به مناسبت ولادت حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام روایت معروفی از حضرتش را بیان می کنیم: صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله. دوست هر کس عقل او و دشمنش جهل اوست.به نظر می رسد عقل از منظر روایی به معنای عرفی و یا فلسفی نباشد که قوه استنباط و استدلال است. بلکه عقل در لسان شرع اغلب به معنای عقل عملی یا قوه ای است که آدمی را به خیر و صلاح و حق نزدیک می کند. العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان. عقل از لحاظ لغت، به معنای بستگی به یک حقیقت است. عقل تعلق و بستگی به حق و حقیقت و جهل وابستگی به غیر خداست. پس عقل انسان را به حق دعوت می کند و جهل انسان را به دنیا و هواهای نفسانی دعوت می نماید. از این رو در مقابل عقل قرار گرفته است. خود عقل تعریف ماهوی ندارد و در روایات نیز کارکرد عقل مورد بررسی قرار گرفته است. گاهی از عقل به جبرئیل نیز تعبیر شده است. که مفسر و مبین وحی الهی در مرتبه قلب نبی است. یعنی وحی را از قلب و جان نبی به مقام خیال و لسان نبی نازل می کند. این تنزل نیز برای ادراک خلق است و گرنه حقیقت وحی در زبان و فهم بشری نگنجد.
در این روایت شریف جهل در مقابل عقل آمده نه در مقابل علم. زیرا علم لزوماً انسان را به حق نزدیک نمی کند کما اینکه همه می دانند که مثلاً سیگار مضر است ولی باز هم عده ای معتاد به آنند اما این عقل است که انسان را از بدی ها دور می کند. در واقع علم به تنهایی قدرت عملی ندارد و این عقل است که انسان را به خیر نزدیک می کند. لذا در روایت، عقل مقابل جهل قرار گرفته است. پس عاقل عامل است ولی عالم ممکن است عامل نباشد. لذا عقل عبادت حق می کند و همان عقل در واقع بهشت عاقل است و جهل، جهنم جاهل است. در نتیجه عذاب بنده به واسطه جهل خود اوست و هیچ عذابی بالاتر از جهل نیست. پس جهنمیان جاهل و بهشتیان عاقلند.
اریدک لا اریدک للثّواب
ولکنّى اریدک للعقاب
فکلّ مآربى قد نلت منها
سوى ملذوذ وجدى بالعذاب
ترا مىخواهم ولى نه براى پاداش، بلکه من ترا براى عذاب مىخواهم.
هر آرزویى که داشتم بدان رسیدم، به جز لذّت وجدى که از معذّب شدن به من دست دهد.
شعر فوق از حلاج وارد شده که وی طالب عذاب الهی است. اگرچه معمولاً همه انسانها طالب رحمت و نعمت و بهشت الهی هستند ولی محب نه تنها نعمت محبوب را می طلبد بلکه اگر رشد کند و در عشق او بسوزد عذاب و قهر او را نیز را طالب است چنانچه مولوی گوید: عاشقم بر لطف و بر قهر ش به جد / بوالعجب من عاشق این دو هر دو ضد. اگر عشق عاشق عشق حقیقی باشد هر چه از دوست رسد برای عاشق لذت بخش است. چون می داند معشوق او را دوست دارد و این رنج و عذاب نیز برای او درمان درد است. چون گاهی درمان درد به داغ و سوز است. لذا گفته اند آخر الدواء الکی. آخرین دواء داغ و سوزاندن است. زیرا محبوب ازلی هر چه کند به صلاح و خیر بنده است و بنده اگر بداند که بلاء و عذاب به نفع اوست دوستدار بلاء می گردد. اما عامه چون غافل از حقند و امور را به مخلوقات نسبت می دهند از بلایا ناراحت شوند و فقط طالب رحمت و نعمت آنهم نعمت ظاهری هستند. اما عاشق همه چیز را از خدا می داند و می بیند. اگر از چیزی که از خدا می رسد ناراحت شود، دلیل بر ضعف عشق اوست. پس نه تنها به بلا صبر می کند بلکه دوستدار آن نیز خواهد بود. این یکی از معانی عذب بودن عذاب است که عذاب بر عاشق، گوارا می گردد.
امیر المومنین علی علیه السلام در مناجات شعبانیه فرماید: ان ادخلتنی النار اعلمت اهلها انی احبک. اگر مرا وارد آتش کنی به اهل نار اعلام کنم که دوستت دارم. بدیهی است که اگر از نار ناراحت بود چنین سخنی نمی فرمود. چون حب با ناراحتی ناسازگار است. همو که سرحلقه عشاق الهی است و عشق را مبداء و منتهاست فرماید: الهی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک. نکته دیگر اینکه این بحث مربوط به عاشقان و اولیای الهی است نه عوام الناس. برای عوام، معمولاً به غفران و دوری از عذاب الهی توصیه است چنانچه در بسیاری از آیات و ادعیه ذکر شده است. در روایتی آمده:
پیامبر خدا(ص)، به عیادت مردی از مسلمانان رفت که مانند جوجه، ضعیف و بی حرکت شده بود. به او فرمود: «آیا قبلاً دعایی می کرده ای یا از خدا چیزی می خواسته ای؟».
گفت: آری. می گفتم: بار خدایا! هر کیفری که در آخرت می خواهی به من برسانی، آن را در همین دنیا برایم جلو انداز.
پیامبر خدا(ص) فرمود: «سبحان اللّه ! تو طاقت آن را نداری ـ یا توان آن را نداری ـ. چرا نگفتی: بار خدایا! در دنیا و آخرت، به ما نیکی عطا فرما و از عذاب آتش، نگاهمان بدار؟».سپس، به درگاه خدا برایش دعا کرد و خداوند، او را شفا داد.
بر سماع راست هر کس چیر نیست
لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست.