1 - خیال متصل که قوه ای از قوای نفس (متخیله) است که با آن کشف و شهود صورت می گیرد.
2 – خیال منفصل که عالمی است بین عالم عقول مجرده و عالم ماده و طبیعت؛ که به آن عالم مثال یا برزخ نیز گفته می شود. از این رو که بین عالم عقل و ماده حایل است، برزخ می گویند. و از آن جهت که مثال و نمونه هر امر عقلی و مجرد و هر موجود مادی در آن وجود دارد؛ عالم مثال گفته می شود.
3 - کل عالم وجود که بین وجود صرف حق و عدم صرف قرار دارد که نه موجود است و نه معدوم و یا هم موجود و هم معدوم است.
همه این معانی با یکدیگر در ارتباط لطیفی قرار دارند. نفس و قوه خیال از عالم مثال و برزخ است و همو حقایق عقلی را به صورت اشکال و صور تبدیل می کند. در عین حال خود نفس در عالمی به نام عالم برزخ یا مثال و یا خیال، موجود است. و ما با این قوه متخیله تصورات ذهنی داریم و یا خواب و رویا می بینیم.
عالم مثال در مکاشفات از اهمیت زیادی برخوردار است؛ زیرا تجلیات الهی در آن ظاهر می شود. و معانی عقلانی و حقایق ربانی در آن، به کسوت صورت در می آید. عارف کامل از این ظهور معنای اراده حق را از آن می فهمد. چون معنا در قالب صورت در عالم مثال ظاهر می شود، لامحاله محتاج به تأویل و تعبیر است که ولیّ کامل و نبیّ معنای آن را دریافت می کنند. از این رو تعبیر خواب علمی است که افراد عادی به آن علم دقیق ندارند؛ بلکه معبّر دقیق و صحیح باید به علم الهی آن را تعبیر کند. زیرا از یک مکاشفه یا رویا افراد مختلف معانی مختلفی برداشت می کنند. با یک مثال این معنا روشن تر می شود. فرض کنید شخصی تمام سخنان خود را به ضرب المثل بیان می کند. بی شک کسی می تواند سخنان او را بفهمد که با معانی آن ضرب المثل ها آشنایی داشته باشد. چون اغلب ضرب المثل ها معانی و مفاهیم عقلانی را به محسوسات تبدیل می کنند. و اگر کسی فقط به ظاهر آن توجه کند، از معنای آن به دور می افتد. مثلا می گوییم پایت را از گلیمت درازتر نکن. معنایی که گوینده از آن اراده می کند این است که از حدود خود خارج نشو. در واقع ضرب المثل تشبیه معقول به محسوس است.
همین معنا در عالم مثال اتفاق می افتد. حقایق الهی در عالم عقل به صورت تصاویری در عالم مثال نقش می بندد، که برای فهم معنای اراده حق تعالی از آن؛ محتاج تعبیر و تأویل است. البته این ظهور و تجلی در عالم مثال بسته به ظرفیت شخص و اعتقادات و پیش فرض ها و تمایلات وی دارد. چون قوه خیال شخص مکاشف در کشف موثر است. و در صورت مثالیی که در خواب و یا در بیداری مشاهده می کند؛ تأثیر گذار است. به همین سبب است که سالک از ارشاد پیر الهی بی نیاز نیست. علی رغم این، ممکن است که گاهی حتی اولیای الهی نیز در تأویل اشتباه کنند و یا معنای قطعی آن را ندانند و یا احوالات آنها مثل سکر و محو و امثالهم در آن تأثیر گذارند. به همین سبب در وحی خاص تشریعی به جهت جلوگیری از خطاها جبرئیل در عالم مثال وحی را بی نیاز از تأویل به نبی می رساند. لذا وحی تشریعی مصون از همه پیش فرض ها و حالات و احساسات نبی خواهد بود. این به جهت اهمیت وحی تشریعی است. چون آن معنا برای ابلاغ به همه خلق است ولی مکاشفه، خاص خود نبی و یا ولیّ است.
یکی از متمایزترین ویژگیهای تعالیم ابن عربی، تأکید بر اهمیت توجه به خیال باشد. وی تا سر حد این ادعا پیش میرود که آنان که نقش خیال را درک نکردهاند، اصلاً چیزی نفهمیدهاند: «کسی که مرتبۀ خیال را نشناسد هیچ معرفتی ندارد.»[1]
توضیح آنکه ابن عربی در باب معارف و عقائد، طریق کشف را در برابر طریق عقل قرار میدهد. تأکید وی در این زمینه بر کشف است: «علم صحیح از راه تفکر و آنچه عقلاً از راه افکارشان تقریر کردهاند، به دست نمیآید. بلکه علم تنها آن است که خدا در قلب عالِم میاندازد و نور الهیای است که هر که را بخواهد از فرشته و رسول و نبی و ولی، بدان مختص میکند. کسی که کشف ندارد علم ندارد».[2]
البته عقل در اینجا و در لسان اهل معرفت، آنجایی که مورد نقد واقع می شود عقلی است که اسیر فکر و استدلالات آن است و گرنه عقل به معنای عقل تام بر عوالم مادون خود احاطه دارد و هیچ عارفی بر آن خرده نمی گیرد و روایاتی هم که در مقام و درجه عقل وارد شده به عقل تام و کلی اشاره دارد. عقل در این جا عقل افراد عادی و محجوب می باشد. از اینجا معلوم می شود که اولاً متعلق کشف همان «عالم خیال» است، و ثانیاً قوهای که صاحب این ادارک است، قلب میباشد که ابن عربی گاهی از آن به قوۀ خیال یاد میکند. این قوه بین عقل و حس قرار دارد و از آن حیث که هم معقولات و مجردات محض را به صورت حسی در میآورد، و هم مادیات را از ماده مجرد میسازد، از عقل و حس وسیعتر است:
"خیال ... رکنی عظیم در معرفت است. بعد از علم به اسماء الهی و علم به تجلی و عمومیت آن، علمی تمامتر از خیال نیست؛ زیرا این رکن واسطۀ بین دو نوع ادراک است. حواس به آن عروج، و معانی بدان نزول مینمایند. ولی خودِ خیال دائماً در جایگاه خودش است و ثمرات هر کدام را میچیند.[3]... اگر صاحب عین باشی، عین خلق در حق است و اگر صاحب عقل باشی عین حق در خلق است. و اگر عین و عقل را با هم داشته باشی بالفعل غیر از شیء واحدی را نمیبینی. زیرا حضرت خیال هستی (خیال الکون) از عقل و احساس وسیعتر است.[4]... خیال معنوی (فراحسی) را نیز شامل میشود؛ چرا که ادراک حسی و معنوی را در هم میآمیزد. درجۀ خیال درجۀ حس و معنی را در برمیگیرد. لذا حس را لطیف، و معنی را کشف میسازد.[5]"
از نظر ابن عربی علت وسعت خیال، آن است که خیال واسطۀ بین مجردات محض و مادیات صرف است، لذا خصوصیات آن دو را در خود جمع میکند. به همین سبب، ابن عربی گاهی خیال را «برزخ» مینامد. شیخ معتقد است که برزخ آن چیزی است که بین دو چیز دیگر قرار دارد و آنها را از هم جدا میکند و در عین حال، صفات هر دو را در خود دارد. پس به اعتقاد عرفا، قوهای که مُدرِک کشف (تجربۀ دینی) است قوۀ خیال (خیال متصل) میباشد و متعلَّق این ادراک، عالم خیال (خیال منفصل) است. این عالم به علت برزخی بودن و متضاد بودنش، اعیان روحانی را با اعیان جسمانی مرتبط میسازد. عالم خیال این امر را با اعطای صفات امور جسمانی به حقایق مجرد میسر می سازد. به عبارت دیگر خیال منفصل (نه متخیله) امور غیر مادی را تجسد میبخشد. رؤیاها نمونهای از این خیالند که حقایقی غیرجسمانی و ادراکاتی معنوی هستند که در قالب صورت تجسد یافتهاند. اینکه مثلاً گفته میشود که ملائک دارای بالند صرفاً یک استعاره نیست؛ چرا که در قلمرو عالم خیال، امور غیبی واقعاً صورت محسوسات را به خود میگیرند. به هر حال، انزال معانی در عالم خیال، می تواند منشأ تجربۀ دینی باشد و یا حتی منشأ وحی قرار گیرد که عبارت است از: « انزال معانی مجرد عقلی، در قالبهای حسی مقید، در حضرت خیال، چه در خواب و چه در بیداری. و این ]انزال[ ممکن است ]در قالب[ یکی از محسوسات در حضرت حس باشد، چنانکه در کلام الله آمده است که جبرئیل (ع) به صورت انسانی معتدل به دیدۀ مریم (ع) درآمد، و یا ممکن است در حضرت خیال رخ دهد، چنانکه رسولالله (ص) علم را به صورت شیر ادراک نمود.»[6] عالم برزخ کامل ترین عوالم است و آن اصل مصدر عالم است و در تمام امور حکمرانی می کند. معانی را پیکر می بخشد و تجسد می دهد. و آنچه را که قائم به نفس خود نیست قائم به نفس خودش می گرداند. و آنچه را که دارای صورت نمی باشد برای آن صورت قرار می دهد. حتی محال را نیز ممکن می کند و هر گونه که بخواهد در امور تصرف می کند.[7] ابن عربی در مورد تجسد بخشیدن خیال ، مثال های متعددی در فتوحات ذکر می کند. از جمله می گوید که خیال من محبوب مرا متجسد (تجسد خیالی) نمود و من آن را می دیدم همان گونه که پیامبر (ص) جبرئیل را به صورت دحیه کلبی (جوان اعرابی) مشاهده می نمود.[8] و چون عاشق حقیقی قدرت خیال بسیار نیرومندی دارد می تواند حتی ناخود آگاه چنین کاری انجام دهد. وی در مثالی دیگر با اشاره به آیات قرآن چنین استنباط می کند که در ماجرای ساحران فرعون در مار وانمودن ریسمان به مردم، سحره در واقع ریسمان را به مار واقعی تبدیل نمی کردند بلکه در خیال مردم تصرف می کردند و مردم چنین می پنداشتند که ریسمان ها مارند. در حالی که اساسا ماری وجود نداشت. به عکس حضرت موسی که واقعاً عصا را به اژدها تبدیل کرد. به همین دلیل چون مار موسی واقعاً در عالم حس موجود بود و نه فقط در ذهن مردم، توانست ریسمانهای ایشان را ببلعد و این موضوع را سحره فهمیدند چون می دانستند که مارهای آنها فقط در ذهن مردم مارند و در حس وجود ندارند. به همین سبب از همه مردم به موسی زودتر ایمان آوردند.[9]
- ابن عربی، محمد ابن علی، الفتوحات المکیه، ج 2 ، ص 313[1]
- همان، ج 1، ص 218[2]
- همان،ج 2 ، ص 309[3]
- همان، ج 3، ص 390[4]
- همان، ج 3، ص 451[5]
- همان، ج 2، ص 58[6]
- همان، ص 183[7]
- همان، ص 333[8]
- همان، ج 1، ص 159[9]