی باید گشاد.

نکته دیگر اینکه حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود جبرئیل 3 مرتبه بر من هبوط کرد. این اشاره لطیفی دارد به اینکه این سخنان تنزل یافته حقیقت ولایت است آنهم پس از 3 بار تنزل از مقام عقل برای فهم ناس. همانطور که قبلاً اشاره نمودیم جبرئیل تنزل عقل تام است. نزول جبرئیل به معنای عقلانی نمودن حقیقت فوق عقلانی و مافوق فهم بشر است. پس آن حقیقت فوق عقلانی به مرتبه عقل، سپس به مرتبه خیال و مثال و بعد در مرتبه عالم دنیا و طبیعت تنزیل می یابد. در این خطبه رسول الله به لطافت اشاره دارد که تبیین ولایت مولا در این خطبه پس از هبوط و نزول سه گانه جبرئیل عقل است و این برای فهم عوام الناس است. وگرنه فهم مقام علوی با عقل و حتی مافوق عقل ممکن نیست. چون کسی جز نبی ختمی و خدا علی را نشناخت. اما خدا می خواست که این حقیقت مالا یدرک ظهور کند و هر کس به قدر توان خود از آن بهره برد.

از این رو پیامبر اکرم موارد بسیار اندکی از مقامات ظاهری و خلقی امیر المومنین را بیان کرد تا شاید این غافلان و اهل دنیا نیز از آن بهره برند. اگرچه اغلب آنان نپذیرفتند و در نار دنیا و جهل ماندند. در نتیجه خطبه غدیریه نمی از یم ولایت مولاست و رسول با تقیه بسیار، مقام متنزل علی علیه السلام را بیان نمود. خلافت رسول الله کمترین مقام علی است و گرنه او خلیفه الله مطلق است. به خلاف تصور عامه علی علیه السلام در غدیر به ولایت منصوب نشد بلکه غدیر مجلای ابلاغ و اعلام ولایت او بود. زیرا ولایت او ازلی و ابدی است و اساساً از منظر دقیق عرفانی، ولایت قابل جعل نیست حتی به جعل الهی. زیرا مقام ولایت فوق مقام جعل است. پس او ولی الله مطلق است و خلافت رسول الله برای حضرتش چه در مرتبه خلافت ظاهری و حتی خلافت باطنی، یکی از شوون ولایت کلیه و مطلقه اوست. ولایت علی، قبل از ایجاد خلق و پس از فنای خلق همواره ظاهر است. پس شیعه واقعی کسی نیست که فقط علی علیه السلام را خلیفه بلافصل بداند بلکه شیعه، علی را خلیفه الله مطلق می داند خلیفه ای که بقیه انبیاء واولیاء نیز، خلافت و ولایتشان را از او اخذ نمودند.

خلاصه اینکه امیر المومنین، صاحب ولایت مطلقه کلیه الهیه است، چه مردم بدانند و چه ندانند و چه بخواهند و چه نخواهند. همه هستی در تحت امر و حکومت یداللهی اویند و کسی را توان مخالفت با قدرت او که همان قدرت الهی را نباشد. اما کوران و محجوبان عالم طبع جمال جمیلش را نبینند. وقتی مردم توان فهم مقام ظاهری و خلقی مولا را ندارند، چگونه رسول الله از مقام باطنی و ربوبیت علی سخن بگوید. لذا فرمودند نزلونا عن الربوبیه فقولوا فی حقنا ماشئتم. یعنی در مقام ربوبیت ما که مقام غیر قابل درک برای خلق است، نمی توان سخن گفت. پس هر سخنی در مقام امام  تنزل یافته آن حقیقت است.

اما رسول الله به زبان دیگری که زبان اشاره است از آن حقیقت سخن گفته به عنوان نمونه آنجا که فرموده ماعرفناک حق معرفتک. از آن حقیقت به هو که ضمیر اشاره به غایب از اوهام و افهام است، اشاره کرده است.

نکته دیگر اینکه غدیر برای حضرت علی علیه السلام مقام و درجتی نیست بلکه ابلاغی برای ناس است. در این روز شریف از حضرتش می خواهیم که به معرفت و محبت خود را روز افزون عنایت کند و ما را چنان محو خود کند که از همه چیز جز او غافل شویم. همچون عاشق واقعی حضرتش، رسول الله که در باره اش آمده: و ان یکاد الذین کفروا لیز لقونک بابصارهم لما سمعواالذکر ....

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

عقل و جهل

به مناسبت ولادت حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام روایت معروفی از حضرتش را بیان می کنیم: صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله. دوست هر کس عقل او و دشمنش جهل اوست.به نظر می رسد عقل از منظر روایی به معنای عرفی و یا فلسفی نباشد که قوه استنباط و استدلال است. بلکه عقل در لسان شرع اغلب به معنای عقل عملی یا قوه ای است که آدمی را به خیر و صلاح و حق نزدیک می کند. العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان. عقل از لحاظ لغت، به معنای بستگی به یک حقیقت است. عقل تعلق و بستگی به حق و حقیقت و جهل وابستگی به غیر خداست. پس عقل انسان را به حق دعوت می کند و جهل انسان را به دنیا و هواهای نفسانی دعوت می نماید. از این رو در مقابل عقل قرار گرفته است. خود عقل تعریف ماهوی ندارد و در روایات نیز کارکرد عقل مورد بررسی قرار گرفته است. گاهی از عقل به جبرئیل نیز تعبیر شده است. که مفسر و مبین وحی الهی در مرتبه قلب نبی است. یعنی وحی را از قلب و جان نبی به مقام خیال و لسان نبی نازل می کند. این تنزل نیز برای ادراک خلق است و گرنه حقیقت وحی در زبان و فهم بشری نگنجد.

در این روایت شریف جهل در مقابل عقل آمده  نه در مقابل علم. زیرا علم لزوماً انسان را به حق نزدیک نمی کند کما اینکه همه می دانند که مثلاً سیگار مضر است ولی باز هم عده ای معتاد به آنند اما این عقل است که انسان را از بدی ها دور می کند. در واقع علم به تنهایی قدرت عملی ندارد و این عقل است که انسان را به خیر نزدیک می کند. لذا در روایت، عقل مقابل جهل قرار گرفته است. پس عاقل عامل است ولی عالم ممکن است عامل نباشد. لذا عقل عبادت حق می کند و همان عقل در واقع بهشت عاقل است و جهل، جهنم جاهل است. در نتیجه عذاب بنده به واسطه جهل خود اوست و هیچ عذابی بالاتر از جهل نیست. پس جهنمیان جاهل و بهشتیان عاقلند. 

عاشق عذاب

اریدک لا اریدک للثّواب
ولکنّى اریدک للعقاب
فکلّ مآربى قد نلت منها
سوى ملذوذ وجدى بالعذاب
ترا مى‏خواهم ولى نه براى پاداش، بلکه من ترا براى عذاب مى‏خواهم.
هر آرزویى که داشتم بدان رسیدم، به جز لذّت وجدى که از معذّب شدن به من دست دهد.

شعر فوق از حلاج وارد شده که وی طالب عذاب الهی است. اگرچه معمولاً همه انسانها طالب رحمت و نعمت و بهشت الهی هستند ولی محب نه تنها نعمت محبوب را می طلبد بلکه اگر رشد کند و در عشق او بسوزد عذاب و قهر او را نیز را طالب است چنانچه مولوی گوید: عاشقم بر لطف و بر قهر ش به جد / بوالعجب من عاشق این دو هر دو ضد. اگر عشق عاشق عشق حقیقی باشد هر چه از دوست رسد برای عاشق لذت بخش است. چون می داند معشوق او را دوست دارد و این رنج و عذاب نیز برای او درمان درد است. چون گاهی درمان درد به داغ و سوز است. لذا گفته اند آخر الدواء الکی. آخرین دواء داغ و سوزاندن است. زیرا محبوب ازلی هر چه کند به صلاح و خیر بنده است و  بنده اگر بداند که بلاء و عذاب به نفع اوست دوستدار بلاء می گردد. اما عامه چون غافل از حقند و امور را به مخلوقات نسبت می دهند از بلایا ناراحت شوند و فقط طالب رحمت و نعمت آنهم نعمت ظاهری هستند. اما عاشق همه چیز را از خدا می داند و می بیند. اگر از چیزی که از خدا می رسد ناراحت شود، دلیل بر ضعف عشق اوست. پس نه تنها به بلا صبر می کند بلکه دوستدار آن نیز خواهد بود. این یکی از معانی عذب بودن عذاب است که عذاب بر عاشق، گوارا می گردد.

امیر المومنین علی علیه السلام در مناجات شعبانیه فرماید: ان ادخلتنی النار اعلمت اهلها انی احبک. اگر مرا وارد آتش کنی به اهل نار اعلام کنم که دوستت دارم. بدیهی است که اگر از نار ناراحت بود چنین سخنی نمی فرمود. چون حب با ناراحتی ناسازگار است. همو که سرحلقه عشاق الهی است و عشق را مبداء و منتهاست فرماید: الهی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک. نکته دیگر اینکه این بحث مربوط به عاشقان و اولیای الهی است نه عوام الناس. برای عوام، معمولاً به غفران و دوری از عذاب الهی توصیه است چنانچه در بسیاری از آیات و ادعیه ذکر شده است. در روایتی آمده:

پیامبر خدا(ص)، به عیادت مردی از مسلمانان رفت که مانند جوجه، ضعیف و بی حرکت شده بود. به او فرمود: «آیا قبلاً دعایی می کرده ای یا از خدا چیزی می خواسته ای؟».

گفت: آری. می گفتم: بار خدایا! هر کیفری که در آخرت می خواهی به من برسانی، آن را در همین دنیا برایم جلو انداز.

پیامبر خدا(ص) فرمود: «سبحان اللّه ! تو طاقت آن را نداری ـ یا توان آن را نداری ـ. چرا نگفتی: بار خدایا! در دنیا و آخرت، به ما نیکی عطا فرما و از عذاب آتش، نگاهمان بدار؟».سپس، به درگاه خدا برایش دعا کرد و خداوند، او را شفا داد.

بر سماع راست هر کس چیر نیست

لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست.

للصائم فرحتان

در روایتی نبوی منقولست که للصائم فرحتان فرحه عند فطره و فرحه عند لقاء ربه. برای روزه دار دو خوشحالی است یکی هنگام افطار و دیگری هنگام ملاقات ربش. فطر به معنای گشایش و شکاف است. افطار بدن عنصری به غذای مادی و فیزیکی است. بالطبع برای عبد واقعی خوردن ظاهری فرح ندارد. اما افطار جان به غذای روح  است چنانچه حضرتش فرمود ابیت عند ربی یطعمنی و یسقین. وقتی که عبد از هر چه غیر دوست چشم پوشید و به دنیا و لذات آن و آخرت و مواهب بی توجه گردید؛ در حال ملاقات ربّ هم از مواهب الهی بهره مند می شود و هم از ملاقات و دیدار محبوبش. افطار الهی فوق نعمت های مادی و برزخی و حتی اخروی است.

این ضیافت به قول مرحوم امام خمینی؛ به ترک است. ضیافت الهی یعنی ترک تمام ضیافتهای دنیوی و اخروی است. اعددت لعبادی مالا عین رات و لا اذن سمعت و خطر علی قلب بشر. ضیاقت الهی چیزی است که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. لازمه این ضیافت معنوی، ترک است. ترک دنیا و آخرت مقدمه این مهمانی است. تا انسان متوجه دنیا و نعمتهای آن و یا متوجه نعمتهای برزخی و عقلانی است نمی تواند به این ضیافت وارد شود. و چون عبد به وصال یار رسید هم محو جمال دوست می گردد و هم جانش از تجلیات ربانی سیراب می گردد. وجودش از حق تعالی مملو می شود و از دنیا و آخرت و هر چه غیر دوست، بی نیاز می گردد. اگرچه در عالم وجود تصرف می کند ولی این تصرف الهی است نه نفسانی. چون او به عالم هستی بی توجه است؛ تصرفاتش هم الهی می شود. اگر از دنیا بهره مند گردد به جهت امر حق است چنانچه فرمود و لا تنس نصیبک من الدنیا. مستغرق در حق تعالی، عالم دنیا را فراموش می کند سپس حق به او امر می کند که نصیب خود از دنیا را فراموش مکن. همان دنیایی که در ابتدا از آن منع شده بود. زیرا این تصرف بدون توجه و دلبستگی است.

عالم مسخر انسان

در آیاتی از قرآن کریم به تسخیر آسمانها و زمین توسط  انسان اشاره دارد. سخر لکم الشمس و القمر سخر لکم الیل و النهار سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض. در این آیات از دیدگاه اهل ظاهر این تسخیر به معنای بهره برداری و تکنولوژی بشر در سفر به ماه و سیارات و یا استفاده از منابع زمین می باشد. اما با دقت در معنای تسخیر می فهمیم که آن به معنای استفاده ظاهری نیست. تسخیر یعنی تسلط کامل به حقیقت شیئ و بهره برداری تام از آن است. این استفاده های عادی و ظاهری تسخیر نمی باشد. نکته دیگر اینکه همانطور که در یک پستی تحت عنوان مخاطبان قرآن به آن اشاره کرده ایم؛ لکم در قرآن شامل افراد خاصی است نه همه مردم عادی. لکم در اینجا مختص اولیای الهی است برای ایشان آسمانها و زمین مسخر است. ایشان باذن حق تعالی در عالم تصرف می کنند و عالم وجود مطیع فرامین ایشان است. از ملائکه و جن و نیروهای پنهان عالم تا موجودات عالم طبیعت، همگی وجودشان را در اختیار ولی قرار می دهند. چه اینکه آنها بدانند مثل ملائکه و یا اینکه ندانند مثل انسانها و یا حیوانات. پس عالم وجود از سموات عقول و مجردات تا ارضین اشباح و طبیعت همگی مسخر ولیّ خداست. او به امر یا اذن حق در آن تصرف می کند و تصرفش در واقع حقانی است ولی تصرف انسانهای دیگر اغلب نفسانی است. از این رو تصرف عوام الناس سطحی و جزیی است و محدود به عالم دنیا و با تکنولوژی و صرف انرژی زیاد است. در ضمن در آیه شریفه تمام آنچه در آسمانها و زمین است را مسخر انسان می داند که شامل همه عوالم غیب و شهود می شود. اگر آسمان ها را به آسمان دنیای مادی هم معنا کنیم باز هم بشر نمی تواند به کهکشانهای دور دست دسترسی داشته باشد تا بهره مند گردد.    

فلک محیط

ابن عربی در باب ششم فتوحات در معرفت آغاز خلق روحانی گوید: معلوم دوم (پس از حق تعالی که معلوم اول و وجود مطلق است) حقیقتی است کلی که اختصاص به حق و عالم دارد. این حقیقت نه متصف به وجود می گردد و نه به عدم و نه به حدوث و نه به قدم. این حقیقت اگر به قدیم توصیف شود قدیم است و اگر به حادث وصف شود حادث است... همین طور باید بدانی که این حقیقت کلی نه متصف به تقدم بر عالم می گردد و نه عالم متصف به تاخر از آن ولی عموماً اصل موجودات است. پس او اصل جوهر و فلک حیات و حق مخلوق به و غیر اینهاست و نیز فلک محیط معقول است. اگر گویی که عالم است راست گفته ای و اگر گویی که عالم نیست باز درست گفته ای. و نیز اگر گویی که حق است یا نیست راست گفته ای. تمام اینها را می پذیرد و به تعدد اشخاص عالم تعدد می پذیرد و به تنزیه حق تعالی تنزه می یابد. شبیه چوب که در اشیاء مختلف به صور مختلف ظاهر می شود.

شیخ در این باب به شرح معلومات می پردازد معلوم اول را حق تعالی می داند. معلوم دوم را فلک محیط که به تمام عالم امکانی محیط است معرفی می نماید که از آن به جوهر حقیقی و یا فلک حیات و یا حق مخلوق به نیز یاد می شود. این فلک فلک معقول است و غیر قابل مشاهده است نه تنها مادی نیست بلکه فوق عالم مثال و عقل است. او به تمام هستی احاطه دارد و به نظر می رسد مظهر اسم محیط حق تعالی باشد. در نتیجه او همه اشیاء را اعم از ارواح و عقول و عالم برزخ و مثال و طبیعت را فرا گرفته است. احتمالاً شیخ از این رو آن را فلک نامیده که احاطه به مادون خود دارد. بدیهی است این فلک با بقیه افلاک مادی یا مثالی متفاوت است. در ادامه شیخ معلوم سوم را تمام عالم و معلوم چهارم را انسان که خلیفه حق است معرفی می کند. بحث فلکیات در کلام شیخ (به جز این فلک)، پیچیده و مبهم است و به تبع علمای قدیمی از افلاک مادی مثل فلک قمر و شمس شروع و تا فلکیات مثالی  ادامه می دهد ولی مشخص نیست منظور او از این فلکیات مثل علمای ظاهر و فلاسفه است یا نه.  


ذق انک انت العزیز الکریم

آیه ای در سوره دخان در وصف عذاب جحیم است که می فرماید: ذق انک انت العزیز الکریم (بچش تو عزیز کریمی) معمولاً اهل ظاهر از مفسرین این آیه را اینگونه معنا می کنند که تو نزد خودت عزیز کریمی.این در حالی است که آیه نزد خودت را ندارد و این تلقی اهل ظاهر است. با وجودی که اهل ظاهر به شدت مخالف تاویل هستند در این آیه و برخی آیات دیگر که معنای واقعی آن را درست متوجه نمی شوند؛ خود تعابیر عجیب و غریبی درست می کنند. در این آیه شریفه به صراحت بیان می کند که تو در جحیم عزیز و کریمی. اگر منظور غرور و تکبر دوزخی بود بی شک آن را بیان می کرد. اما وقتی ما معنای قرآن را نمی فهمیم به جای آنکه به جهل خود معترف باشیم معنای آیه را جا بجا می کنیم.

اما بزرگی رضوان الله علیه در معنای این آیه می فرمود که جهنمی در جهنم مورد لطف و رحمت حق است و عذاب خدا برای اصلاح و شفای بیماری های وی است نه برای شکنجه دادن. همانند مادر مهربانی که داروی تلخ را به فرزند خود می دهد و می گوید بخور عزیز دلم. پس خدا نیز به بنده گنهکار می گوید بخور عزیزم تا از امراض باطنی شفاء یابی. نکته مهم در فهم کلام خدا و معصومین این است که انسان تا به مقام قرب حق نرسد نمی تواند از ظاهر الفاظ و مطالعه تفاسیر و علوم ظاهری به معنای حقیقی آن دسترسی پیدا کند. راه چاره برای ما که به مقام قرب نرسیده ایم این است که از سخن اولیای خدا در تفسیر کلام حق استفاده کنیم حتی اگر سخن آن ولیّ با سخن مفسرین تباین داشته باشد.

همانطور که در مباحث گذشته اشاره شد، رحمت حق بر غضبش سبقت گرفته پس به قول ابن عربی جهنم نیز خارج از رحمت حق نیست. و جهنمی در حال عذاب نیز رحمت خدا شامل اوست. پس خدا او را برای ورود به بهشت مهیا می کند. ما در پستی با عنوان جهنم درمانگاه الهی به این مطلب اشاره کرده ایم.

صوم و صلوة

در باب روزه قبلاً مطالبی را گفته ایم. به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان به یک نکته پیرامون روزه اشاره می کنیم. ابن عربی در آثارش معتقد است که حقیقت روزه بالاتر از نماز است. اما مرحوم امام خمینی به افضلیت نماز نسبت به روزه اشاره دارد. به نظر می رسد نظر امام صائب باشد زیرا روزه فعل نیست بلکه ترک فعل است و نماز حقیقی وصول به توحید و استغراق در آن است. در کتاب سر الصلوه امام می گوید که روزه ثنای حق به اسم الصمد و نماز ثنای خق به اسم جامع الله است. یعنی بنده در روزه صمدیت حق را ظاهر می سازد لذا ترک اکل از عالم دارد و توجهی به غیر ندارد و بی نیازی خود را از عالم امکانی اعلام می کند که این ظهور اسم صمد است و نماز ورود به باب توحید و فنای در حق است.

روزه در واقع مقدمه نماز است یعنی ترک دلبستگی ها و چشم فرو بستن از عالم وجود. خواه لذات مادی و دنیوی باشد خواه لذات باطنی و معنوی و کشف و کرامات مثالی و روحانی. به عبراتی روزه تخلیه و نماز تحلیه است. تخلیه از غیر حق و تحلیه به تجلیات الهی و استغراق در اسمای حق تعالی است. در روزه عبد هنوز به مقام فناء و توحید نرسیده لذا در مقام ترک و امساک است ولی نماز مراتب سه گانه از فنای افعالی در قیام و فنای صفاتی در رکوع و فنای ذاتی در سجده را در بر دارد. همانطور که اسم اعظم الله جامع همه اسماء و صفات الهی است، نماز نیز جامع همه عبادات منجمله روزه است. لذا فرموده اند که ان قبلت قبل ما سواها. در ضمن روزه برای بیمار و مسافر ساقط است ولی نماز تحت هر شرایطی واجب است و این از جامعیت نماز حکایت دارد. 

شعری در ثنای دوست

شعری زیبا در مدح حضرت علی اکبر علیه السلام در روز ولادتش تقدیم می گردد. این شعر از جناب محمد علی مجاهد (پروانه) می باشد:


روز عاشورا که روز عشق بود

جان یاران پر ز سوز عشق بود

 

بانگ می زد ساقی بزم بلا

عاشقان را آشکار و برملا

 

کای گروه باده خواران الست

باید از جام بلا گردید مست

 

از در و دیوار می بارد بلا

تا کند خیل شما را مبتلا

 

باده خواران! همدم ساقی شوید

سرخوش از جام هوالباقی شوید

 

همتی، هنگام مستی کردن است

وقت رو سوی بلا آوردن است

 

نیست هوشیاری ز سرمستان روا

ترسم از یزدان بدا آید، بدا

 

باده خواران گرد او گشتند جمع

جانشان پروانه شد بر گرد شمع

 

هر که را در حد خود می ریخت می

تا کند این راه را مستانه طی

 

تا مبادا مستیش افزون شود

حالتش از باده دیگرگون شود

 

مستی اکبر ز یاران بیش بود

جام را از دست ساقی می ربود

 

هر چه می در ساغرش می ریخت او

می شنید از او که ساقی باده کو؟

 

ساغرم پر کن دمادم از شراب

تا کند هر ذره ام را آفتاب

 

کی توان سرمست شد زین یک دو جام؟

باده نوشی خوش بود، اما مدام

 

خوش بود با می مدام آمیختن

باده را دائم به ساغر ریختن

 

باده بی اندازه باشد خوشتر است

مرد این میدان، علی اکبر است

 

ساقی دانا دل، صافی ضمیر

گفت با او هر چه خواهی باده گیر

 

آنقدر می از سبوی هو کشید

تا که رنگ او گرفت و هو کشید

 

رو سپس بر جمع میخواران نمود

پرده از راز دل خود برگشود

 

کای گروه باده خواران، الوداع

ترسم این مستی مرا آرد صداع

 

صحتم آهنگ بیماری کند

مستیم رو سوی هوشیاری کند

 

ترک جان گفتن به مستی، خوش تر است

بهر او مردن ز هستی خوش تر است

 

این بگفت و سوی میدان رو نهاد

پا به میدان لقای هو نهاد

 

هستی موهوم را معدوم کرد

خویش را قربانی قیوم کرد

 

رفت بیرون از جهات و از قیود

طلعت حق گشت در چشم شهود

 

چون حسین این جلوه را نظاره کرد

جامه بر تن از تحیر پاره کرد

 

کاین چه رسم عشق بازی با خداست؟

اکبر است این در تجلی؟ یا خداست؟

 

چون شنید انی انا الله از درون

کرد خود نعلین را از پا برون

 

سر برهنه جانب یاران دوید

پا برهنه سوی میخواران دوید

 

کاینک اکبر در تجلی گاه اوست

دیگر اکبر نیست آنجا، بلکه هوست

 

هر چه می بیند آیات وی است

عالم امکان ظهورات وی است

 

در فنای ما بقا دارد حضور

لای ما، الا در آرد در ظهور

 

بنگرید ای باده خواران آشکار

در جمال اکبرم رخسار یار

 

هر که را میل تماشای خداست

رو کند آنجا که طور کبریاست

 

جمله مست از جام آگاهی شدند

باده خواران اکبراللهی شدند

 

هر که از آن باده ساغر می کشید

نعره ی الله اکبر می کشید

 

زان سپس در عرصه غیب و شهود

ذکر تسبیح ملک، تکبیر بود.

آن یار کزو گشت سر دار بلند

در سفر زیارتی که به عتبات عالیات داشتم بر سر مزار میثم تمار این عاشق دلسوخته امیر المومنین علیه السلام روایات زیبایی در مقام ایشان دیدم. ام سلمه روایت می کند  در دل شب دیدم که رسول الله صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را به میثم سفارش می کرد. امیر المومنین میثم را به شهادت مژده می دهد و درختی را که وی را به آن دار می زنند به او نشان می دهد. میثم لحظه شماری می کند تا در راه دوست به شهادت رسد. حضرتش به او می فرماید چه حالی داری وقتی تو را به بیزاری از ما می خوانند عرضه می دارد والله از تو برائت نمی جویم. حضرتش فرمود پس  تو را دار میزنند و می کشند. عرضه داشت صبر می کنم و اینها فی الله قلیل است. حضرت فرمود پس تو با من در درجه من هستی. شاید این ستایش از میثم بالاترین ستایش از اصحاب حضرتش باشد. مقام معیت با مولی برای هر کسی حاصل نمی شود.

از این روایت خاص نتیجه می گیریم که میثم فانی در مولی بود و زمانی که بر سر دار شکمش را پاره می کنند چنان از مدح علی گوید که کسی نشنیده بود و چنان گرم عشق بود که شاید ضربه دشنه را متوجه نمی شد این به جهت شدت عشق بود. عشق به حدی قوی است که عاشق در راه معشوق نه تنها از مرگ نمی هراسد بلکه از آن استقبال می کند تا به معشوق نشان دهد حاضر است همه چیزش را در راه او بدهد پس زمانی که سر و پا می دهد لذت می برد و درد بدن برایش نامحسوس می شود. این حال برای اصحاب امام حسین علیه السلام نیز حاصل بود و بر اساس روایات درد شمشیر را احساس نمی کردند. شدت عشق انسان را از خود و از بدن و همه حیثیات دنیوی و بلکه اخروی غافل می کند و فقط معشوق را در می یابد و معشوق در او ظهور می کند. من کیم لیلی و لیلی کیست من ...

صور خیالی و نوری

ابن عربی در باب سیزدهم از فتوحات در معرفت حاملان عرش الهی گوید: صورت به دو بخش تقسیم بندی می شود یکی صورت جسمی عنصری که شامل صورت جسدی خیالی نیز می شود و دیگری صورت جسمی نوری است. اولین جسمی که خداوند آفرید اجسام ارواح ملکی بود که مهیم یعنی واله و سرگشته در جلال الهی بودند. که از جمله آنان عقل اول و نفس کل است و بدانها اجسام نوری که از نور جلال الهی آفریده شده اند پایان می پذیرد. انتهی

شیخ در اینجا صورت را به دو نوع عنصری و نوری تقسیم بندی می کند صورت جسمی عنصری را نیز هم شامل اجسام فیزیکی مادی و هم اجسام برزخی می داند. در واقع صور مادی و برزخی تفاوتشان در ماده است. ولی صورتشان شبیه یکدیگر است. اما در عالم عقول و مجردات و ارواح، جسم به صورات مثالی و برزخی وجود ندارد بلکه جسم نوری است. برای انسانهای عادی ادراک صور مادی و مثالی مقدور است ولی ادراک صور نوری غیر ممکن است. این صور نوری را کسی ادراک می کند که به عالم عقل و فوق مثال راه یافته باشد و با دیده نوری خود به آن نظر افکند. آن عالم که به قیامت نیز از آن یاد می شود پس از برزخ که عالم مثال برای انسان قابل ادراک خواهد بود. این ادراک ممکن است در حیات دنیوی برای اهل معنا و برای عامه پس از مرگ و عبور از برزخ قابل مشاهده است.

نکته مهمی که از این بحث قابل استفاده است این  که از منظر عرفان، معاد هم جسمانی است و هم روحانی. روح که در تمام عوالم وجود دارد و اساس وجود آدمی به تحقق آن است. ولی جسم در هر عالمی متناسب با آن عالم است. پس از مرگ روح به جسم مثالی برزخی تعلق می گیرد و پس از عبور از برزخ و ورود به عالم عقل و قیامت و مجردات، به جسم نوری روحی یا عقلی متعلق خواهد بود.  پس در هیچ عالمی از عوالم و نشآت، روح بدون قالب ظاهر نخواهد شد. در نتیجه عذاب و لذات هم ظاهری است و هم باطنی. و معاد جسمانی در عرفان به این معناست نه به معنای تلقی اهل ظاهر که منظور همین جسم مادی عنصری است. بی شک این جسم ظاهری مادی پس از مرگ متلاشی می گردد و هرگز روح به آن مراجعه نمی کند. متکلمان و اهل ظاهر چون آیات و روایات را اغلب به معنای ظاهری و مادی تلقی می کنند در نتیجه تصور می کنند که پس از برزخ، در قیامت مردگان دوباره به این عالم مادی بر می گردند و این کره خاکی بهشت یا جهنم می شود. ذرهم فی خوضهم یلعبون 

خطرات کشف مثالی

بعضی از سالکان بر اثر ریاضات و عبادات و یا اذکار خاص ممکن است به برخی مکاشفات صوری در عالم مثال دست یابند. حتی برخی عامه نیز گاهی به دلیل حوادث و یا فشارهای روحی ممکن است مشاهدات مثالی داشته باشند. نکته مهم در این باب این است که کشف مثالی در ادبیات دینی جایگاهی ندارد یعنی کمالی برای شهود مثالی در قرآن یا روایات ذکر نشده است و آن را از مقامات و درجات مومنین نشمرده اند. اگر این نوع مشاهدات کمال بود حیوانات دارای چشم برزخی نبودند چنانچه حیوانات قبل از وقوع زلزله یا حوادث طبیعی وقوع بلا را با مشاهده صور مثالی می فهمند و یا حتی نوزاد انسان و یا عقب ماندگان ذهنی به جهت احتجاب کمتر به دنیا، دارای این نوع مشاهده هستند. در نتیجه این نوع از مشاهدات از منظر عرفان اسلامی کمال محسوب نمی شود در هیچ کتاب معتبر عرفانی جزء مقامات ذکر نشده؛  بلکه ممکن است برای سالک خطراتی نیز در بر داشته باشد.

یکی از این مخاطرات، عجب و غرور سالک است که می پندارد به بالاترین مقام دست یافته و از اولیاء شده  است. چنانچه می بینیم که برخی از افراد از ضمایر افراد و یا کارهای پنهانی دیگران خبر می دهند و از این راه برای مریدانی جمع می کنند. عوام الناس هم تصور می کنند که این شخص ولی خداست. در حالی که هم خود گمراه است و هم دیگران را به گمراهی می کشاند. خطر دیگر اینکه ممکن است در این وادی گرفتار برخی اجنه و یا شیاطین گردند و تصور کنند که آنها ملائکه یا ارواح مومنین اند در نتیجه با توجه به دستورات آنها کارهای خلاف شرع و اخلاق انجام دهند و بعداً اعمال خود را توجیه کنند که ما به مرتبه حقیقت رسیده ایم و سطح ما از سطح ظواهر شرعی بالاتر است.و چون این مسائل با لذت نفسانی همراه است ترک آن بسیار دشوار است. ضمن اینکه چنین شخصی سخن بزرگان را نیز گوش نمی کند چون خود را صاحب کشف می داند و تصور می کند از دیگران بالاتر است.

به علت همین مشکلات است که بزرگان، شاگردان را از توجه به این مکاشفات و کرامات ظاهری بر حذر می داشتند. در عرفان اسلامی نیز به همین علت به پیر و مرشد توجه ویژه ای شده است. در روایات نیز آمده که هلک من لیس له حکیم یرشده. قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن. حتی موسی نیز به خضر نیاز داشت تا به حقایق راه یابد.

نکته دیگر اینکه شهوات در هر عالمی به شکل خاصی ظهور می کند در این عالم دنیا به ظواهر مادی از پول و پست و مقام و شهرت و خواب و شهوت؛ در عالم مثال به صورت شهوات مثالی از خبر از آینده یا افکار مردم و امور پنهانی خلق یا شفای بیماران و امثالهم؛ در عالم عقل نیز شهوات عقلانی مانع رشد سالک است که در راس آن خودخواهی و حب نفس در برابر خداخواهی و ترک انانیت است. لذا گفت: بینی بینک انی ینازعنی / فرفع بلطفک انی من البینی. به قول مرحوم امام خمینی ضیافت الله به ترک شهوات در همه این عوالم است و روزه یعنی ترک همه هواها و شهوات و عدم توجه به آنها و صرف همت در توجه به حق تعالی او و اولیای اوست.     

تاویل کشف

مکاشفات در عالم برزخ و مثال دارای صوری هستند که بی نیاز از تاویل نخواهند بود. برخی از صاحبان کشف به جهت کمی معرفت به عالم مثال در تاویل درست مکاشفات خود دچار اشکال می شوند. این قضیه شبیه تعبیر رویاست که امر دقیق و دشواری است. ظهور حقایق از عالم عقل در عالم مثال به شکل صورت است این صورتها هر کدام پیام خاص خود را دارند مثلاً علم در صورت مثالی به شکل شیر یا عسل است. اگر کسی در خواب ببیند که شیر می خورد به او علم داده خواهد شد. همینطور حال کسی که در بیداری با چشم برزخی همین را مشاهده نماید. پس اگر تاویل آن را نداند یا اشتباه تاویل کند ممکن است دچار انحراف گردد. از این روست که اولیای الهی مریدان خود را از توجه به مکاشفات مثالی بر حذر می داشتند زیرا علاوه بر انحراف از سلوک صحیح، به علت عدم علم به تاویل درست آن کشف، اسیر هوای نفس یا اجنه و شیاطین گردند. چنانچه ابن عربی می گوید که افرادی را مشاهده نمود که بازیچه اجنه شده بودند و می پنداشتند که از اولیای الهی هستند.

مبتدیان و متوسطین اهل سلوک به جهت عدم اطلاع از عالم ربوبی و کیفیت تجلی حق تعالی در صور مثالی، علم تاویل به مکاشفات مثالی را ندارند. لذا برای تاویل مکاشفات خود باید به یک ولی الهی رجوع کنند. چون برای فهم معنای دقیق هر کشفی باید به مبدا آن صورت که تجلی حق است اشراف داشت که این خاص ولیّ است. بنابراین صاحب کشف باید عارف باشد و عارف در اینجا به معنای فهم معنای تجلی حق در صور مثالی است. و اگر عارف نباشد نباید با حدس و گمان به تاویل بپردازد. کما اینکه در باب تعبیر خواب نیز که نوعی مشاهده مثالی است، قضیه از همین قرار است.

فاطمه(س) مفروض الطاعه

به مناسبت شهادت بانوی دو عالم حضرت زهراء سلام الله علیها یک روایت از حضرت باقر علیه السلام را در مقام حضرتش نقل می کنیم: لَقَدْ کانَتْ عَلَیْها السلام مَفْرُوضَةَ الطاعَةِ عَلى جَمیع مَنْ خَلَقَ الله مِنَ الْجِنَّ وَالأنْسِ وَالطَّیْرِ وَالْوَحْشِ وَالأنبِیاءِ وَالملائِکَةِ. حضرت زهراء سلام الله علیها اطاعتش بر تمام خلق از جن و انس و پرنده و وحوش و انبیاء و ملائکه واجب و فرض است. در این روایت می فرماید که طاعت آن حضرت بر همه موجودات واجب است. بدیهی است که این وجوب به معنای وجوب شرعی نیست زیرا حیوانات یا جن و ملک خارج از حیطه احکام شرعی هستند. پس این وجوب به معنای وجوب تکوینی است یعنی تمام موجودات چه بدانند و چه ندانند و چه بخواهند و چه نخواهند از حضرت ایشان اطاعت می کنند که این اطاعت، اطاعت تکوینی است. این اطاعت در واقع ظهور اطاعت حق تعالی در عالم وجود است. تمام موجودات طوعاً یا کرهاً مطیع امر حقند و این امر از طریق حضرت زهراء و اهل بیت علیهم السلام در عالم ظاهر می شود. چنانچه فرموده اند: اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. ایشان مجرای اراده حقند بلکه اراده  حق همان اراده ایشان است.  لذا حضرت مولی الموالی علی علیه السلام فرمود نحن اذا شئنا شاء الله و اذا کرهنا کره الله. و بدیهی است اراده حق ضروری التحقق است.

چون اراده ایشان همان اراده حق است پس تخطی از اراده ایشان ممکن نیست. پس معنای وجوب تکوینی این است که هیچ موجودی از امر آن حضرت تکویناً تخطی نمی کند. و همه طاعت ایشان را گردن می نهند. حتی دشمنان ظاهری ایشان و کفار هم از این امر مستثناء نیستند. این را کسی می بیند که به توحید رسیده باشد و ما محجوبان عالم خاک آنچه مورخین و اهل ظاهر دیده اند، می فهمیم و می بینیم. امیدواریم با عنایات حضرتش بوی از توحید به مشام ما خفتگان نیز برسد تا لااقل منکر این حقایق نباشیم.

شعری از دوست

شعری از حضرت دوست جناب سید احمد نجفی رضوان الله تعالی علیه:

کربلا در میزنم در باز کن

وعده های خویش را اعجاز کن

قاضی الحاجات من در کربلاست

سامع الاصوات من در کربلاست

کربلا منزلگه اهل دل است

اهل دل را کربلا بس منزل است

کربلا خضر ره گمگشتگان

مرشد و پیر همه سرگشتگان

سجده بر خاک تو دارم مست مست

بت پرستم بت پرستم بت پرست

آنکه دارد کربلا را پیشوا

کی دگر جوید امام و رهنما

کربلا خورشید را بی نور کرد

ماه را در آسمان مستور کرد

ظلمتی کاندر دل ما سالهاست

چاره اش خورشید و نور کربلاست

این سیاهی ها که اندر روضه هاست

روشنی بخش دل پُر غصه هاست

روضه رضوان که جای اولیاست

یک گلی از بوستان روضه هاست

روز عاشورا مرا عهد الست

گشته ام از آن زمان دهها پرست

کربلا من خویش را نشناختم

بس که روز و شب به تو پرداختم

کربلا آهسته ما مرد رهیم

در طریق غیر تو ما گمرهیم

کربلا ما را سواد آموز کرد

این سیاهی، شام ما را روز کرد

گر نیامد کربلا اندر وجود

بر چه بنهادیم ما سر بر سجود

لیس غیری لیس غیری فی الوجود

اسجدونی اسجدونی فی السجود

کربلا را غصه و غم پایه است

ابتلا بالاترین سرمایه است

البلاء للولاء در کربلاست

بینوا سرمایه دار نینواست

از ازل غم با بلا را ساختند

کربلا را بهر آن پرداختند

کربلا با هر بلایی آشناست

مرد این میدان همیشه مبتلاست

عشق وحدت ساز اندر کربلاست

عاشقش معشوق و معشوقش خداست

سید عزیز ما در عشق به ابا عبدالله علیه السلام بی نظیر بود چنان در احوال کربلا و یاران امام سخن می فرمود که گویی در آنجا حضور داشت و سخن اصحاب با امام را به گوش می شنید حتی بالاتر از احوال یاران او نیز با خبر بود و زبان حال آنها را بیان می فرمود. بی شک ایشان در این معنا یگانه بود و کسی همانند ایشان به رموز کربلا آشنا نبود. او مجتهد عشق بود و از لطایف عشق و اسرار آن با جان و دل آشنا بود. کبوتر دل ما در زمان جوانی که دنبال یک مرد الهی بود، در اولین دیدار جذب کلام و جمال او شد و بی هیچ سخن و بحثی رحل اقامت افکند و دلبسته شد. بلکه جذبه او بود که دل سرگشته ما را جذب خود کرد.

این نفس جان دامنم برتافته‌ست

بوی پیراهان یوسف یافته‌ست

کز برای حقِ صحبت سال‌ها

بازگو حالی از آن خوش حال‌ها

تا زمین و آسمان خندان شود

عقل و روح و دیده صدچندان شود

من چه گویم یک رگم هشیار نیست

شرح آن یاری که او را یار نیست

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر

 

لباس حریر بهشتیان

در قرآن چندین بار کلمه لباس آمده است. این کلمه از لبس به معنای پوشش و پوشیدن است. در لسان اهل ظاهر لباس، به پوشش پارچه ای گفته می شود اما در ادبیات عرفانی لباس به معنای ظاهر و صورت ظاهری در برابر باطن و حقیقت است. مثلاً در این عالم، ماده لباس ظاهری روح است و در برزخ صورت، لباس روح است. به هر حال انسان در هر حال یک صورت ظاهری یا لباس دارد.

در قرآن ترکیباتی از کلمه لباس ذکر شده است منجمله لباس جوع و فقر، لباس تقوی، لباس لیل و لباس حریر. در مورد لباس تقوی فرموده و لباس التقوی ذلک خیر. یعنی انسان در ظاهر باید متقی باشد. از چیزهای ظاهری دوری کند و متوجه قلب و باطن خود باشد. پرهیز از ابراز مقام و درجه خود پیش مردم و کتمان کرامات و قدرتهای باطنی و عدم استفاده مگر به ضرورت.

اما در مورد لباس حریر که به معنای ابریشم است و لباس بهشتیان در قرآن وصف شده است. بدیهی است که در برزخ ابریشم وجود ندارد و این تمثیل است برای معنایی که اهلش می دانند. مرحوم حاج آقا دولابی رضوان الله علیه می فرمود حریر که لباس بهشتیان است از حرّ به معنای آزاد می آید. یعنی لباس بهشتیان آزاد و راحت است. روح آنها در صورت و قالبی آزاد و راحت است. اما اهل ظاهر در این دنیا لباس ضخیم یعنی لباسی که روح در آن راحت نیست، پوشیده اند. هرچه ما از عالم غیب به عالم دنیا می آییم لباسهایمان ضخیم تر می شود و وقتی به سوی خدا می رویم لباسهای ضخیم را از روح درآورده و لباس لطیف تر می پوشیم. حریر که لباس آزادی و حرّیت است بر تن بهشتیان و اهل آخرت است خواه در این عالم مادی باشند و یا در عالم پس از مرگ.  حرّ کسی است که به هیچ چیز در عالم وجود دلبستگی ندارد مگر به حق تعالی. از این رو او از همه هواها و تمایلات رهایی یافته و آزاد شده است.

خِرّیت ولایت

چند روزی از ارتحال ولی کامل مکمل سید بزرگوار حاج آقا نجفی رضوان الله تعالی علیه می گذرد و جان دوستان و مریدان در غم او در سوز و گداز است. بنده حقیر که 30 سال افتخار آشنایی با ایشان را داشتم، بدون اغراق ولیی به بزرگی ایشان ندیدم. در برخی مباحث قبلی به مقامات اولیاء اشاره نموده ایم و گفته ایم که بالاترین مرتبه در ولایت مقام کاملان مکمل است که اسفار اربعه عرفانی را طی نموده اند. یعنی پس از فنای در حق تعالی به امر حق به سوی خلق رجوع می نمایند و با علم الهی و قدرت حقانی به هدایت خلق می پردازند که ایشان را کامل مکمل می نامند یعنی کسی که به کمال یعنی توحید رسیده و سپس برای تکمیل نفوس به خلق رجوع می کند.

بی شک ایشان در معرفی ولایت اهل بیت عصمت علیهم السلام و ادب ولایی سرآمد دوران ها بود. اسراری که از اهل بیت می دانست با خود به عالم غیب برد و ما محجوبان و خاکیان از آن محروم شدیم. علم و کشف ایشان در باره ولایت به حدی بود که علاوه بر اهل بیت، به اصحاب و محبین در طول تاریخ علم داشت و از احوال باطنی و قلبی ایشان با خبر بود. همه چیز را در عالم با ولایت تفسیر می کردحتی روایاتی در باب حیوانات و اشیاء نیز می فرمود که چگونه ولایت را پذیرفته یا نپذیرفته اند و یا در ولایت پذیری ضعف داشته اند. حق هم همین است که عالم وجود با ولایت تکوینی و تشریعی پیوند خورده است. اگر عقیق و درّ که سنگی بیش نیستند، دارای ارج و ارزش هستند به علت این است که ظهور ولایت در آنها بیش از بقیه جمادات است.  همینطور در ملائکه و جن، کسی که در باب ولایت تعلل نموده مطرود دستگاه الهی است و آنکه ولایت را پذیرفته مقرب گشته است. ابلیس که جن یا ملک بود چون به مصنوع یدالله سجده نکرد مطرود و ملعون گشت ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی. یدالله امیر المومنین است و ساخته او که آدم بود ظهور در ولایت داشت و ابلیس به او سجده نکرد لذا ملعون گشت. حتی در انبیاء و اولیای الهی هرگاه که لغزشی در باب ولایت اهل بیت داشتند دچار غضب و بلای الهی می شدند. سید عزیز ما، چنان به لغزشهای ایشان احاطه داشت که انسان حیران می ماند. از آدم ابوالبشر گرفته تا برخی انبیای دیگر که به بلایایی مبتلا گشتند. حتی برخی اصحاب خاص ائمه علیهم السلام که دچار لغزشهایی در ولایت شده بودند، با جزئیات بیان می نمود و می فرمود ابوذر و یا سلمان که به تبعید و یا تومور در گلو مبتلا شدند به علت یک لغزش در ولایت بود. و یا علت نابینایی عقیل این بود که وی در کودکی زمانی که چشم درد داشت و مادرش داروی چشم برایش می ریخت وی امتناع می کرد و می گفت تا اول در چشم علی نریزی من نمی ریزم. همین بی ادبی در ولایت باعث کوری او شد.

آن بزرگ چنان در ولایت مستغرق بود که جزئیات خاصی را در این زمینه می دانست که هیچ کس به آن علم نداشت. و این علم به جزئیات منحصر به ایشان بود و اگر بخواهیم برای ایشان لقبی در نظر بگیریم باید ایشان را خریط در ولایت اهل بیت عصمت علیهم السلام بنامیم.   

قرآن کتاب متقین

در اولین آیه مصحف شریف بعد از حمد، حق تعالی در معرفی قرآن می فرماید: ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین. ذلک اشاره به دور است اگرچه گاهی برای اشاره به نزدیک نیز به کار رفته است. معمولاً مفسرین در این آیه به معنای اشاره به نزدیک استفاده می کنند. البته گاهی در ادبیات عربی یا فارسی از ضمیر اشاره به دور برای نشان دادن عظمت و بزرگی چیزی استفاده می کنند. همانطور که قبلاً نیز گفته ایم کتاب به معنای حقیقت ثابته لایتغیر است که این معنا از کتاب را مرحوم سید احمد نجفی رضوان الله تعالی علیه بیان می فرمود. قرآن نیز یک حقیقت ثابته لایتغیر است این قرآن که از غیب مطلق بر قلب نبی نازل شده مراتب نزول را تا این جهان مادی طی نموده است؛ برای متقین هدایتگر است نه برای همه خلق. چگونه قرآن هدایتگر است در حالی که در ابتدای نزول قرآن، به حسب ظاهر مومن و متقی وجود نداشت. مگر قرآن انسانها را هدایت نمی کند؟

به نظر می رسد که قرآن کریم شوون ظاهری و باطنی مختلفی دارد با شان ظاهری که مخصوص اهل ظاهر و ناس است؛ هدایت ظاهری دارد و با شان باطنی هدایت باطنی دارد. هدایت ظاهری برای کافه ناس و هدایت باطنی خاص متقین است. در هدایت ظاهری شک و تردید و ریب وجود دارد چنانچه اهل ظاهر گرفتار آنند ولی در هدایت باطنی هیچ ریبی نیست. آنجا یقین قلبی است و آن قابل مقایسه با علم ظاهری و تعقل و تفکر نیست. اما تقوی که به  پرهیزگاری تعبیر شده منظور فقط تقوی فقهی و ظاهری نیست بلکه تقوی به آن بزرگمرد، به معنای پرهیز کل است. یعنی انسان از همه چیز حتی خودش پرهیز کند. چنان غرق در معشوق شود که خودش را نیز فراموش کند. (واذکر ربک اذا نسیت). این معنای حقیقی و جامع تقوی است. پس با این تعبیر معنای آیه شریفه این است که کتاب حقیقی برای متقیان حقیقی هدایتگر است. برای متقی هیچ شک و ریبی در حق تعالی و اولیایش نیست. اما  غیر متقین همواره در شک و تردید قلبی هستند اگرچه به زبان معترف به خدا و دین و اولیاء باشند ولی در قلب مرددند. زیرا با عقل و وهم و تقلید از دیگران هرگز به یقین نمی رسیم. ایشان با اندک شبهه ای دچار تزلزل شده و منحرف می شوند. در جایی دیگر حق می فرماید انما یتقبل الله من المتقین. فقط از متقین عمل مقبول است و دیگران بر اساس این آیه عملشان مورد قبول نیست. و یا اینکه عمل به اندازه تقوی قبول می گردد و هر کس تقوی بیشتری داشته باشد عملش مقبول تر است. در نتیجه تقوی به معنای پرهیز از همه چیز، مقام اولیای الهی است و عامه از آن بی نصیب اند و حتی متوسطین نیز به آن نرسیده اند.       

منحصر به فرد بودن ولیّ

در برخی از مباحث گفته ایم که انبیاء و اولیای الهی مظهر اسماء کلی و جامع حقند و هر اسم کلی تعدادی از اسماء جزیی را در تحت سلطنت و احاطه خود دارد. انسان کامل که ولی مطلق خداست جامع همه اسماء و صفات الهی است لذا همه موجودات در هستی، تحت سلطه و قدرت او هستند. (آدم و من دونه تحت لوایی) علوم و مقامات اولیاء نیز به حسب اسمایی است که به ایشان تجلی می شود. پس هرچه اسماء بیشتر و جامعتری به کسی تجلی شود؛ علمش به حق تعالی کاملتر است. و هر کس که علمش بیشتر باشد قدرتش نیز بیشتر است. چون همه اسماء الهی بر یک ولیّ تجلی نمی شود در نتیجه علوم و معارف اولیاء مختلف است یعنی آنچه که یک ولیّ می داند، دیگری نمی داند. مثلاً آنچه عیسی از حق می دانست موسی نمی دانست و آنچه موسی می دانست عیسی نمی دانست و همینطور بقیه انبیاء و اولیاء. به همین سبب هر ولیّ از اولیای حق منحصر به فرد است و شخص دیگری جای او را پر نمی کند. حتی اگر ولیّ کاملتری بعد او بیاید باز نمی تواند جای ولیّ قبلی را پر کند. به همین لحاظ فرموده اند که اذا مات العالم ثلم فی الاسلام و یا اذا مات العالم مات العالَم. بدیهی است که منظور از عالم در ورایات عالم حقیقی است که علم واقعی به حق تعالی دارد وگرنه اهل علم ظاهری مرگش برای اسلام ضایعه نیست. اگر عالِم که منظور ولیّ است، از دنیا برود عالَمی که از علم به خدا داشت نیز با او می رود و اهل دنیا از آن بی بهره می گردند. لذا ضایعه ارتحال اولیاء هرگز جبران نمی شود.

خلاصه اینکه هر ولیّ اختصاصات مخصوص خود را دارد و اولیای دیگر برای دریافت آن علم باید به آن ولیّ مراجعه نمایند. این یکی از اسرار خواند حق به اسماءمختلف است. یعنی خواندن حق به یکی از تعینات که ظهور اسم اوست. اگر تعین اسم خدا را بدانیم و با آن ارتباط برقرار کنیم می توانیم از خواص آن اسم بهره ببریم و گرنه صرف تکرار لفظ اسماء الله خاصیت چندانی ندارد. سرّ اینکه ما ذکر می گوییم ولی نتیجه ای که در روایات برای آن ذکر آمده است حاصل نمی شود؛ این است که مظهر آن اسم را نمی شناسیم یا باآن ولیّ خدا نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم. چنانچه حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله حق را به امیر المومنین علیه السلام قسم می داد.

از این رو ارتحال اولیایی مثل حاج آقا دولابی و کامل مکمل سید احمد نجفی ضایعه ای جبران ناپذیر برای عالم است. اگرچه اولیاء پس از رحلت هم فیض وجودیشان به خلق می رسد.

شعری از یار سفر کرده

اشعاری از حضرت استاد سید احمد نجفی رضوان الله تعالی علیه

 براه میکده دیدم سبوکشان مدهوش

فتاده پیر، کناری قدح شکسته و مست

بدور لاله ی رویش، چراغ ها خاموش

تجلی دل ما گشت در جهان مثال

درخت اخضر زیتون و موسی بی هوش

کبوتر دل ما دام زلف می طلبد

به سینه می تپد از شوق سینه و آغوش

به عشق روی تو ما زنده ایم، اگر مُردیم

بسنگ سینه ی ما نام تو بود منقوش

رواست حاجت ما را روا کنی ای دوست

که بار عشق تو بر دوش می کشم هر دوش

به چند درهم معدوده یوسفی بخرند

مرا به هیچ خریدی به هیچ هم مفروش

براه میکده دیدی سیاه مستی را

"تخلص" است که او را نه عقل مانده، نه هوش



در غم هجران دوست

اذا مات العالم ثلم فی الاسلام درگذشت حضرت استاد الهی، وحید دوران، ولی کامل مکمل سید احمد نجفی بر شیعیان جهان و مریدان آن عزیز تسلیت باد.

در طول 30 سال آشنایی این حقیر با ایشان معارف حقه زیادی از ایشان کسب شد که در مقال نگنجد. او در ولایت و محبت اهل بیت بی بدیل بود شدت عشقش به امیر المومنین و ابا عبدالله الحسین نظیر نداشت. او فانی در حسین و باقی به او بود. رحلتش قطعاً ضایعه غیر قابل جبرانی برای جهان شیعه و به خصوص دوستداران آن جناب است. این ضایعه ثلمه ای جبران ناپذیر است. چون رحلت اولیای الهی از آن حیث که تجلیات و دریافت هایشان از حق مختص ایشان است، یک نقصان و شکافتی در اسلام است. زیرا حتی اولیای دیگر نیز آن معرفت و آن تجلیات را ندارند. هر یک از اولیای حق تجلیات مخصوص به خود را دارد که دیگری را آن اختصاص نیست. به همین سبب رحلت هر یک ضایعه ای جبران ناپذیر است. اگرچه عوام تفاوتی بین علمای ظاهر با اولیاء قائل نیستند ولی اهل معنا دانند که هر ولی، خلیفه حق بر زمین است و باعث امان خلق از بلایاست.

اما خصوصیت ایشان که در آن بی بدیل بود محبت امام حسین علیه السلام است. بی شک محبتی که ایشان به اباعبدالله داشتند، در بین اهل ولاء هیچ شبیهی نداشت در واقع چنان محو در حسین بودند که تمام حالات کربلا و اصحاب را به رای العین مشاهده می نمودند. بلکه  حالات و احساسات همه اصحاب امام حسین را می دانستند و وقتی روضه می خواندند با آن حالات شهداء یگانه می شدند و زبان حال هر شهید را بیان می کردند. این چنین حالتی برای کسی رخ نداده است و این ویژگی خاص ایشان بود. بارها فرموده بودند که روضه ای دارم که فقط برای امام زمان علیه السلام می خوانم. می فرمود: هر کس پس از ظهور از امام خواسته ای دارد و من می خواهم یک روضه ای بخوانم که تا به حال نخوانده ام. گرچه او با امام زمانش همیشه در یگانگی بود ولی ای کاش در ظاهر بود و در ظهورش آن روضه مخصوص را می خواند.

به قول خودش هر کس در کاری و علمی مجتهد است و من در عشق مجتهدم. هیچ سری از اسرار عشق نبود که او نداند و راهی در محبت نبود که نرفته باشد. کربلا ظهور تام عشق به امام حسین است و او در این وادی یگانه بود. اشعار بی نظیری در باب کربلا و اهل بیت دارد که ما بعضی از آنها را قبلاً آورده ایم. تمام روایاتی را که نقل می فرمود خصوصاً در باب کربلا، مشاهده می نمود. و بالاتر از مشاهده، حال و هوای آن روایت و راوی را می دانست. حضرتش لحن القول کلام معصوم را می دانست. لحن القول یعنی تاویل و معنای اصلی از سخن امام است که ممکن است  با ظاهر کلام ناسازگار باشد. مریدان او را آقاجون صدا می کردند. آقاجون رفتی و قلب ما از فراقت سوخت کاش ما رانیز با خود می بردی .....

نقش جبرئیل در وحی

جبرئیل یک اصطلاح در ادبیات دینی است که از آن به ملک وحی تعبیر شده است و او جزء چهار ملک مقرب حق قرار دارد. میکائیل، اسرافیل، عزرائیل و جبرئیل چهار ملک مقرب الهی هستند. در واقع جبرئیل ملک علم  و منشاء علم بشر است. در ادبیات عرفانی تاویل جبرئیل همان عقل است البته اینجا عقل به معنای کامل و حقیقی است که به دور از شائبه فکر و وهم باشد. لذا بزرگی می فرمود جبرئیل تنزل عقل تام است. چون عقل تام از عالم خود که مجرد از ماده و صورت است به عالم خیال و مثال تنزل یابد، به صورت ملک ظاهر می شود. پس کسی که صاحب چشم برزخی و ملکوتی است جبرئیل را می تواند مشاهده نماید. همانطور که در مباحث پیرامون عالم برزخ و خیال گقتیم هر چیزی در عالم طبیعت و دنیا و یا امور معقول در عالم مثال صورتی دارد و صاحب کشف دارای علم، از هر صورت مشاهده شده برزخی معنای آن را می فهمد. در نتیجه عقل تام نیز صورتی برزخی دارد که انبیاء واولیاء آن را مشاهده می کنند. اگرچه گاهی جبرئیل به صورت جوان زیبایی در همین عالم دنیا نیز بر پیامبرظاهر می شدو حتی افراد عادی نیز آن را مشاهده می نمودند. این ظهور ظاهری را تمثل می گویند. چنانچه به مریم هم به صورت بشر ظاهر گردید فتمثل لها بشراً سویاً .

اما به خلاف تصور اهل ظاهر، جبرئیل واسطه بین نبی و خدا نیست بدیهی است که نبی از جبریل به خدا نزدیک تر است پس وی نمی تواند واسطه باشد. اما معنای نزول وحی توسط جبرئیل که ادبیات دینی وارد شده چه می باشد. از آن رو که وحی القای ربانی به قلب نبی است و آن برای غیر او قابل درک نیست لذا باید آن حقیقت را از قلب به زبان فهم بشر که زبان عقل است، ترجمه نمود. این ترجمه وظیفه عقل است که از آن به جبرئیل تعبیر می شود. پس جبرئیل در واقع واسطه بین قلب نبی با زبان اوست. پس کتب آسمانی از قلوب انبیاء تنزل یافته اند. و قلوب ایشان نقشه تجلیات الهی است. این عقل عقل خالص غیر مشوب به وهم و خیال و حس است و لذا شیطان و خطا در آن راه ندارد. از این رو فرمود ما زاغ البصر و ما طغی. نتیجه بحث اینکه نقش جبرئیل در وحی ساده نمودن و قابل فهم نمودن کلام خدا که همان تجلی اوست به زبان فهم بشر. و وحی جبرئیلی یعنی وحیی که برای مردم نازل شده است و گرنه حقیقت وحی و دریافت نبی از خدا برای خلق غیر قابل ادراک است. آنجایی که رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در مقام لی مع الله حاله لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل است، جبرئیل را راه نیست و آن حقایق برای بشر هرگز تنزل نمی یابد.

حقیقت کتاب آسمانی

کتاب های آسمانی هر یک مظهر اسمی کلی از اسماء الهی هستند. هر کتاب الهی با یک نبی در ارتباط است. یعنی همانطور که انبیاء مظاهر اسماء حق می باشند؛ کتاب ایشان هم مظهر همان اسم الهی خواهد بود. پس کتاب هر نبی با مقام و درجه او در ارتباط است و هر دو تابع آن اسمی هستند که نبی مظهر آن است. چنانچه در مباحث قبلی اشاره گردید؛ هر نبی یا ولیی که مظهر اسم جامعتری باشد دریافتش از حق تعالی کاملتر خواهد بود و در نتیجه شریعت و کتاب جامعتری خواهد داشت. در میان انبیاء، انبیاء صاحب شریعت بالطبع دریافتشان از خدا بیشتر و مظهر اسماء جامع‌تری هستند و در راس همه انبیاء و اولیاء، نبی ختمی و آل او علیهم السلامند که مظهر اسم اعظم می باشند و علم تام به حق تعالی و مظاهر او دارند. این نکته ، سر افضلیت رسول گرامی اسلام بر سایر انبیاء، و آل طاهرینش بر سایر اولیاء است. در نتیجه دین اسلام نیز جامعترین دین و قرآن کریم کاملترین کتاب آسمانی و نبی ما نبی ختمی است. به این سبب حلال محمد تا قیامت حلال و حرامش نیز تا قیامت حرام است و آنچه خوبان همه دارند  او به تنهایی دارد. بلکه تمامی شرایع و ادیان، شعاعی از اسلام و تمامی انبیاء مبلغان شریعت احمدی هستند. از این رو قرآن، دین را فقط منحصر در اسلام می داند: انّ الدّین عندالله الاسلام[1]. ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما[2] چنانچه در قرآن لفظ دین همواره به صورت مفرد به کار رفته است. از منظر اهل معرفت، نبی کسی است که پس از فنای در حق تعالی و احراز مقام ولایت، احکامی را از حق تعالی دریافت می کند که آن احکام مختص خود اوست و چنانچه برای خلق احکام آورد رسول است. پس رسول مظهر اسم جامع تر از نبی است و نبی و ولیّ، مظهر اسماء جامعتری نسبت به سایر موجوداتند.

دریافت انبیاء و اولیاء از حق تابع تجلیات الهی است و آن نیز لامحاله از مجرای اسمی از اسماء حق ظهور می یابد. پس هر نبی یا ولی خدا در محدوده تجلیاتی که به او می شود، خدا را می شناسد. به سبب این قضیه، موسی که از انبیاء اولوا العزم و صاحب شریعت است از علمی که خضر از آن آگاهی داشت بی اطلاع بود. لذا علاوه بر اعتراض به خضر، از او علت کارهایش را جویا شد.

از این بحث نتیجه می گیریم که کتاب آسمانی نیز به تبع نبی، مظهر اسم حق تعالی است و در واقع حاصل دریافت آن نبی از تجلیات الهی است. پس همان گونه که نبی ختمی صلی الله علیه و آله، مظهر اسم اعظم الله است؛ کتاب وی یعنی قرآن کریم نیز مظهر اسم جامع الهی است. جامعیتی که سایر کتب الهی ندارند.



- آل عمران، 85[1]

- آل عمران، 67[2]

فهم قرآن

بی شک  بیشترین شرح و تفسیری که تا کنون بر کتابی تالیف شده مربوط به قرآن کریم است. با وجود این کما کان فهم قرآن و رسیدن به حقایق آن بسیار دشوار است. سوالات بسیاری در ذهن با مطالعه و دقت در قرآن به وجود می آید که در هیچ تفسیری نیست و یا کسی نمی تواند پاسخ قاطعی به آن بدهد. مفسر زمانی می تواند مفسر خوب باشد که با فهوای کلام گوینده آشنا باشد. به عبارت دیگر مفسر باید با ادبیات گوینده یا نویسنده متن آشنایی داشته باشد. به عنوان مثال در طب سنتی یا در برخی روایات، عملی را موجب لاغری و یا چاقی ذکر می کنند خواننده معاصر اگر با ادبیات طب سنتی آشنا نباشد تصور می کند فلان غذا یا فلان کار باعث لاغر شدن می شود در حالی که منظور از لاغری در اینجا به معنای بیماری و ضعف، و چاقی به معنای سلامت و قوت است. لاغری در زمان قدیم به بیماری و چاقی به سلامتی معنا می شد. پس کسی که آن متن را می خواند باید با ادبیات آن زمان آشنا باشد. این موضوع باعث به وجود آمدن هرمنوتیک یا فهم متن گردید. بر همین مبنای ساده مفسر قرآن یا روایات باید با ادبیات حق تعالی و ائمه هدی علیهم السلام آشنا باشد. این فهم فقط با دانستن صرف و نحو یا مطالعه اشعار و متون کهن عربی به دست نمی آید.
مرحوم امام خمینی در شرح سوره حمد می گوید این تفاسیری که بر قرآن  نوشته شده ترجمه هایی بیش نیست. علت این است که مفسرین اغلب کلام الهی را سبک معنا می کنند یعنی با آن مثل یک متن ساده بشری برخورد می کنند. گویی قرآن را یک انسان معمولی که می خواهد اعتقادات و اخلاق به مردم بیاموزد نوشته است. در حالی که قرآن تجلی خداست و این قرآن ظاهری که در قالب زبان عربی در دسترس ماست صورت ظاهری قرآن حقیقی است که در قلب نبی است. بی شک آنچه در قلب نبی است از جنس لفظ و حروف نیست. لذا در برخی روایات خطاب "قرآنکم"آمده یعنی قرآن شما با قرآن ما که قرآن حقیقی است متفاوت است و این تفاوت تفاوت ظاهر و باطن است و گرنه به معنای تحریف الفاظ قرآنی نیست و اگر در روایتی گفته شده قرآن تحریف شده یعنی آن حقیقت، در قالب حرف و لفظ آمده و معنایش نازل شده و تنزل یافته است. لذا قرآن  باید تاویل شود یعنی باید به معنای حقیقی و جایگاه اصلی خود بازگردانده شود. و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم. راسخ در علم کسی است که به حقیقت قرآن قبل از تنزیل به عالم عقل و مثال و الفاظ پی برده باشد. 
پس قرآن فقط بیان خلقت و اعتقادات و چند دستور اخلاقی نیست بلکه حقیقتی است که از مومن شفاعت می کند یعنی او را به کمال حقیقی می رساند. و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنین. قرآن شفای قلوب است و موعظه و اندرز نمی تواند قلب را شفا دهد چه بسیارند قاریانی که ملعونند رب تال القران و القران یلعنه. پس اگر ظاهر قرآن برای همه شفاء بود هیچ قاریی نباید از راه حق منحرف گردد. واضح است که باطن قرآن و حقیقتش برای مومن شفاء است نه لفظ آن. اگرچه الفاظ و ظاهر قرآن هم اثرات بسیار خوب معنوی دارد اما وقوف در ظاهر، انسان را از برکات نامحدود باطنی محروم می کند. 
همانطور که در مباحث قبلی هم اشاره نمودیم، فهم قرآن زمانی حاصل می شود که انسان به فهم خدا و رسولش نائل آید. و این معرفت و شناخت با علوم مصطلح حاصل نمی شود اگرچه علوم ظاهری و درس و بحث می تواند تا حدودی به طالب حقیقت کمک کند ولی فهم حقیقی با علوم ظاهری مثل فقه وفلسفه و کلام و امثالهم به دست نمی آید. فهم قرآن مستلزم معرفت خدا و معرفت خدا در معرفت رسول خدا و اهل بیتش علیهم السلام ظهور می یابد. و راه معرفت حقیقی حصول قرب به ایشان است. پس تا کسی مقرب به خدا و اولیایش نباشد نمی تواند به فهم قرآن دست یابد اگرچه همه تفاسیر و یا علوم ظاهری را بداند و اگرچه از بهره هوشی و ذکاوت بالایی نیز برخوردار باشد. پس اولیای الهی و کسانی در حب اهل بیت عصمت و طهارت غرق شده اند قرآن فهمیده اند و هر قرب و حبش بیشتر، معرفتش بیشتر است.
و اما برای ما دورماندگان از قرب و حقایق قرآن و روایات، تنها راه نجات مراجعه به کلام اهل معرفت و اولیای الهی است چون آنها مفسرین حقیقی قرآن و دین خدا هستند. و اگر بنا به پیروی و یا تقلید است بهتر است انسان از ایشان تقلید کند تا از اهل ظاهر که با مطالعه چند کتاب، کلام حق را تفسیر می کنند.
 

به بهانه بزرگداشت حافظ

به مناسبت روز بزرگداشت حافظ تفالی به دیوان او زدم غزل زیر آمد:

هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز

روندگان طریقت ره بلا سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز

غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب
که نیست سینه ارباب کینه محرم راز

اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنیست
من آن نیم که از این عشقبازی آیم باز

چه گویمت که ز سوز درون چه می‌بینم
ز اشک پرس حکایت که من نیم غماز

چه فتنه بود که مشاطه قضا انگیخت
که کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز

بدین سپاس که مجلس منور است به دوست
گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز

غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز

غزل سرایی ناهید صرفه‌ای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز

در یکی از پستهای قبلی در باره حافظ مطالبی را گفته ایم. به نظر بنده غزل یکی از اختصاصات جناب حافظ است. کسی در این موضوع با او شریک نیست کما اینکه مثنوی به مولانا داده شده است. بی شک تا کنون کسی  نتوانسته به زیبایی و عرفان اشعار حافظ، غزل بگوید. کما اینکه خودش گفته:

گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب

سالها بندگی صاحب دیوان کردم

در همین غزل مطلع بحث نیز در بیت آخر به این موضوع اشاره دارد که این به عنایت الهی است. این بحث ثابت است که اولیای الهی اختصاصاتی دارند که دیگران در آن شریک نیستند.

در این غزل جناب حافظ به غنای معشوق اشاره دارد و اینکه عاشق از معشوق بی نیاز نیست. اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنیست... حسن معشوق که ظهورش در ولی مطلق است از عشق خلق بی نیاز است ولی ما به او نیازمندیم. من آن نیم که از این عشق بازی آیم باز. عشق حاصل حسن و زیبایی معشوق است و عاشق لاجرم به زیبایی معشوق توجه دارد خواه آن زیبایی و حسن ظاهری باشد و خواه معنوی و باطنی مثل علم و رحمت و لطف. اگرچه معشوق بی نیاز از عاشق است ولی عاشق را دوست دارد. بلکه عشق عاشق، ظهور عشق معشوق به اوست.

ظهور تو به من است و وجود من از تو

ولست تظهر لولای لم اکن لولاک

به قول حافظ: سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود.

امام منتظر، محجوب از ظالمین

در زیارت امام حسن عسکری در باره امام زمان علیه السلام می خوانیم: الظَّاهِرَةِ لِلْعاقِلِ حُجَّتُهُ، وَالثَّابِتَةِ فِی الْیَقِینِ مَعْرِفَتُهُ، الْمُحْتَجَبِ عَنْ أَعْیُنِ الظَّالِمِینَ. امام عصر عجل الله فرجه حجتش بر عاقل ظاهر و معرفتش در مرتبه یقین ثابت است و از دیدگان ظالمین محجوب است. امام زمان علیه السلام برای عاقل واقعی که به مرتبه عقل رسیده حجتش ظاهر می شود. عقل فوق مرتبه تفکر و تخیل است عقل نوری است که با آن حقایق ادراک می شود و همانطور که قبلاً اشاره شد، عقل در اغلب روایات عقل عملی است. یعنی کسی  عاقل است که رفتار او نیز عاقلانه باشد. چنانچه فرموده اند که العقل ما عبد به الرحمن با عقل خدا پرستیده می شود. پس عاقل قطعاً خدا پرست حقیقی است و آن کس که دنیا پرست و خودپرست است عقل ندارد. در ادامه میفرماید معرفت امام برای اهل یقین است. حجت برای عاقل و معرفت برای موقن است. یقین بالاتر از عقل است چون اهل یقین به معرفت حقیقی امام علیه السلام می رسند. یقین مرتبه توحید است که فوق عقل و ادراک عقلی  است.

نکته مهم در این فقره از دعا این است که علت احتجاب مردم از امام، ظلم است و امام از دیدگان ظالمین محجوب است. بالطبع اگر کسی ظالم نباشد امامش برای او ظاهر نخواهد بود. پس همانطور که در روایات آمده علت غیبت از ناحیه خلق است و این احتجاب به علت اعمال انسانها است و گرنه امام همیشه ظاهر است و غایب نشده است. همانطور که اعمال انسانها آنها را از خدا دور ساخته از ولی خدا نیز دور می سازد انّک لا تحتجب عن خلقک الّا ان یحجبهم الاعمال دونک. نکته دیگر در باره مفهوم ظلم است گاهی انسان به دیگران ظلم می کند که مصادیق آن روشن است و مردم آنها را می شناسند ولی مراتب دیگر ظلم، ظلم به نفس است. یک مرتبه از ظلم انجام گناهان و توجه به دنیا و کثرات است که انسان را از یاد حق غافل می کند که اکثر خلق در مرتبه باقی می مانند. پس ما به دلیل انغمار در دنیا از امام محجوبیم بلکه از اولیای الهی نیز در حجابیم. این ظلم شامل خودخواهی و خودرایی و اعتماد به علم ظاهری و عمل ظاهری و امثالهم نیز می باشد. حتی اگر مثل زمان ائمه هدی علیهم السلام مردم امام را ببینند بازهم ندیده اند یعنی نشناخته اند و دیدن ظاهری برایشان نفعی نخواهد داشت.

انا و نحن در قرآن

در قرآن خداوند متعال گاهی خود را با ضمیر مفرد و گاهی به صورت جمع معرفی می نماید. گاهی با انا (من) و گاهی با نحن (ما) و امثالهم بیان می کند. سوالی که مطرح است این است که خدا چرا خود را به صورت جمع معرفی می کند. اهل ظاهر و اهل ادب گفته اند که در ادبیات عربی یا فارسی گاهی شخص خود را با "ما" معرفی می کند. این به معنای چند نفر بودن نیست چون در ادبیات عامه مرسوم است یا اینکه "ما" را برای نشان دادن عظمت خود را ما معرفی می کند. اما از منظر عرفانی، انا و نحن دو مرتبه از توحیدند اولی که مفرد است اشاره به حضرت احدیت و استهلاک اسماء و صفات است و دومی که به صورت جمع است مقام واحدیت که ظهور اسماء و صفات است. پس وحدت در صیغه مفرد قوی تر از صیغه جمع است. در مقام احدیت مظاهر مورد نظر نیستند ولی در مقام واحدیت امور به واسطه اسماء و مظاهر آنها اجرا می شود. در برخی روایات نیز آمده است که هر جا در قرآن خدا خود را به صورت جمع معرفی می کند ما اهل بیت در آن  امر دخیل هستیم. این امر کاملا محرز است زیرا ولی مطلق، تمام اسمای الهی را واجد است و آنها را ظاهر می سازد. به عبارت دیگر همه عالم وجود تحت امر ولی مطلق است و حق تعالی فعل خود را به وسیله ولی مطلق اجرا می کند. لذا او یدالله است یعنی افعال حق را در عالم ظاهر می کند. در زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام است که اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. اراده خدا در تقدیرات امورش به ولی مطلق نازل می شود و از خانه های ایشان صادر می گردد.... 

جهاد

ای شهان کشتیم ما خصم برون

ماند خصمی زو بتر در اندرون

کشتن این، کار عقل و هوش نیست

شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست

دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست

کو به دریاها نگردد کم و کاست

جهاد از جهد به معنای کوشش و تلاش مجدانه است. در ادبیات عامه جهاد معمولاً به مبارزه با دشمنان دین خدا و کفار و منافقان اطلاق می شود. جهاد مترادف جنگ و قتال با آنها چه در حالت دفاعی و چه به صورت حمله پیش دستانه تلقی می شود. اما در ادبیات عرفانی، جهاد مختص جهاد ظاهری نیست بلکه جهاد به معنای جهاد با هواهای نفسانی است. در روایتی از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله پس از بازگشت اصحاب از یک جنگ منقول است که ایشان فرمود: مرحبا بقوم قضوا الجهاد  الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر. آفرین به قومی که جهاد کوچک را بجا آوردند و جهاد بزرگتر پیش رو دارند. اصحاب پرسیدند که جهاد بزرگ تر چیست فرمودند جهاد النفس. نبرد با نفس بزرگترین نبرد انسان است که نبرد با دشمنان ظاهری بخش کوچکی از آن است. مولوی در مثنوی این روایت را در ابیاتی آورده و می گوید که شیر نفس بازیچه خرگوش نیست. زیرا هر فکر و اندیشه ای برای مقابله با نفس چون خودِ نفس در آن دخیل است به نتیجه نمی رسد. به طور خلاصه اینکه انسان هر کاری که بخواهد انجام دهد برای خود و کمال خود است و هرگز نمی تواند از خود خواهی و خود پرستی رهایی یابد. پس با وجود خود خواهی نمی توان خداخواه بود. در راه مبارزه با نفس باید از مال و جان گذشت جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم. مال، تمامی آنچه که انسان در اختیار دارد اعم از مادیات و معنویات است و نفس، وجود خود انسان و جان اوست. ابتدا باید همه اموال و سپس خود را در راه خدا فدا کند.

نکته مهم در اینجا این است که انسان نمی تواند نفس خود را فدای حق کند زیرا آدمی بالطبع خود خواه است و همه چیز را برای خود می خواهد حتی خدا را هم برای منافع خود می خواهد در واقع با همه چیز رابطه انتفاعی دارد. در نتیجه نمی تواند با این نفس و خودخواهی به خدا برسد مگر لطف خدا این بنده را از خودش و هواهای نفس رهایی دهد. به قول حافظ: مگر خضر مبارک پی درآید    که این تنها به آن تنها رساند. خدا به وسیله اولیایش بندگان مستعد را از هواها نجات می دهد و بسوی خود رهنمون می کند.

اگر در آیات قرآن دقت کنیم دو نوع جهاد ذکر شده یکی جهاد فی سبیل الله ودیگری جهاد فی الله. اولی در راه خدا و دومی در خدا. اهل ظاهر دومی را هم مثل اول معنا در راه خدا معنا می کنند ولی جهاد فی الله خیلی بالاتر از جهاد در راه خداست. در زیارت ائمه هدی می خوانیم جاهدت فی الله حق جهاده. اجمالاً اینکه جهاد فی سبیل الله مربوط به سالک در سیر الی الله است که عبادات و ترک معاصی و اخلاقیات و مسائل سلوکی است. اینها مربوط به سفر اول از اسفار اربعه است. جهاد بعدی که فی الله است در سفر دوم است و آن جهاد و صبر در تجلیات الهی و فناهاست. معنای فی الله یعنی در حالت فنا و توحید نیز باید جهاد نمود که این جهاد خاص اولیای الهی است و مردم عادی چیزی از آن نمی دانند و به آن مرتبه نرسیده اند تا بخواهد عمل کنند. لذا در روایت است که ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه. جهاد دری از درهای بهشت است که خدا برای اولیای خاص خود باز می کند پس این باب برای همه باز نیست ولی سیر و سلوک ابتدایی برای همه باز است و هر کس می تواند به عبادت و ترک معصیت اقدام کند. اما تجلیات الهی خاص اولیاء است و عوام را از آن بهره نیست که جهاد در این مرتبه احتمالاً حفظ مراتب وحدت در عین کثرت است و عدم احتجاب حق به خلق و خلق به حق باشد.  

خاک کوی دوست

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور

با خاک کوی دوست برابر نمی کنم.

در روایات تاکید زیادی به سجده بر تربت امام حسین علیه السلام شده است. حتی در روایاتی آمده که جبرئیل تربت کربلا را برای پیامبر آورده و ایشان بر آن سجده می نموده است. همچنین روایات در شفای تربت حسینی متواتر است. حتی امام صادق علیه السلام برای شفای بیماری، شخصی را به کربلا می فرستد تا تربت بیاورد. این خاک تنها خاکی است که خوردن آن جایز است در حالی که  خوردن سایرخاکهای قبور ائمه علیهم السلام جایز نیست. 

سجده بالاترین مقام تواضع و خضوع در برابر خداست چه از حیث صورت ظاهری و چه از نظر باطن. در روایت است که اگر کسی در تمام عمرش یک سجده حقیقی بجا آورد نام او از لوح خاسرین محو می شود. سجده در نماز نهایت قرب و فنای فی الله است. همانطور که در مطالب پیرامون نماز گفتیم، قیام مقام فنای افعالی، رکوع فنای صفاتی و سجده فنای ذاتی است. پس بالاترین مقام توحید عبد در حالت سجده حاصل می شود و سجده دوم فنای از فناست. یعنی چنان غرق در معشوق است که از خود و فنای خود نیز فانی است. در این حالت است که بر تربت حسینی سر می نهد. پس با اتصال به کربلا با تربتش به مقام فنای ذاتی دست می یابد. در ظاهر به تربت و در باطن محو در دوست می گردد. لذا در روایت است که سجده بر تربت امام حسین علیه السلام حجابهای هفتگانه را خرق می کند. چه زیبا سروده:

گر نیامد کربلا  اندر وجود

 بر چه بنهادیم ما سر بر سجود.

هدف امام حسین علیه السلام

مباحثی که در باب هدف امام حسین علیه السلام مطرح می گردد اغلب از دیدگاه عامیانه و سطحی نگرانه است. برخی هدف را تشکیل حکومت اسلامی و از بین بردن حکومت یزید و برخی دعوت مردم کوفه و در نهایت حفظ اسلام آنهم به معنای ظواهر شرعی و صورت اسلامی جامعه است. چون خلیفه غاصب ملک بود و فردی شرابخوار و بی دین بود. اما هدف اصلی امام علیه السلام این اهداف کوچک و جزیی نبود. انسان کامل و ولی مطلق هدفی جز ذات حق تعالی ندارد. اموری مثل تشکیل حکومت و امثالهم  اگر در راستای آن هدف اصلی باشد، جز اهداف خیلی جزیی بشمار می آید. پس خروج برای اصلاح امت جدش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و پدر نیز هدف اصلی نبوده است.

بی شک ارزش خون امام بالاتر ازا ین امور است و عالی هرگز فدای دانی نخواهد شد. نکته بسیار مهم و اساسی که اهل ظاهر از آن غافلند این است که امام معصوم هر چه اراده کند در عالم تحقق می یابد و هیچ امری خارج از قدرت لایزال او نیست. اگر نازی کند یکجا فرو ریزند قالبها. اگر می خواست یزید را از بین ببرد در یک لحظه او را نابود می کرد. امام حسین علیه السلام دشمن ندارد تا بخواهد او را نابود کند همه هستی به میل و اراده و مشیت او حرکت می کند. دشمن ظاهری او نیز حیاتش را در هر لحظه ازو می گیرد. به قول مولوی نقش با نقاش چون نیرو کند. عالم امکان، نقش اوست و او هر چه خواهد بی تعلل همان گردد. پس محال است امام چیزی بخواهد و آن چیز تحقق نیابد. کما اینکه محالست حق تعالی چیزی بخواهد و نشود. امام مشیت الله و مجلای اراده اوست. خواست او خواست خداست. عاشقان و شاگردان مکتب حسینی اگر اراده کنند عالم را زیر و زبر می کنند. چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد   من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

اگر دقت کنیم می بینیم که هدف اصلی حضرتش رسیدن به مقام شهادت و استغراق تام در توحید است. حسین علیه السلام توحید را عالم تحقق بخشید. به این معنا همه انبیاء و اولیای الهی به وسیله او به مقام توحید رسیدند. وصول به توحید برای احدی میسر نشود مگر با توسل و عنایت امام حسین علیه السلام. لذا در روایات آمده است که همه انبیاء را از کربلا عبور دادند از آدم تا خاتم که روایات آن در کتاب کامل الزیارات ذکر شده است. باب توحید با شهادت او مفتوح گردید و توحید بالاترین هدف خلقت هستی است. پس ولی مطلق خود را غرق در توحید نمود و فانی در ذات حق تعالی شد و به وسیله او بقیه به توحید راه یافتند.

پس او به هدفش رسید و آن بالاترین هدف است. اصحاب او شاهراههای وصول به توحیدند. هر کدام از اصحابش فصی از فصوص توحید را رقم زدند. از جناب ابالفضل العباس و حضرت علی اکبر علیهما السلام تا غلام ترک و سیاه. هر کس بخواهد به توحید برسد باید از راه این یاران، بسوی حق حرکت کند.

در نتیجه حسین علیه السلام به هدف غایی و اصلی خود رسید و از این حیث پیروز مطلق و کامل است. و شفاعتش به این معناست که دیگران را هم مثل اصحابش به توحید می رساند. انبیاء و اولیاء در طول تاریخ در سایه لطف او به کمال خود رسیدند. آیا هدفی بالاتر از این وجود دارد؟ او خود را قربان معشوق ازل کرد و عشقش آتش در همه عالم زد پس خدا او را معشوق جهانیان کرد. خاک کربلایش قبله عالمیان است و تربتش شفا بخش  جسم و جان.

گر نیامد کربلا اندر وجود

بر چه بنهادیم ما سر بر سجود

کربلا فریادتنهایی زند

نعره انی انا اللهی زند

لیس غیری لیس غیری فی الوجود

اسجدونی اسجدونی فی السجود.


مشیت حسینی

در روایات آمده است که: ان الله خلق الاشیاء بالمشیه و  المشیه بنفسها. خداوند همه چیز را با مشیت را آفرید و مشیت را با خودش خلق کرد. یعنی همه چیز به واسطه مشیت خلق شده اند ولی خود مشیت به واسطه چیزی خلق نشده است. این بدین معناست که مشیت با ذات حق یگانه است ولی غیر او این یگانگی را ندارند و به وسیله مشیت با حق مرتبط هستند. به عبارت دیگر اگر مشیت نبود اشیاء خلق نمی شدند. برخی علماء مشیت را قبل از اراده می دانند. یعنی برای ایجاد فعل ابتدا مشیت الهی تحقق می یابد و سپس اراده آن خواست را در عالم خارج تحقق می بخشد. در روایتی دیگر از حضرت علی علیه السلام نقل است که فرمود: نحن اذا شئنا شاء الله و اذا کرهنا کره الله. ما (اهل بیت) زمانی که می خواهیم خدا می خواهد و اگر ما نخواهیم خدا نمی خواهد. نکته مهم  این است که خواست خدا را متوقف به خواست خود کرد و گرنه و ما تشاوون الا ان یشاء الله مربوط به عموم مومنین است. در این باب در برخی مطالب قبلی نیز سخن گفته ایم.

جمله معروف ان الله شاء ان یراک قتیلاً که خدا مشیتش بر این تعلق گرفته بود که حسین را کشته ببیند. ترکیب این دو روایت به این معنا منتج می گردد که حسین خودش مشیتش بر کشته شدن بود. اما چون بین او و حق هیچگونه دوئیتی متصور نیست، در مقام عبودیت فرمود ان الله شاء ولی در مقام ربوبیت و توحید خودش می خواهد و خودش اراده می کند و آن را در عالم تحقق می بخشد. لذا در زیارت مطلقه امام حسین علیه السلام اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. کاش زبانی بود و مستمعی بود تا این جمله معنا می شد. اوست که اراده رب و مشیت حق را عالم اجراء می کند. در نتیجه همه چیز به اراده اوست و چیزی از قدرت و تصرف او خارج نیست. پس مشیت حسینی به این تعلق گرفت بود تا شهید شود. و شهید اسم حق است و او ظهوراسم الشهید را در عالم تحقق بخشید. و الله علی کل شیئ شهید.

علم لدنی

آیه است که خطاب به جناب خضر حق تعالی می فرماید: علمناه من لدنا علماً. از این آیه اصطلاح علم لدنیّ وضع گردیده است و به این معناست که از جانب خداست. علمی که از طرف اوست با بقیه علوم اعم از علوم بشری یا علوم ملائکه و جن و یا علومی که بر اثر سیر و سلوک حاصل می شود متفاوت است. اگرچه همه علوم صحیح بشری از ناحیه حق است ولی وقتی خدا چیزی را به خود منتسب می کند حکایت  از بالاترین مرتبه آن حقیقت است. همانطور که قبلاً گفته ایم علوم انبیاء و اولیاء نتیجه تفکر و تعقل و یا عبادت نیست بلکه نتیجه تجلی خدا بر قلب ایشان است. این علم را خدا به خود نسبت می دهد. اتقوا الله و یعلمکم الله. قل رب زدنی علماً. عالم در ادبیات دینی به کسی گفته می شود که علم ربانی داشته باشد. و منظور علوم ظاهری اعم علوم تجربی یا علوم حوزوی و فقه نیست. بلکه علم به حقیقت اسماء الهی است. و آن نیز به معنای تجلی آن اسم بر قلب نبی یا ولی است. لذا فرمودند که العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء. اولاً علم نور است و ثانیاً  جایگاه آن قلب مومن است.
بر هر نبی یا ولیّ یک اسم یا چند اسم از اسماء الهی تجلی می کند. نتیجه این تجلی دریافت حقیقت آن اسم است(نه لفظ). در آن هنگام خدا را در آن اسم خاص می شناسد و دریافت می کند. و میتواند به مظهریت آن اسم از حق، در عالم تصرف نماید آنهم تصرف ربانی نه نفسانی. مثل عیسی(ع) که مظهر اسم المحیی بود و به واسطه این اسم مردگان را زنده می کرد. در آن هنگام حق را در اسم محیی شناخت و به این اسم عالم شد. هرچه تعدادبیشتری از  اسماء الهی بر قلب کسی تجلی کند، وی علم بیشتری به خدا و خلق خواهد داشت و در نتیجه قدرت بیشتری هم خواهد داشت. زیرا علم، منبع  قدرت است. البته اسماء الهی نامحدودند و به تبع آن تجلیات حق هم نامحدود است.
نکته دیگر اینکه چون تکرار در تجلی نیست، علوم انبیاء و اولیاء منحصر به فرد است. یعنی آنچه را که موسی می دانست مثلاً عیسی نمی دانست و آنچه را که عیسی می دانست موسی نمی دانست. لذا فرموده اند که اذا مات العالم مات العالم. اگر عالمی بمیرد آن علوم باطنی را که حاصل تجلیات الهی را با خود می برد. و کسی دیگر از اولیاء آن علم را با جزییات نمی داند. همچنین اذا مات العالم ثلم فی الاسلام، به همین معناست. چون تکرار در تجلیات الهی وجود ندارد. سرّ افضلیت انبیاء و اولیاء بر یکدیگر نیز به تجلیات و جامعیت اسمی است که به او تجلی شده است. اگر اسماء جامع بر او تجلی شده باشد دین او جامعتر و یا ولایتش کامل تر است. و چون همه اسماء الهی بر نبی ختمی و آلش علیهم السلام تجلی شده است، دین وی جامع ترین و ولایتش ولایت کلیه و مطلقه است. لذا فرمود آدم و من دونه تحت لوایی. بلکه ولی مطلق حقیتقی است که همه تجلیات الهی به وارد شده و از طریق او به سایر انبیاء واولیاءتجلی شده است لذا همه زیر لوای اویند. شناخت و معرفت او معرفت خداست ان معرفتی بالنورانیه هی معرفه الله و معرفه الله هی معرفتی بالنورانیه. اوست اسم اعظم حق که همه اسماء از او نشأت گرفته اند. نتیجه اینکه بی شک بالاترین علم، علم لدنی و آن علم به حقایق اسماء الله است و بقیه علوم اعم از علومی که حاصل عبادات و یا مکاشفات برزخی و علوم بشری است، با این علم قابل مقایسه نیستند.   
قطره علمی که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش 

هو العلی العظیم

در روایات آمده است که اولین اسم خدا، العلی العظیم است. در باره مولی الموالی امیر المومنین علی علیه السلام سخن بسیار گفته شده و حقیر نیز در این وبلاگ مطالبی مختصر عرض نموده است. اما مقام آن عالی جناب به حرف و سخن و عقل و خرد بشر و فوق بشر نرسد. در این باب باید گفت یا علی انت کما اثنیت علی نفسک ما نتوانیم ثنای تو گفتن تو آنی که خود بر خود ثنا گفتی. خودش فرمود: انا الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و انا بکل شئ علیم انا بکل شئ قدیر. انا آدم انا نوح انا ابراهیم ... اوست اول اسم وبالاترین اسم حق که السلام علی الله الرضی و وجهه المضیی و جنبه العلی. اوست خواجه لیس لله آیه اکبر منی. اوست یداللهی که فوق ایدیهم است و عین الله الناظره فی الخلق اجمعین. ولایت او ولایت ذاتیه الهیه است و به پذیرش خلق یا عدم قبول خلق خدشه دار نگردد. او خلیفه الله مطلق در هستی است و اراده حق را درعالم به منصه ظهور می رساند که اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. اگر قلم و زبان و عقول گنجایش آن را داشت می گفتیم آنچه را که باید گفت ولی ، شرح می خواهد بیان این سخن/ لیک می ترسم زافهام کهن. یا علی جان ما را در عشق و محبت و معرفت و ولایت خود محو کن.

تماس

دوستان جهت ارتباط  و نظرات می توانند با ایمیل های بنده تماس داشته باشند:

hasaniani@yahoo.com

hasaniani@gmail .com