در عرفان خیال به معانی مختلفی اطلاق می شود که آن را از معنای عرفی و عامیانه متمایز می سازد: خیال متّصل، خیال منفصل و رویت استقلالی عالم کون. از منظر عارف عالم بدون توجه به حق تعالی و مظهریت او چیزی جز خیال و وهم نیست. ابن عربی در فصوص در بیان آیه ألم تر الی ربک کیف مدّ الظلّ و لو شاء لجعله ساکناً[1] (آیا ندیدی پروردگارت چگونه ظل را امتداد داد و اگر می خواست آن را ساکن می کرد.) نکاتی بیان میکند و در آخر میگوید :
"فهو (کون) هو (حق) فکلّ ما ندرکه فهو وجود الحق فی اعیان الممکنات فمن حیث هویة الحق هو وجوده و من حیث اختلاف الصّور فیه هو اعیان الممکنات فکما لایزول عنه باختلاف الصور اسم الظلّ کذلک لایزول باختلاف الصّور اسم العالم أو سوی الحق فمن حیث احدیة کونه ظلاً هو الحق لانه الواحد الاحد ومن حیث کثرة الصّور هو العالم."[2] پس هر چه ما ادراک مىکنیم از حیثیت هویت حق که ظاهر در وى می باشد عین وجود حق است، و از حیثیت اختلاف صور در وى اعیان ممکنات است.
پس چنانکه به اختلاف صور، اسم ظلّ حق و اسماء حق بودن زایل نمىشود از وجودى که منسوب است به عالم، همچنین زایل نمىشود از او به اختلاف صور عالم و اسم سوى الحق.
پس از حیثیت احدیت وجود اضافى و احدیت ظل بودن او، ظاهر گشته از وجود مطلق عالم- که اعیان ممکنات است- حق است نه غیر، از آن که حق است که موصوف است به واحد و أحد، و ظل شیء نیز به اعتبارى عین اوست اگر به اعتبار دیگر غیر باشد. و از این روى که حامل صور متکثّره است و حق منزّه و مبرّا است از تکثر، پس او عالم است.[3]
به عبارتی دیگر آنچه که ما درک میکنیم وجود حق است اما در قالب ماهیات و اعیان ممکنات. در واقع ما حق را با ماهیات و صور و تقیدات میپوشانیم و چون ممکنات و اختلاف اسماء را میبینیم از ادراک حق بدون هیچ قید عاجزیم. پس عالم به اعتبار این که وجود او هویت حق است همان حق است و به اعتبار اختلاف صور در آن، اعیان و ماهیات ممکنات است یا به عبارتی همان خلق است. پس هرگز به اعتبار صور، اسم ظلّ از او (عالم) جدا نمیشود همچنین به اعتبار اختلاف صور اسم عالَم یا اسم ما سوی الحق از او منفک نمیشود. پس عالم از حیث احدیت وجودش که ظل میباشد همان حق است زیرا حق واحد احد است و لامحاله سایهاش نیز واحد احد میباشد اما از حیث کثرت صور، عالَم است. با توجه به آیه شریفه ألم تر الی ربک کیف مدّ الظلّ اگر دقت کنیم میبینیم که کلمه ظل به صورت مفرد آمده است نه به صورت جمع. پس عالم که سایه اوست یکی است. چون سایه یکی، یکی بیشتر نخواهد بود.
سایه در اثر قرار گرفتن شیء کدر مقابل نور ایجاد میشود. یعنی جایی که نور نیست یا نور کمتر است. پس سایه یعنی عدم نور و چون عالم سایه است چیزی جز خیال و عدم نخواهد بود. او در ادامه گوید:
فالعالم متوهم ما له وجود حقیقی و هذا معنی الخیال ای خیّل لک انه امر زائد قائم بنفسه خارج عن الحق و لیس کذلک فی نفس الامر.[4]
پس عالم متوهم است و وجود حقیقی ندارد و این معنای خیال است. و خیال در این جا به این معناست که انسان محجوب میپندارد که عالم یک امر زائد که قائم به نفس خویش است و از حق جداست.
پس روشن شد که در منظر ابنعربی و اهل معرفت عالم، ظهور حق است نه اینکه به زعم بعضی عالم اساساً وجود ندارد و عدم محض است. یعنی چیزی که ما از عالم میبینیم و ادراک میکنیم خیالی است. زیرا ما صور و ماهیات را میبینیم نه حقیقت وجود شیء را. و ماهیت، اعتبار و ملاحظه عقل است و وجود خارجی ندارد.
در نتیجه دریافت انسان محجوب از عالم، خیال است و گرنه عالم وجود دارد و آن همان اسم الظاهر حق است. و این که به او ماسویالله گفته شده از روی تسامح است زیرا ماسوای حق عدم محض است چنانچه مرحوم امام خمینی(ره) در کتاب آدابالصلوة فرماید:
"آنچه که بعضی اعاظم از اهل معرفت ذکر فرموده که حقیقت شیطان عبارت است از جمیع عالم به جنبه سوائیه، پیش نویسنده تمام نیست زیرا که جنبه سوائیه که عبارت از یک صورت موهومه عاری از حقیقت و خالی از تحقق واقعیت است، از دامهای ابلیس است که انسان را سرگرم به آن میکند و شاید اشاره به این معنی باشد قول خدای تعالی الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر."[5]