حدود بیست سال بیشتر سن نداشتم. یک روز مشغول تمیز کردن کتابخانه خود بودم که نگاهم به یک کتاب از امام خمینی افتاد. کتاب سرالصلوه که چند سال قبلش به قیمت 80 ریال خریده بودم و چون اساساً نمی توانستم آن را بخوانم؛ در کتابخانه گذاشته بودم. کنجکاو شدم آن را بخوانم. کتاب بسیار سنگینی برای آن سن و سال بود. هر جمله آن را با دقت و وسواس خاصی بارها می خواندم. در نهایت مقدار کمی از آن را متوجه شدم. اما این مقدمه بود تا ذهن کنجکاو مرا با عرفان آشنا کند. من آن کتاب را چهار بار دیگر با دقت خواندم. سپس بقیه کتب عرفانی امام را مطالعه نمودم. کم کم با کتاب های دیگر از عرفای اسلامی آشنا شدم و بدین منوال بود که من با عرفان آشنا شدم و حقیقت را در کلام اهل معرفت پیدا کردم. به نظر من هر کس که بدون پیش فرض منفی و با انگیزه لازم برای شناخت عالم هستی، دنبال کشف حقایق برود؛ به جز عرفان از هیچ علم دیگری اعم از تجربی و علوم اسلامی سیراب نخواهد شد.