عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

سلطان علم

حضرت علی علیه السلام در باب علم فرماید: العلم سلطان من وجده صال به و من لم یجده صیل علیه. علم سلطان است هر که او را یافت با آن حمله می کند و آنکس که آن را نیابد بر او هجوم برند. روایات و آیات زیادی در باب فضیلت علم وارد شده است از جمله: اطلبوا العلم من المهد الی اللحد.  طلب العلم فریضه. انما یخشی الله من عباده العلماء. لیس العلم بکثره التعلم بل هو نور یقذفه الله فی قلب من یشاء.

نکات زیادی در باب علم وجود دارد که به برخی اجمالاً اشاره می کنیم. اولاً معنای علم در ادبیات دینی با علم مصطلح بین عوام، بسیار متفاوت است. علم نزد اهل ظاهر به علوم مادی از قبیل پزشکی و فیزیک و شیمی و علوم انسانی و یا علوم حوزوی گفته می شود ولی خدا به این علوم ظاهری علم نمی گوید. اگر در آیات و روایات و کلام بزرگان غور کنیم متوجه می شویم منظور از علم، نورانیت قلبی و علم به حقایق است. که این علم در حوزه و دانشگاه نیست. لذا فرمودند که علم به کثرت آموزش نیست بلکه نور است و خدا باید آن را در قلب مومن قرار دهد. بدیهی است نور در کتاب و دفتر نیست. لذا گفته اند: بشوی اوراق اگر همدرس مایی / که علم عشق در دفتر نباشد. و یا رموز علم ادریسی بود ذوقی نه تدریسی.

در روایت مطلع بحث حضرتش می فرماید که علم سلطان است. یعنی با علم انسان می تواند به عالم مسلط شود. حتی در مورد علوم ظاهری و دنیوی که علم حقیقی نیست هم این علوم و تکنولوژی بشری باعث تسلط نسبی به عالم طبیعت شده است از ساخت فضاپیما و سفر به ماه و فرستادن فضاپیما به سیاران منظومه شمسی تا ماشین آلات مدرن که موجب تغییر در زندگی ظاهری بشر شده است. همه اینها حکایت از نوعی تسلط ظاهری دارد. اما روایت علوی منظور دیگری دارد و آن این است که علوم باطنی و معنوی  انسان را دارای سلطه می کند. با علم باطن انسان نه تنها به عالم دنیا بلکه به همه عالم وجود تسلط می یابد. با علم باطنی مومن می تواند به لشگریان شیطان و یا هواهای نفسانی حمله کند و آنها را از بین ببرد. و یا به دشمنان خدا اعم از جن و انس یورش برد و غلبه کند. این علم باطنی قوای باطنی برای سالک به همراه دارد. از قبیل اخبار از مغیبات و ضمایر افراد، شفا دادن بیماران، طی الارض، مشاهده ارواح و اجنه و کمک گرفتن از آنها و ... البته علم بالاتر عبارت از ولی شناسی و خداشناسی است که از این علوم بالاتر است. شاید منظور روایت نیز همین باشد یعنی علم به حقیقت توحید و ولایت. پس اگر ما این علم را داشته باشیم می توانیم به اوهام شیطانی و هواهای نفسانی غلبه کنیم و اگر این علم را نداشته باشیم شیاطین به ما حمله می کنند.

مثال بارز علم باطنی سلیمان نبی است که به جن و ملائکه و نیروهای طبیعی احاطه داشت. که در نتیجه آن به این جهان احاطه داشت و جن و انس در تصرف او بودند و ملک او زبانزد خاص و عام است. رب اغفرلی و هب لی ملکاً لاینبغی لاحد من بعدی. اما این ملک اگرچه خداداد بود و سلیمان نبی از هوی و هوس مبرا بود ولی برایش دردسرساز شد تا حدی که در برخی از روایات آمده است که او باید حساب و کتاب این مملکت داری را بدهد و بعد از همه انبیاء به پانصد سال فاصله به بهشت می رود. پس می توان سلیمان را نماد علم (به این معنای خاص) دانست که بر اثر آن سلطان و تسلط بر عالم داشت. اما اولیای الهی را توجه به این علوم نیست خواه علوم مادی و دنیوی و خواه علوم باطنی از این دست که سلیمان  یا برخی سالکان دارند. بلکه آنان چنان مستغرق در تجلیات توحیدی هستند که طلب چیزی جز وصال یار ندارند.

مرا امید وصال تو زنده می دارد وگرنه هر دمم از هجر تست بیم هلاک.  

سرزمین حقیقت

ابن عربی در باب هشتم فتوحات از مکاشفات خود در سرزمین حقیقت چنین می گوید:

"اهل این زمین خداشناس ترین مردمان خدایند. و آنچه را که نزد ما با دلیل عقلی محال است در این سرزمین امکان پذیر و وقوع یافتنی است. ان الله علی کل شی قدیر. لذا دانستیم که عقول نارسایند و گرنه خداوند بر جمع و گردآوری دو ضد و وجود جسم در دو مکان و قائم بودن عرض به ذات خود و انتقالش و قیام معنی به معنی قادر است.و هر حدیث و آیه ای که می بینیم و یا می خوانیم و آن را عقل از ظاهرش بر می گرداند، همانها را بر ظاهر خودش در آن سرزمین(حقیقت) می یابیم. و نیز هر جسدی روحانی که فرشته و جن در آن شکل می یابد و هر صورتی که انسان خودش را در خواب در آن صورت می بیند از اجساد این زمین است. و ارواح بشری را در این سرزمین موضع مخصوصی است وساکنان این سرزمین  را رقایقی است  که به تمام عالم کشیده شده است."

با توصیفات شیخ این سرزمین که در عالم برزخ و مثال است جایگاه بسیاری از حقایق و علوم باطنی است که خاص اهلش می باشد. نکته مهم دراین گفتار شیخ این است که چیزهایی که ما آنها را محال عقلی می دانیم در واقع محال واقعی نیست بلکه عقل به حسب عادت و به تقلید از حس در این عالم مادی آن را محال می پندارد. در حالی که ممکن و بلکه واقع است. این به جهت ناتوانی عقل جزیی بشر عادی است که مقلد حس و  وهم است. اما عقل کامل که مقلد حس و وهم نیست احکامش با احکام عقل جزیی بسیار متفاوت است. همچنین کشف و شهود نیز ممکن است حقایقی را دریافت کند که عقل حتی در مرتبه کمال نیز از ادراک آن عاجز باشد. به خصوص در باب توحید که عقل از ادراک آن عاجز است. در همین باب ابن عربی نمونه ای را معرفی می کند که عقل آن را محال می داند اما در عالم برزخ وقوع می یابد. وی گوید که در سرزمین حقیقت میوه هایی وجود دارد که بزرگی آن به اندازه فاصله زمین تا آسمان است و انسان می تواند آن را با دست خود بردارد در حالی که نه دست انسان بزرگ می شود و نه میوه کوچک می شود.

پس وقتی عقل در ادراک عالم برزخ که نزدیک ترین عالم به این جهان مادی ماست اینقدر ناتوان و خطاکار است، چگونه می تواند  در باب توحید و ولایت سخن بگوید. به همین علت است که عقل به خصوص این عقل جزیی در نظر عارف الهی جایگاهی ندارد. چون نمی تواند او را به حقیقت رهنمون گردد. پای استدلالیان چوبین بود پای ....


تفاوت "اهل" با "اصحاب"

در قرآن و روایات گاهی از کلمه اهل و گاهی از کلمه اصحاب استفاده گردیده است. اغلب اهل ظاهر این دو کلمه را مترادف تصور می کنند  در حالی که ادبیات قرآن به قدری دقیق است که کلمه مترادفی در آن  وجود ندارد. در قرآن کلمه اهل به کلماتی همچون تقوی، مغفرت، کتاب، قریه، مدینه، نار، جنت، بیت، مدین و ذکر اضافه شده است. کلمه اصحاب نیز به کلماتی مثل نار و جنت، شمال و یمین، مشأمه، میمنه، صراط السوی، جحیم، سعیر، موسی، قبور و اعراف اضافه گردیده است.

به نظر می رسد همانطور که مرحوم حاج آقا دولابی رضوان الله می فرمود، پیوستگی"اهل" با مضافش بیش از پیوستگی "اصحاب" با مضافش باشد. بدین معنا که اهل هرگز از آدمی جدا نمی شود ولی اصحاب چیزی ممکن است ازو جدا شوند و دیگر اصحابش نباشند. مثلاً اهل النار کسانی هستند که از نار جدانشدنی هستند و همیشه با او خواهند ماند اگرچه از آن لذت ببرند ولی اصحاب نار ممکن است روزگاری از نار بیرون روند. ما این بحث را در خلود عذاب قبلاً گفته ایم. اهل جنت و بهشت نیز هرگز از بهشت بیرون نخواهند رفت و ازو جدا نمی شوند چه در دنیا و چه در آخرت. نکته قابل توجه اینکه فقط دو کلمه نار و جنت در قرآن هم اهل دارند و هم اصحاب. ولی بقیه کلمات بین این دو اصطلاح با یکدیگر متفاوت است. نکته دیگر اینکه در کلماتی که فقط اهل به آنها منتسب هستند و اصحاب ندارند شاید اشاره به آن باشد که غیر اهل به آنها راه ندارند و بهره ای از آن نمی برند. مثلاً نمی شود کسی گاهی متقی واقعی باشد و گاهی متقی نباشد. در نتیجه ما اصحاب تقوی نداریم بلکه اهل التقوی داریم.

اما در مورد لغاتی مثل قریه یا مدینه همانطور که قبلاً در مطلبی به آن اشاره شده، به معنای شهر و روستای متعارف نیست و گرنه نمی توان به ساکنین آن "اهل" گفت چون عده ای از روستا به شهر می آیند و بالعکس. پس شهر یا مدینه در ادبیات قرآن به معنای عالم توحید و موحدان و روستا یا قریه به معنای دنیا و کثرات است.به عبارت دیگر اهل مدینه اهل آخرت و اهل قریه اهل دنیا هستند. الله اعلم بالصواب.

بهشت عارف

در نوشته ای پیرامون معاد گفته ام:

بهشت عارف و سالک، دیدن جمال ولیّ مطلق و محو شدن در تحت لوای اوست. همونطور که در این دنیا، از دنیا و لذات ظاهری اون غافله؛ در آخرت هم از لذات ظاهری در غفلته و فقط در تحت جذبه و تجلیات اوست. او فقط در آستان یار آرام می­گیره.

ساقیا جانم بگیر و جام ده

هستیم بستان مرا آرام ده.

بزرگی می­فرمود، امام حسین علیه السلام در شب عاشورا از بین دو انگشت مبارک جایگاه اصحاب رو در بهشت به اونا نشون داد، اما همه اونا از بهشت روگرداندند و به امام نگاه کردن. بهشت به دنبال عارف و عاشقه، نه عاشق به دنبال بهشت و لذات اون. کما اینکه در بعضی روایات اومده که بهشت مشتاق بعض اصحاب مثل سلمان و عمار و بلال است.

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی                              شرح جمال حور ز رویت روایتی

شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی                    خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد

گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست                    هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است

: چرا بهشت با اون توصیف­هاش که عقل رو حیران میکنه برای عارف جذاب نیست؟

: سوال خوبیه؛ جوابشم ساده است چون بهشت آفرین از بهشت قشنگ­تره. معلومه اون کسی که بهشت رو خلق کرده و بهشت یکی از تجلیات اوست، از خود بهشت بالاتر و زیباتره. پر واضحه قسیم الجنه از خود جنت بالاتره و اگر کسی جمال اونو ببینه از همه چیز حتی خودش غافل میشه. همونطور که اصحاب امام حسین علیه السلام چنان گرمِ عشق او بودن که اساساً زخم و درد شمشیر رو احساس نمی­کردن. چه زیبا گفته حافظ:

به تیغم گر کشد دستش نگیرم

اگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم.

بلکه بالاتر، اگر محبوب جانفشانیِ اونو قبول نکنه اون ناراحت میشه.

تو کمان کشیده و در کمین

که زنی به تیرم و من غمین

همه غمم بود از همین

که خدا نکرده خطا کنی

مگه ندیدی که اصحاب امام حسین وقتی آقا به اونا گفت که دشمن با من کار داره شما برین؛ همه عجز و لابه و تملق کردن که بمونن و شهید بشن. نشنیدی که غلام سیاه امام چقدر تملق و لابه کرد تا امام به اون اجازه رفتن به میدان داد. بهشت وصال محبوبه و دیگر هیچ. به قول امام زین العابدین که فرمود: کیست که طعم محبت تو را چشید و جز تو چیز دیگری خواست.

عاشق وقتی عشقش به اوج می­رسه برای رسیدن به معشوق دچار قلق و اضطراب میشه و از خدا می­خواد که جانش رو بگیره و اونو در پناه خودش آرام کنه.      بینی و بینک انی ینازعنی        فارفع بلطفک انی من البینی   (بین من و تو، خودِ من حجاب است به لطف خود این من را از میان بردار) تو خود حجاب خودی از میان برخیز.

روزهای هفته و ارتباط با حقایق هستی

در تقویم یونان باستان و همچنین تقویم ایران کهن ایام هفته به ماه و خورشید و سیارات نسبت داده می شود. شنبه سیاره زحل، یکشنبه خورشید، دوشنبه ماه، سه شنبه مریخ، چهارشنبه عطارد، پنج شنبه مشتری، جمعه زهره اسامی روزهای هفته است. از نظر علم نجوم از دید ناظر زمینی اجرام پر نور به ترتیب عبارتند از: خورشید، ماه، زهره، مشتری، زحل، مریخ و عطارد. نکته ای که در علم نجوم کهن وجود دارد که اغلب از آن بی اطلاعند این است که علم نجوم باستانی با حقایق غیر مادی و غیر فیزیکی درآمیخته بوده که تفکیک آن را نیز بسیار دشوار و حتی ناممکن می سازد. بحث فلکیات در نجوم کهن با مدار گردش سیارات در نجوم جدید کاملاً متفاوت بوده است. عده ای چنین پنداشته اند که فلک به معنای مدار گردش سیاره به دور خورشید است در حالی که در نجوم کهن به این معنا نبوده است. به نظر می رسد فلک یک بعد متافیزیکی است که به نوعی با این سیاره فیزیکی مثل زحل در ارتباط است. اما فهم نجوم کهن به جهت آمیختگی با عوالم مثالی بسیار مشکل و صعب است.

ابن عربی علاوه برتایید این نامگذاری ایام هفته و نسبت دادن به منظومه شمسی، هر روز را با روحانیت یک نبی مرتبط می داند. او در باب پانزدهم از فتوحات می گوید: شنبه با روحانیت حضرت ابراهیم، یکشنبه با روحانیت ادریس، دوشنبه با روحانیت آدم، سه شنبه با روحانیت هارون، چهارشنبه با روحانیت عیسی، پنج شنبه با روحانیت موسی و جمعه با روحانیت یوسف در ارتباط است. او معتقد است که این سیارات با روحانیت  نبی آن روز، در عناصر آتش و هوا و آب و خاک  زمین کاملاً موثرند. البته علوم در آن روز با نبی آن روز مرتبط می باشد. قطعاً علم به این حقایق از بشر عادی به دور است و اولیای الهی هستند که عالم به آن می باشند اگرچه ممکن است برخی از افراد عادی بتوانند به برخی از این ارتباطات پی ببرند و گاهی آینده را نیز پیش بینی کنند ولی دقیق و کامل نیست.

نکته مهم دیگر اینکه در روایات ما آمده است که ایام هفته متعلق به حضرات معصومین علیهم السلام می باشد. شنبه متعلق به حضرت رسول اکرم(ص)، یکشنبه حضرت علی و زهرا(ع)، دوشنبه حضرت امام حسن و امام حسین(ع)، سه شنبه حضرت زین العابدین و باقرالعلوم و امام صادق(ع)، چهارشنبه حضرات موسی بن جعفر و امام رضا امام جواد و امام هادی(ع)، پنج شنبه حضرت عسکری(ع)و جمعه امام زمان علیهم السلام می باشد. در زیارات ایام هفته نیز در مفاتیح در هر روز زیارت مختص به معصومین  آن روز را می خوانیم. اما ممکن است وجه جمعی نیز میان آن نبی با ائمه هدی علیهم السلام وجود داشته باشد. کما اینکه همزمان نبی  با سیاره مورد نظر هر دو در عالم موثر می باشند. به عبارتی دیگر با عنایت امام معصوم علیه السلام در هر روز نبی و سیاره هر روز در عالم تاثیر خاص خود را داشته باشند کما اینکه تاثیر همه موجودات و اشیاء در عالم دنیا و برزخ و آخرت به اذن و اراده امام علیه السلام است.