عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

علم و قدرت

بر کسی پوشیده نیست که هر کس که علم بیشتری داشته باشد قدرت تصرف بیشتری دارد. بشر همواره به دنبال کسب علم برای قدرت بیشتر بوده است. الان بشر با علوم ظاهری از ریاضی و فیزیک و پزشکی گرفته تا علوم انسانی به دنبال کسب قدرت بیشتر است. قدرت را هم اغلب برای بدست آوردن هواها و هوسها و لذات دنیوی می خواهد. صرف نظر از هدف علم، قدرت تصرف در اشیاء تابع آن است. چون علم بشر به حسب محدودیتهای علوم ظاهری محدود است، لامحاله قدرتش هم بسیار محدود خواهد بود. تصرفات بشر به وسیله ابزارهای زیادی که ساخته است میسر است. از وسایل حمل و نقل تا تجهیزات پزشکی و آزمایشگاهی و تسلیحات و... همه برای تصرفات افزونتر در جهان است. همانطور که قبلاً اشاره شد هر موجودی در این عالم به عوالم بالاتر متصل است و از آنجا مدد می گیرد، پس علم ظاهری انسان برای تصرفات کامل بسیار ناقص است. بی شک فوق کل ذی علم علیم. بالاتر از هر صاحب علمی، علیم است. و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً ما به شما جز اندکی علم ندادیم. از آنجا که اشیاء به عالم بالا و غیب الهی متصلند، افرادی که به عوالم غیب علم دارند به قدر علمشان قدرت تصرف در اشیاء دارند. اگر تصرف آنها تابع امر الهی یا شرع باشد، صحیح و گرنه آن تصرف جائرانه و غاصبانه است. بی شک قدرت تصرف اولیای خدا از همه بیشتر و قابل مقایسه با علم و تکنولوژی بشری نیست. قدرت یک ولی خدا از تمام انسانها و تکنولوژیشان به تنهایی بیشتر است. در راس همه قدرت ولی مطلق خدا قدرت مطلقه و نامحدود است چون علم او علم مطلق است. نکته مهم در اینجا است که اولیای خدا علم و قدرت خود را برای بدست آوردن دنیا و هواهای خود صرف نمی کنند. ما می پنداریم که ایشان هم مثل ما اگر قدرت پیدا کنند همان آمال و آرزهای کودکانه را دارند؛ و چون از قدرت خود استفاده های دنیوی نمی کنند لابد مثل ما ضعیفند. سوالاتی که عوام الناس می پرسند ناشی از همین تفکر کودکانه است. می گویند چرا امام حسین علیه السلام دشمن خود را از بین نبرد. یا چرا ائمه با دشمنان مدارا می کردند و ایشان را از بین نمی بردند. برخی اهل علم ظاهری هم مثلاً به خیال خود پاسخ می دهند که درست است که خدا قدرت خود را به امام می دهد ولی به او می گوید که از آن استفاده نکن! غافل از اینکه امام قدرت الهی را دارد و بدون هیچ منعی از طرف خدا از آن استفاده می کند. او نماینده تام الاختیار خدا در سراسر هستی است. اما به مصلحت خودش عمل می کند نه به افکار کودکانه ما. اگر کسی قدرتمند بود لزوماً نباید تمام مخالفان خود را از بین ببرد. او بر اساس مصلحت الهی امور عالم را اداره می کند. اما غیر امام یا ولی خدا اگر از راه سیر و سلوک یا ریاضت علم و قدرتی پیدا کرد باید مراقب باشد تا از آن علم استفاده نابجا نکند. برخی از سالکان یا مرتاضان وقتی راهی به عالم بالاتر می یابند و علم و قدرت اندکی پیدا می کنند آن را به رخ دیگران می کشند تا برای خود مرید بسازند و مشهور شوند و از این علم برای ارضای هواهای نفسانی خود بهره می برند و هم خودشان و هم مریدان غافل را به بیراهه می کشند.


فیزیک و متافیزیک

در مطلب قبل گفتیم که بسیاری از مفاهیم اصلی و بنیادین علوم من جمله فیزیک که علم بررسی ماده است، در ابهام است. مفاهیمی مثل زمان، نیرو و فضا دارای تعریف روشن و دقیقی نیستند. در فیزیک کمتر به حقیقت و ماهیت این مفاهیم فکر می شود بلکه آنچه که الان در فیزیک بحث می شود بیشتر توجه به آثار و کاربردهای این مفاهیم است. مثلاً به ماهیت زمان فکر نمی شود بلکه به اندازه گیری و دقت در سنجش آن توجه می گردد. به جای تعریف خودِ زمان، ثانیه را تعریف می کنند. ثانیه با خودِ زمان خیلی فرق دارد. ثانیه یک امر قراردادی است که می تواند تغییر کند ساعت و ثانیه اثر زمان در جهان مادی است. اما حقیقت زمان یک امر غیر فیزیکی یا متافیزیکی است. به همین علت است که فیزیکدانان از تعریف ماهوی آن ناتوانند. زمان در واقع ظرفی برای حرکت است خواه آن حرکت مادی باشد یا نباشد. در برخی روایات آمده لا تسبوا الدهر فان الله هو الدهر. ابن عربی نیز دهر را از اسماء الهی می داند. و بدیهی است که هر اسمی مظهری می خواهد و زمان در هر عالم مظهر اسم الدهر است. 

نکته دیگر اینکه دانشمندان علوم مادی غافل از این هستند که تمامی عالم وجود به هم پیوسته اند از عالم غیب تا عالم طبیعت. هر موجودی در این جهان به عوالم بالاتر از خود متصل و مرتبط است. اما دانشمندان از این نکته اساسی بی خبرند. و سعی می کنند هر چیزی را در این جهان بدون توجه به جهانهای دیگر بررسی کنند لذا هرگز به حقیقت اشیاء و پیش بینی دقیق رفتار آنها پی نمی برند. هر شیئ مادی از ذرات زیر اتمی گرفته تا گیاهان و جانوران دارای یک روح مدبر هستند که به نوعی آن شیئ را تحت کنترل دارند و چون ما فقط به همین جرم مادی نظر کنیم بدون توجه به آن روح مدبر و تاثیرات عوالم دیگر و همچنین تاثیر و تاثرات اشیاء و ارواح بر یکدیگر هرگز نمی توان رفتار و حقایق یک شیئ پی برد. شاید مثالی بهتر این موضوع را روشن کند. در خیمه شب بازی  فردی در پشت صحنه عروسکها را حرکت می دهد و به جای آنها سخن می گوید. طفل خردسال چنین پندارد که عروسکها خودشان حرف می زنند و حرکت می کنند. اما عاقل می داند که عروسک نیست که حرکت می کند بلکه انسانی در پس آن است. اهل علوم ظاهر چون ارتباط اشیاء را با عالم غیب قطع می کنند نمی توانند به ماهیت اشیاء پی ببرند. مثل همان کودک که برود و به بررسی عروسک بپردازد و ببیند که چگونه حرکت می کند یا چگونه حرف می کند اما هرگز به پشت صحنه توجه نکند. از این رو اگر بشری بخواهد فیزیکدان حقیقی هم بشود باید به عوالم غیب سفر کند و ربط موجودات با عالم ارواح ببیند و بالاخره ربط اشیاء با خدا را مشاهده نماید. در آن زمان است که می تواند ماهیت اشیاء را ببیند و ادراک یابد. لذا از حضرت رسول اکرم (ص) نقل است که فرمود رب ارنی الاشیاء کما هی خدایا اشیاء را آن گونه که هست به من نشان ده. ما اشیاء را می بینیم اما نه آن گونه که هست. بلکه صورت مجازی و غیر واقعی از آنها را می بینیم. اما اولیای خدا به حقیقت و ماهیت اشیاء علم دارند. در روایتی دیگر از حضرت علی علیه السلام آمده که عرفت الله بالله و عرفت الاشیاء بالله او خدا را به خدا و اشیاء را نیز به خدا شناخته است. تا کسی خدا شناس نشود هیچ چیزی را کما هی نخواهد شناخت. 

مفاهیم بنیادی علوم

تعاریف و مفاهیم بنیادی در هر علمی از دشواری و پیچیدگی زیادی برخوردار است. حتی می توان گفت که برخی از مفاهیم اصلی علوم غیر قابل فهم و غیر ملموس است. به عنوان نمونه در فیزیک که علمی تجربی و یا مادی ترین علم جهان است مفاهیمی چون زمان و فضا و یا گرانش و نیرو تعریف روشن و قطعی ندارد.  هر علم بر مبنای مفاهیم بنیادی آن استوار است فهم آن علم مستلزم فهم تعاریف و مفاهیم اصلی آن علم است. و چون فهم آن مبانی فعلاً برای بشر در ابهام است، آن علم بر پایه های سست بنا نهاده شده است. این قضیه در علومی مثل منطق و ریاضیات و حتی فلسفه نیز حاکم است. مثلاً در فلسفه مفاهیم اصلی مثل وجود و ماهیت، عقل، نفس و ... تعریف روشن و قطعی ندارد. اغلب محققین و دانشمندان علوم کمتر به این مفاهیم اصلی توجه دارند و خیلی سریع به جزئیات آن علم توجه می کنند غافل از اینکه اگر این مفاهیم اصلی روشن نشود ما در جزئیات دچار اشکال می شویم. بسیاری از اشکالات از فهم نادرست مفاهیم به وجود آمده مثلاً در فلسفه برخی وجود را با موجود خلط نموده اند. بی شک اگر این مفاهیم بنیادی روشن گردد بسیاری از ناشناخته ها برای بشر آشکار می شود. به نظر نویسنده علت مجهول بودن اینها، یگانگی و پیوسته بودن کل عالم وجود است. چون تمام عالم هستی از جهان ماده گرفته تا عوالم غیب، به هم متصل است بلکه در درون هم و یکپارچه است؛ اگر ما آنها را از هم جدا کنیم و به صورت مستقل بررسی نماییم دچار سر درگمی و اشتباه خواهیم شد همین کاری که دانشمندان و محققان علوم مختلف انجام می دهند و همواره دچار تحیر می شوند. اما اگر کسی هستی را از بالا و از عالم غیب بنگرد (یدبر الامر من السماء الی الارض) یعنی تدبیرات عالم از بالا به پایین مشاهده نماید، به حقایق مسائل پی می برد. بی شک چنین کسی سالک و ولی الهی است. با پای استدلال یا آزمایش فیزیکی که حتی ضعیف تر از برهان و استدلال است؛ خیلی به حقایق نمی توان راه یافت. اگرچه همه این علوم بشری با همین روش ایجاد و پیشرفت نموده است. به قول مولوی پای استلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود. با پای چوبین زیاد نمی توان راه رفت و همین پیشرفتها حاصل همین قدمهای چوبین بوده است.   

معنای لعن

برخی تصور می کنند که لعن به معنای ناسزا و دشنام از روی خشم و ناراحتی است. اما با دقت در این کلمه در می یابیم که معنای لعن در شرع به معنای ناسزا نیست. زیرا خدا یا معصوم علیه السلام، خشمگین و ناراحت به معنای مصطلح آن نمی شوند. ناسزا گفتن افراد عادی از روی خشم و عصبانیت و احساسات بشری است. اما خدا، یا معصوم از این صفت به دورند. چون کسی به خدا ضرری نمی تواند بزند تا خدا را خشمگین کند. غضب خدا غیر از غضب عوام است. همینطور به انسان کامل و ولی مطلق خدا نیز نمی تواند صدمه بزند. اما معنای لعن طبق کتب لغت دور نمودن و راندن است. اغلب لعن را به دوری از رحمت حق معنا می کنند. اگر در قرآن خدا گروهی را لعن می کند به معنای ناسزا نیست و اگر امام در دعایی کسی را لعن می کند به معنای ناسزا نیست. بلکه دقیقاً به معنای سزاست یعنی آن شخص سزاوار لعن است و مستحق آن و به لحاظ استحقاقش، به او لعن گفته می شود. و گرنه اگر مستحق آن نباشد لعن به او گفتن صحیح نیست و به عبارتی ناسزاست. و بدیهی است معصوم کلام ناصحیح و ناسزا به کسی نمی گوید. اگر امام حسین علیه السلام به حر فرمود که مادرت به عزایت بنشیند نمی خواست توهین یا ناسزا بگوید بلکه پرده از واقعیتی برداشت که آن کشته شدن حر بود. یعنی تو کشته می شوی و مادرت در عزایت می گرید. پس امام علیه السلام جز حق و حقیقت نمی فرماید و مانند افراد عادی بشر احساساتی و عصبانی نمی شود. چون فرد ملعون به حسب اعمال یا صفات اخلاقی و یا هر علت دیگری، مستحق لعن می شود؛ به او لعن می گویند و خدا از رحمتش او را به دور می دارد. خداوند به هر موجودی به حسب استحقاق و قابلیت، اعطا می کند. پس قابلیت ما ظرف اعطای حق است. و اگر به مقدار قابلیت کسی به او ندهند در واقع به او ظلم شده است. اگر ابلیس به لعن الهی ملعون می شود قابلیتش چنین اقتضایی دارد. و اگر فرضاً کسی به او به جای لعن، سلام بفرستد؛ به او ظلم کرده است. پس ممکن است که بدون کینه و یا دشمنی ما کسی را لعن کنیم. اما گاهی افراد سوال می کنند که چرا ما در زیارت عاشوراء ظالمین به اهل بیت را لعن می کنیم. لعن بر ظالمین به اهل بیت به معنای دوری کردن از آنها در اعمال و رفتار است. و گرنه اگر کسی در عمل شبیه به ظالمین باشد و دائم به آنها لعن کند، این لعن برای او اثری ندارد. اگر بر شمر و یزید و ... لعن می کنیم یعنی در عمل مثل آنها ظالم نباشیم و صفت آنها را که مقابله با امام بود را نداشته باشیم. معنای لعن یعنی من صفت مخالفان اهل بیت و ولایت را از خودم دور می کنم. پس هر گاه خواستی لعن بگویی به دشمنان خدا، سعی کن صفت آنها را ازخودت دور کنی و آن صفت خودخواهی در برابر خدا را از بین ببری. نکته دیگر اینکه اگرچه ملعون از رحمت حق به دور است یعنی نمی تواند و یا نمی خواهد رحمت حق را به جان قبول کند؛ اما باز رحمت حق او را در یک مرتبه در برگرفته است رحمتی وسعت کل شیئ. شاید معنای لبخند امام حسین علیه السلام به قاتلش این باشد که تو هم در تحت رحمت من هستی. ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش ...