در فلسفه وجود را بینیاز از تعریف میدانند زیرا حد و رسم ندارد و آنچه که حد و رسم ندارد قابل تعریف نیست. مفهوم وجود از بدیهیات است و این مفهوم از موجودات عینی نشأت گرفته است. من هستم، درخت هست، جهان هست و خدا هست. هستی مفهوم مشترک همه آنهاست اگر چه حقیقت وجود غیر قابل درک است. چنانچه حاجیسبزواری گوید:
"معرف الوجود شرح الاسم ولیس بالحد و لا بالرسم
مفهومه من اعرف الاشیاء و کهنه فی غایة الخفاء"[1]
فلاسفه معتقدند که تمام موجودات تحت شمول حقیقت وجودند. این شمول وجود را فقط عرفای راسخ در علم میدانند که از آن به نفس رحمانی، رحمت واسعه حق و یا حق مخلوق به تعبیر میکنند.[2]
به همین جهت است که حاجی سبزواری، کنه و حقیقت وجود را در غایت خفاء و مجهولیت میداند. زیرا ما انسانهای عادی جز مفهوم، چیزی از وجود نمیدانیم و همواره محجوب به ماهیات هستیم آنچه که به چشم میبینیم و آنچه که در ذهن ما نقش میبندد حدود وجود و ماهیات است. و انسان، همواره حقیقت وجود را در حدود و ماهیات مشاهده میکند. پس حقیقت وجود نه به عین میآید و نه به ذهن. مگر عارف باللهی که همه حدود و قیود را پشت سر گذاشته است و عالم را ظهور حق تعالی میبیند و دریافت میکند. او وجود منبسط یا نفس رحمانی را در تمام اشیاء مشاهده میکند به خلاف بشر عادی که همیشه وجود را از ورای ماهیات انتزاع میکند. لذا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرموده است: "ما رأیت شیئاً الاّ و رأیت الله قبله و بعده و معه و فیه."[3]
البته حضرت امیر علیهالسلام اسم اعظم الله را در اشیاء مشاهده میکند که وجود عینی و وجود منبسط از مظاهر و تجلیات اوست.
بجز شیخ اشراق، فلاسفه[4] به اصالت وجود، در مقابل اصالت ماهیت قائل میباشند. ماهیت در واقع مأخوذ از حد وجود خارجی است و خارج از وجود نیست و تغایر آن با وجود فقط در ذهن است.[5] ماهیت اساساً یک امر اعتباری ذهنی است که عقل آنرا از موجودات، انتزاع مینماید و طبیعی است که در عالم چیزی جز وجود تحقق عینی ندارد.
کلیت، اطلاق، عموم، شمول و سریان در وجود غیر از اطلاق و کلیت و عموم مفهومی ماهوی است. آقای آشتیانی در بیان شمول وجود، آنرا از شمول ماهوی جدا میکند زیرا ماهیات که کلیات طبیعیه باشند، چه در جواهر و چه در اعراض از جمیع تعینات و تشخصات و سایر شؤون وجودیه خالی هستند و تعین و تحصل و خارجیت آنها از ناحیه وجود است. ماهیت حتی در ثبوت ذهنی و نفس الامری هم به نور وجود متنور است.[6]
در عرفان، بین ذات حق، احدیت، واحدیت و وجود منبسط یا وجود مطلق که ساری در جمیع اشیاء است، تفاوت وجود دارد. بنظر میرسد آنچه که به عنوان وجود در فلسفه مورد بحث و بررسی است، وجود منبسط باشد. که در عرفان آنرا از مظاهر حقیقت وجود میدانند نه حقیقت وجود. پس وجود عینی از دیدگاه عرفاء مظهر حقیقت وجود که ذات حق تعالی است، میباشد نه خود ذات حق.
[1]- سبزواری، ملاهادی، شرح منظومه، ج 2 ، ص 61.
[2] - صدر الدین شیرازی، محمد، المشاعر، ص 24
[3] - حدیث مشهور در کتب عرفانی است ولی نگارنده در جوامع روایی آن را نیافت.
[4] - از جمله ملاهادی سبزواری در شرح منظومه، ملاصدرا در اسفار و مشاعر و ... و از متأخرین علامه طباطبایی در نهایة الحکمه.
[5] - آشتیانی، سیدجلالالدین، هستی از منظر فلسفه و عرفان، ص 232.
[6] - همان، ص 73.