عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

محال ممکن!

ابن عربی در باب 177 از فتوحات مکیه، محال مصطلح عقلی که در فلسفه بیان شده را محال واقعی نمی داند بلکه آن را ممکن می داند. به عنوان مثال می گوید:" این مرتبه جز وجود محالات را نمی پذیرد. و همینطور انسانی که در خانه اش خوابیده و خودش را بر همین صورت معهود در شهر دیگری و بر حالت دیگری که مخالف حالت اول است می بیند. و او در حالت خواب عین اوست نه غیر او. و اگر این نسیم نبود، عقلاء بر فرض محال به هنگام دلالت بر امری از امور قدرت نداشتند. در حالیکه اگر این موضوع نبود فرض محال هم محال بود. زیرا اگر وجود، در مرتبه ای از مراتب، محال را نپذیرد(یعنی عالم ذهن و عقل) درست نیست که فرض هم بشود زیرا توان بر فرض هم نبود. و چون چنین چیزی را به کسی که فرض کرده است بگویی خاصیت را فراموش می کند و حکم بدانچه فرض کرده می کند و می گوید وجود محال تصور نمی شود. در حالی که خودش وجود محال را فرض کرده و بر آن بدانچه که بر واقع حکم می کند، حکم می نماید. پس اگر آن را تصور نکرده بود، بر آن حکم نمی کرد. و وقتی آن را تصور کرد لامحاله وجود را به نسبتی در آن پذیرفته است." 

شیخ در این باب به نکته بسیار مهمی اشاره دارد که اهل منطق و فلسفه از آن غفلت دارند و آن عبارت از وجود امر محال است. اگر وجود امر محال ، واقعاً محال باشد چگونه در ذهن و عقل وجود دارد. پس بی شک به وجود عقلی امر محال معترف است. و وجود ذهنی یک نوع از وجود است. منتها چون فیلسوف تصور می کند که وجود منحصر در عالم مادی یا عالم خارج از ذهن است، آن را محال پندارد در حالی که عالم ذهن و خیال یا عالم عقل از عوالم وجودند که با این عالم مادی قابل مقایسه نیستند. ذهن ما هم از عالم برزخ و مثال است و این عالم در خارج وجود دارد. پس وجود ذهنی هم وجود خارجی است. چگونه فیلسوف خود را از عالم جدا نموده است. عجیب است وجود عنصری و مادی خود را جزء عالم می داند ولی وجود عقلی و ذهنی خود که بالاتر از وجود مادی است را جزء عالم نمی داند. 

همانطور که بارها گفته ایم همه این علوم بشری بر عقل جزیی بشر که وهم است  مبتنی می باشد. و وهم هرگز مرکب خوبی برای هدایت بشری نبوده و هیچ گاه یقین آور نیست و همواره در شک و ریب بسر می برد. استنتاجات عقلی ما به قول مولانا شبیه دلائل طوطی در داستان طوطی و بقال و امثالهم است.  ولی چون آنها را با ظاهر علمی و منطقی و برهان یا علوم تجربی با ظاهر تکنولوژی تزیین می کنند، چنین پندارند که واقعیت قطعی علمی است. زمانی که پرده ها کنار رود بر بطلان بسیاری از نظرات خود پی می برد. 

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهرویی که عمل بر مجاز کرد.  

عالم وجود، جدال تضادها

مشاهده ما در عالم وجود، از جهان مادی تا عوالم غیب نشانگر تضادها و جنگ ها و درگیری هاست. در این جهان مادی جدال میکروبها با موجودات دیگر و بسیاری از موجودات با یکدیگر اعم از بیماری ها یا جدال بر سر تولید مثل و غذا. در نوع بشری جنگ ها و نزاع ها از جنگ بین کشورها تا نزاع خانوادگی وجود دارد. در واقع عالم وجود بر همین مبنا آفریده شده و بر همین مبنا به حیات خود ادامه می دهد. به عنوان مثال باکتری ها هم عامل مرگ ما هستند هم موجب حیات ما. اولین موجودزنده ای که در کره زمین پدید آمد باکتری ها بودند و قاعدتاً آخرین موجود هم باکتری ها خواهند بود. همین میکروب ها باعث تولید اکسیژن و حیات در زمین بودند و همین میکروب ها موجب مرگ میلیونها انسان و جانور و گیاه می شوند. 

 در عوالم دیگر نیز تضادها و درگیری ها وجود دارد منتها متناسب با مقتضیات  آن عالم  است. جدال بین جن، شیاطین و ملائکه که نیروهای پنهان در عالم هستندو یا حتی اختلاف بین ملائکه با یکدیگر. با این نظر، نظم در کل نظام هستی حاصل همین تضادها و اختلاف هاست.  ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار لایات لاولی الالباب این اختلاف و تضاد بین شب و روز (با هر تفسیر و یا تاویل)، موجب رشد ظاهری و یا باطنی است. شب و روز مادی در روی کره زمین باعث شکوفایی حیات و زندگی موجودات زنده است. و شب و روز باطنی موجب رشد بنده در مقام روحی و سیر و سلوکی است. آیه دیگری به ترکیب شدن شب و روز یا ظاهر و باطن و یا خوبی و بدی و هر چه متضاد است. یولج الیل فی النهار و یولج النهار فی الیل. اگر نیک بنگری شب در روز و روز در شب تسری می یابد. حیات از مرگ خارج می گردد و مرگ از حیات. یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی. 

در سیر و سلوک نیز قضیه به همین روال است. شب احتجاب، بعد و دوری و یا غم و غصه است. روز مقام ظهور و تجلی و انبساط و بهشت و امثالهم است. این دو با هم آمیخته اند و در یکدیگر به قول قرآن ولوج کرده اند. به قول خواجه شیراز:

از دست غیبت تو شکایت نمی کنم

تا نیست غیبتی نبود لذت حضور

گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد

ما را غم نگار بود مایه سرور   

اگر مرض نباشد سلامتی درک نمی شود اگر مرگ نباشد حیات شناخته نمی شود اگر بدها نباشند خوب ها شناخته نگردند. همه اینها به نوعی نسبی هستند. خوبی و بدی زشتی و زیبایی موت و حیات لذت و الم و ....  همه این تضادهای ظاهری نتیجه  ظهور اسماء متضاد است. مثلاً سلامتی نتیجه ظهور اسم شافی و یا نافع است و مرض ظهور اسم ضار است. اما در باطن و دید توحیدی هیچ تضادی در بین نیست و اوست که ضار و نافع است. امرضت و شفیت عافیت و ابلیت. عارف کامل به عکس مردم عادی هم مرض را دوست دارد هم صحت. به قول ملای روم:

عاشم بر لطف و بر قهرش به جد

وین عجب من عاشق این هر دو ضد.