حاج آقا واقعاً استاد مثال زدن بود؛ یک زبان خاص و اصطلاحات خاص به خودش داشت. یک روز یادم می آید در یک مجلسی می فر مود که کسی که می خواهد در مجالس روضه چای بدهد باید قشنگ و کمر باریک باشد، نه یک آدم چاق و گنده! در این هنگام بعضی از حضار خندیدند. فرمود نخندید یعنی کسی که می خواهد منبر رود یا روضه بخواند باید هوای نفس و تکبر نداشته باشد. در زبان ایشان چاق و گنده یعنی فرد متکبر و مدعی. یا یک مثالی را زیاد می فرمود که در زمان قدیم ما زارع بودیم یک شب هنگام آبیاری زمین سیل آمد همه زراعت ما را برد کفش های ما را نیز با آب برد و من به سختی خودم را از آب بیرون کشیدم. بعضی می پنداشتند که حاج آقا دارد زمان جوانیش را که کشاورزی می کرده تعریف می کند. اما منظور ایشان ظاهر داستان نبود. به نظر بنده، زارع یعنی کسی که عبادت و ریاضت می کشد تا به هدف برسد و عبادتش را دخیل در قرب به خدا می داند. شب زمانی است که عبد از ربش در حجاب است. کفش هم قدم سلوک و اتکای به خود است چنانچه خدا در قرآن به موسی گفت فاخلع نعلیک کفشهای خود را در بیاور. یعنی بی خود در راه خدا حرکت کن. در آخر انسان می فهمد که زارع خداست نه بنده. ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون. خدایش رحمت کناد.