یادمه چند وقت پیش یکی از آشناها، باباش سکته میکنه و فلج میشه به حدی که هیچ کاری دیگه نمی تونست انجام بده. از اون پیر مردای قدیمی و مغرور بود که همه ازش حساب می بردن. خلاصه حال و روزش خیلی خراب شد؛ تا جایی که باید غذا می ذاشتن تو دهنش و همیشه یکی پیشش بود. یه روز پسرش گفت که بابام خیلی ناراحت بود و از شدت ناراحتی به گریه افتاد. من تا حالا گریه آقاجونو ندیده بودم. به من گفت دعا کن خدا منو ببره و راحت بشم. من همون موقع به همسرم گفتم که بزودی می میره. گفت چرا؟ گفتم چون این شخص غرور داشت؛ خدا اونو تو این دنیا چند ماهی مریض کرد تا غرورشو بشکنه و با غرور نره اون دنیا؛ همش به خاطر لطف خداست. و گرنه معلوم نبود که اونجا باید چقدر سختی بکشه تا غرورش از بین بره. اتفاقاً چند روز بعد از دنیا رفت. ما معمولاً اسرار کارای خدا رو نمی دونیم اینم اتفاقی فهمیدیم. البته شاید مصالح دیگه هم در کار بوده که ما نمی دونیم. به هر حال همین مشکلات، برای مردم نفعش بیشتر از سختی اونه. ولی متأسفانه ما نمی دونیم که خدا داره مارو پاک می کنه. مثل اون بچه ای که هی میره بیرون خودشو کثیف می کنه بعد مامانش اونو می شوره و گاهی که خیلی کثیفه، وقتی می شورنش دردش میاد و گریه میکنه ولی مامانش گوش نمیکنه و کارشو تموم میکنه. بعداً که بزرگ شد میگه مامان دستت درد نکنه چقدر واسه ما زحمت کشیدی. ما اون موقع عقلمون نمیرسید. بنده هم وقتی حکمت کارای خدا رو فهمید از بد بینیش نسبت به خدا توبه می کنه و می فهمه همه رنج هاش برای خودش بوده و خدا نمیخواسته اونو عذاب بده. اونوقت از سختی ها ناراحت نمی شه.