عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

پرده ای از کربلا

کربلا مکانی در عراق نیست. عاشورا قطعه ­ای از زمان نیست. کربلا و عاشورا در دل مومنه. مقامه، درجه است.

هیچ عذابی بالاتر از جهل نیست اونم جهل مرکب. کاشکی اون بزرگ الان این جا بود و من تا آخر عمر می شستم پیشش اونم برام حرف می گفت. چقدر دلم برای دیدنش تنگ شده. یعنی میشه که از سفر برگرده و مثل سابق جمالشو ببینیم و حرفاشو در قلبمون بنشونیم.

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.

روز عاشورا بود یه سخنرانی از اون بزرگ رو گذاشتم و گوش کردم. یاد عزاداری های اون موقع افتادم واقعاً بی نظیر بود. روضه های ایشون که انگار زبان حال بود تا روضه معمولی؛ شاید در هیچ مقتلی اون روضه ها رو پیدا نمی کردی. روضه نبود بلکه تبیین عشق بازی اصحاب امام حسین با امام بود. انگار تو دل اصحاب امام بود و زبان حال اونا رو می گفت. ما هر چه داریم از ایشون داریم. او به ما درس عشق می داد. شرابی که خودش خورده بود یه کمی به ما هم می داد. حیف که عاشورا رو هم درست به ما یاد ندادن جز جنگ و شمشیر و سر بریدن و سختی های اصحاب برامون چیزی نگفتن. اما نگفتن که ما رأیت الا جمیلاً (من جز زیبایی ندیدم) یعنی چه؟ نگفتن که شهدای کربلا درد و رنجی نکشیدن. فکر کردن اونا هم مثل خودشونن که غرق در دنیان. لذتی که از زخم شمشیر دشمن می کشیدن کسی نمی فهمه؛ لذت دست و پا دادن در راه معشوق رو عاشق می دونه و بس. دنیای عشق یه دنیاییه که بیرونی ها نمی فهمن. عاشق دوست داره هر چی داره واسه معشوقش بده. دوست داره معشوقش هی امر و نهی کنه اونم اجرا کنه. دوست داره از هر وسیله ای برای نزدیک شدن به معشوقش استفاده ولو اینکه مردم بهش بگن اون عقل نداره. معلومه عاشق عقل عوام الناس رو نداره چون عقل همیشه به فکر سود شخصه. عقل میگه کار خوب کن تا بری بهشت تا به کمال برسی. این کارو بکن سودش اینقدره؛ می خواد کار دنیایی باشه یا آخرتی. فرقی نمی کنه همش به فکر سود خوشه. اما عاشق از خودش رها شده و فقط به معشوقش فکر می کنه و هیچ چیزی نمی تونه جلوی عاشق حقیقی رو بگیره. اون اصلاً حرف کسی رو جز معشوقش گوش نمی کنه. این خاصیت عشقه؛ حبک للشیء یعمی و یصم (محبوب تو کور و کرت می کنه) چه خوب که حسین آدمو کور کر کنه. نمی بینی که تو عشق های ظاهری که فقط یه ذره از عشق حقیقی بو برده پسره همه چیزشو برای یه صورت ظاهری می ده؛ عقلشو از دست می ده حرف بزرگترشو گوش نمی ده، ملامت های مردم رو نمی شنوه و ممکنه زندگیشو پای اون بریزه. اگه معشوق حقیقی که حسینه، یه ذره جمالشو به کسی نشون بده دیونش می شه همه چیزو فراموش می کنه. وهب مسیحی چی از امام دید که از دور، بدون هیچ شناختی و هیچ حرفی دنبال امام دوید. فقط امام یه نگاه بهش کرد. نتونست تحمل کنه دنبال امام دوید؛ تازه داماد بود زندگیشو رها کرد. تا کسی محرم نباشه حقایق رو نمی فهمه؛ به درس خوندن و عبادت ظاهری نیست. دشمنان امام حسین تو کربلا همشون که شرابخوار و فاسد نبودن، اهل نماز و روزه و خشکه مقدس هم توشون بود. فردا هم که امام زمان هم تشریف بیارن، خشکه مقدس های اهل دنیا در برابرش قرار می گیرن. قبولش نمی کنن. چون می خواد دنیاشونو خراب کنه.  

احرام عاشقی

 در تحقیقی نوشته ایم: محرم بود همه جا سیاهی های امام حسین بود. از مسجد بیرون اومدیم دسته های سینه زنی و زنجیر زنی تو خیابون بود. باز این چه شورش است که در خلق عالم است. تو این فکر رفتم که امام حسین کیه که همه مردم این قدر براش مراسم برگزار می کنن. تو این گرونی این همه نذری میدن. واقعاً امام حسین رحمت الله الواسعه است. اینقدر رحمتش وسیعه که اون بی نمازه هم میاد سینه زنی؛ ارمنیه براش نذری می­ده. رجب اردوغان سنّی می ره تو مراسم عزاداریش. هندوها براش عزاداری می کنن. بی جهت نبوده که شاعر گفته: ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش.

سرّی بزرگ تو اون لبخندی بود که امام حسین به قاتلش زد. از زمانی که من شنیدم آقا به قاتلش لبخند زده متحیرم که یعنی چی؟ شاید می خواسته به شمر ملعون بگه که فکر نکنی من دشمن توام؛ اومدم تو رو از این زندان نجاتت بدم. حیف که نفمید و صد حیف که ما شیعیان هم نفهمیدیم. عاشورا رو یه صحنه جنگ امام علیه آدم بدا می بینیم. در حالی که از منظر حقیقت، امام که با کسی جنگ نداره، اومده اونا رو ببره به سوی خدا. از این هوی و هوسها، از این بدبختی هایی که خودشون واسه خودشون درست می کنن نجات بده. با کسی نمی جنگه چون کسی در مقابل اون قدرتی نداره امام مظهر قدرت خداست و تمام عالَم از غیب تا این دنیا مطیع اویند ولی نمی دونن. رحمتش همه رو گرفته حتی اونایی که به ظاهر دشمنش هستن. حیف که نمی دونن. یاد یه روایتی افتادم که بزرگی نقل می کرد. می فرمود یه بار حضرت علی علیه السلام با اصحاب داشتن می رفتن جنگ. در بین راه به نی زاری رسیدن که عرضش کم بود ولی طولش خیلی زیاد بود تو این مواقع معمولاً نی زارو آتیش می زدن تا یه راهی باز بشه و لشگر بگذره. خواستن نی زارو آتیش بزنن امام ممانعت کرد و فرمود دور می زنیم اصحاب گفتن آقا نی زار خیلی طولانیه وقت و توان سپاه رو می گیره. باز امام تأکید کردن دور می زنیم. پس از چند روز نی زارو دور زدن. بالاخره اصحاب از امام پرسیدن که حکمت این کار چی بود؟ حضرتش فرمود اگه ما نی زارو آتیش می زدیم شاید اونجا لانه پرنده ای بود که از بین می رفت! گفتن آقا ما داریم می ریم جنگ آدم بکشیم.

حیف که نمی دونستن امام برای چی میره جنگ. جنگ او صلح آفرینه؛ شمشیرش مرهمه.

به تیغم گر کشد دستش نگیرم

 اگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر

که پیش دست و بازویت بمیرم.

 امام می خواست مردم رو به توحید برسونه. توحیدی که کمال انسانیه و بالاترین آمال و آرزوی انبیاء و اولیاست.

ساقیا جانم بگیر و جام ده

هستیم بستان مرا آرام ده.

آقا جون کی میشه این جان عاریت رو از ما بگیری و جامی بدی و ما رو از این هستی اعتباری نجات دهی.

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.

توحید ما یعنی تو باشی و من نباشم. توحید یعنی یکی شدن با معشوق. امام حسین توحید رو در عالم رقم زد. همه انبیاء و اولیاء به مدد امام حسین به توحید رسیدن. همه انبیاء و اولیاء رو از کربلا عبور دادن. کربلا وادی توحیده. کربلا انسان رو به لا، یعنی فنا شدن در معشوق می رسونه. بعدش حیات طیبه حقیقی پیدا می کنه. ما اینا رو از بزرگان شنیدیم کاشکی می شد واسه مردم اینا رو گفت. کاشکی می شد حقیقت دین رو واسه مردم گفت. متأسفانه دین به مردم درست معرفی نشده؛ ما دین مونو از به حقیقت رسیدگان نگرفتیم. همه مشکلات ما هم برای همینه. بعد می خوایم بریم دنبال حل مشکلات ظاهری و اخلاقی مردم. کاشکی حاج آقا دولابی زنده بود و می رفتیم در محضرش جانمون آرام می گرفت. واقعاً محضرش مثل بهشت بود. آدم از جهنم دنیا وارد بهشت می شد. بهشتی که همه غم و غصه هات فراموش می شد. چه غم و غصه های دنیا و چه غم آخرت. چنان از شیرینی مرگ می گفت که آدم می خواست همون موقع بمیره. یا اینکه مزه شیرینیش رو تو دهنش حس می کرد. امشب روضه حضرت قاسم رو خوندن؛ قاسم در جواب امام حسین که ازش پرسید مرگ رو چگونه می بینی گفت از عسل شیرین تر. تعارف نبود می­خواست واقعیت رو بفرماید. مرگ، مردن جسمانی نیست؛ مرگ مردن باطنیه. یعنی من به میل خودم به میل هوی و هوسم کار نکنم. کاملاً تسلیم محض خدا بشم هر چی اون می خواد همون کارو بکنم.

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

اونوقت مرده ­ی زنده­ ام؛ بل احیاء عند ربهم یرزقون. مرده دیگه هیچ کاری نمی خواد انجام بده همه کاراشو دیگران می کنن. یکی غسلش می ده یکی کفنش می کنه، اونم راحت خوابیده و فقط نگاه می کنه. موت حقیقی که این قدر شیرینه؛ به خاطر اینه که وجود انسان، سراسر از معشوق پر می شه. حرفش آدمو از این دنیا می بره بالا چه برسه به خودش.

عنایت حسینی

 در بخشی از یک نوشته آورده ایم: ممکنه کسی به علت های مختلف در این دنیا دچار معاصی زیادی بشه که از نظر همه مردم شخص بدی باشه. بالطبع صورت برزخیش هم بده. اما در ذاتش آدم خوبی باشه. در باطن استعداد زیادی برای هدایت داشته باشه. کسی که فقط چشم برزخی داره اونو بد می بینه ولی عارف کامل اونو خوب می بینه! چون میشه اون شخص رو با یه نگاه یا یه جمله ای به راه آورد. و اولیاء این کارو می کنن.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند.

ببین امام حسین علیه السلام چه جوری اصحاب خودشو انتخاب کرد. زهیر کی بود؟ کان عثمانیاً به کلی مخالف اهل بیت بود و اساساً به آداب شرعی بی توجه، و اهل معصیت بود. اگه به هر کی می گفتی زهیر؛ پشت سرش صد تا لعن و نفرین می کرد. اما امام حسین علیه السلام چون به ذات اشیاء علم داره می دونست که این راه رو که عبّاد و زهّاد زمانه نمی تونن برن اون می تونه بره. می دونست که زهیر اگرچه به ظاهر گنهکاره و به خدا پشت کرده اما در باطن اهل ایمان و اهل ولایته. اینو فقط امام حسین می دید. دیگران همه به ظواهر نگاه می کنن. چقدر نماز می خونه ریشش چقدره تهجد داره یا نه چند دفعه حج رفته و امثال اینا. اما امام به ذات نگاه می کنه. حتی اگه کسی هم چشم برزخی داشت، شاید زهیر رو خیلی بد می دید؛ مثلاً به چهره حیوانات. من برای دوستان یه مثالی میارم اگه شما تو یه گِل و لای به زمین گِل آلود نگاه کنین، چیزی جز سنگ و ریگ گِلی نمی بینید اما اولیاء، چیزی رو که ما سنگ گل آلود می بینیم رو بر می دارن تمیزش می کنن یه دفعه می بینی یه جواهر بوده قاطی سنگ ها.  ولیِّ خدا جواهر آلوده را از گل و لای تشخیص میده ولی دیگران آلودگی می بینن. 

گناه محب

شیخ عربی در باب معرفت مقام محبت گوید: هر چه از گستاخی عشق و صدق دوستی که در ظاهر امر موجب تباهی و خلل است محب به آن مواخذه نمی شود. زیرا آن حکم حب است و حب زائل کننده عقل است. و خداوند جز عقلا را مواخذه نمی کند و محبان چون در اسارت و تحت حکم  او هستند مواخذه نمی شوند. گناه محب بدون توبه بخشیده می شود. 

راه عقل راه مشکل و دشواری است که عاقل همیشه باید مراقب و موظب خود باشد تا هیچ گناهی انجام ندهد و یا فریضه ای را فرو نگذارد. عاقل همواره بیم آینده و غم گذشته دارد. چون کسی نیست که گناهی نکرده باشد و همه فرایض را به نحو احسن انجام داده باشد. حتی اگر تمام واجبات را انجام داده باشد و به قدر توان مستحبات را بجا آورده باشد؛ باز نمی داند که آیا اعمالش مورد قبول است یا نه زیرا انما یتقبل الله من المتقین. عاقل نمی داند که تقوای مورد نظر خدا در چه حد است. چون تقوا فقط عمل ظاهری نیست بلکه اصل آن عمل قلبی است.پاکسازی قلب بسیار دشوار و بلکه مراتب اعلای آن با عقل امکان پذیر نیست. همه اینها و بسیاری از موارد دیگر که مجال ذکرش نیست، عاقل را مورد مواخذه در باره اعمالش قرار می دهد. علاوه بر اینکه هرگز نمی تواند از ظاهر و باطن گناه به دور باشد اعمال عبادی را در حد ظاهر و برای حفظ منافع خود بجا می آورد. بالفرض بتواند از گناهان ظاهری دوری کند اما در گناهان باطنی فرو می ماند. به قول شیخ عاقل در باره گناهان مورد مواخذه قرار می گیرد. ولی عاشق حقیقی چون همه چیز خود را در راه محبوب فنا کرده است، خطاها و گناهانش مورد عفو قرار می گیرد. چون او عبد حقیقی است به خلاف عاقل که بنده کامل نیست. چون بنده حقیقی همیشه به فکر مولاست و منفعت خود را در نظر نمی گیرد ولی بنده عاقل به گونه ای کار می کند که بیشترین نفع را از مولایش ببرد. رفتار مولایی که بنده عاشق خود را می بیند با بنده ای که از روی ترس و یا طمع اطاعت مولا می کند؛ بسیار فرق می کند. اگر بنده عاشقش خطا کند در می گذرد ولی بنده دیگرش را عتاب می کند. خدا هم مثل مولای ظاهری با بندگانش رفتار می کند. عاشق را به خاطر گناه مواخذه نمی کند ولی عاقل را چرا. چون او تحت حکم عقل است و عاشق تحت حکم عشق. عشق خود بهترین مربی و بهترین مواخذه کننده و پاداش دهنده است. همانگونه که رفتار سلطان محمود غزنوی با ایاز و دیگران بسیار متفاوت بود. چون ایاز عاشق سلطان محمود بود ولی دیگران از خدم و حشم و وزیر و وکیل، عاشق پول سلطان بودند. عاقل به دنبال بهشت و لذات آن است ولی عاشق خود را فراموش کرده است و چیزی جز محبوب نمی خواهد. زمانی که در قیامت می بیند که یوم لاینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم (روزی که نه مال و نه فرزندان هیچ نفعی ندارند بجز قلب سلیم) کمر عاقل می شکند چون او مال و فرزندش که اعمال وی است را بی فایده می بیند. در حالی که عاشق مالی از خود ندارد. ولی قلبش از دوست مملو است. 

ضیافت اسماء در ادعیه

چون ارتباط با ذات الهی ممکن نیست حق تعالی اسماء را رابط خود و خلق قرار داد. همانگونه که قبلاً اشاره شده است؛ در واقع هر اسم، یک رابطه و نسبت با ذات خداست. هر پدیده و هر موجودی لامحاله با خدا مرتبط است و این ارتباط توسط اسم صورت می گیرد. همچنین همه موجودات و همه پدیده ها در عالم،  ظهور یک اسم یا چند اسم الهی هستند. به همین سبب در دعا کردن چون بنده می خواهد با خدا ارتباط برقرار کند باید از طریق اسمای حسنای خدا با او مرتبط شود. اگر به متون دعاها توجه کنیم هیچ دعایی نیست که از اسمای الهی خالی باشد. اغلب ادعیه با کلمه اللهم آغاز می شود. اللهم همان یا الله است و الله اسم اعظم است. بنده با اسم جامع الهی دعای خود را شروع می کند و در ادامه با اسمای دیگر از خدا حاجت می خواهد. چون الله اسم جمع است لذا در تمام حاجات و در تمام حالات می توان به آن پناه برد. و این اسم بیشترین اسمی است که در دعاها ذکر شده است. همچنین بیشترین اسمی از اسماء الهی است که در قرآن تکرار شده است. اگر در دعاها دقت کنیم می بینیم ارتباط تگاتنگی میان نوع حاجت با آن اسمی که خوانده می شود وجود دارد. امام معصوم علیه السلام چون به همه اسماء الهی و خواص و اثرات و همچنین مظاهر آنها احاطه دارد؛ از هیچ اسمی غافل نیست و در دعا و مناجاتش به نحو احسن از اسماء استفاده می کند. ذکر اللهم در ابتدای دعا احتمالاً به این جهت است که اسم اعظم رئیس اسماء و عزیزترین اسم نزد خداست. اسم اعظم که در واقع خود امام علیه السلام مظهر آنست محبوب ترین اسم نزد خداست. پس امام، خدا را به خودش قسم می دهد. سپس از آن رو که در هستی اسماء دیگر هم که زیر مجموعه اسم اعظم هستند موثر هستند؛ خدا را به ایشان می خواند.  

نکته ظریفی در ادعیه به چشم می خورد و آن این است که در مواضع زیادی خود لفظ اسم به شکل آشکار نیامده است و تنها به صورت رمزی شرح داده شده است. مثلاً در دعای شب عرفه می خوانیم: باسمک الذی رفعت به السموات ... و باسمک المخزون المکنون ...و بالاسم الذی مشی به الخضر علی قلل الماء... و باسمک الذی دعاک به موسی ... و باسمک الذی به احیی عیسی بن مریم الموتی ... و باسمک الذی دعاک به حمله عرشک ... و باسمک العظیم الذی دعاک به داوود... و باسمک الذی تنزل جبرئیل علی محمد (ص).  این نام نبردن شاید به این علت باشد که آن نام به قدری نزد خدا عزیز است که نمی خواهد نام آن حقیقت را همه بدانند و یا آن اسم به جهت تاثیر خاص در لفظ، از عامه مخفی شده است. از این ادعیه می فهمیم که اسماء زیادی از حق تعالی از ما مخفی است و ما نام آنها را نمی دانیم. ابن عربی می گوید من اسمایی از خدا می دانم که از اسرار است و مرا از آشکار ساختن آن منع نموده اند. به هر حال هر اسم یک نسبت و رابطه خاص با خداست و معصوم علیه السلام در حال دعا با آن اسم با خدا ارتباط برقرار می کند و ترتیب اسماء و دعا بر اساس دریافت معصوم از تجلی آن اسم است. ایشان بر مبنای حال خوداسمایی را که مناسب است در آن لحظه از خدا می خوانند و بالطبع دعا و حاجت ایشان اجابت می شود. اما ما نیز اگر به متابعت ایشان و با توجه، این ادعیه را بخوانیم به اندازه خلوص و محبت به ائمه از این ضیافت الهی بهره می بریم. 

مهاجر الی الله

در آیه شریفه ای آمده: و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله. کسی که از خانه اش به سوی خدا و رسولش مهاجرت کند و سپس مرگ را درک کند، اجر او با خداست. ظاهر آیه مربوط به کسانی است که در راه کعبه و در موسم حج از دنیا می روند اما باطن آیه همانطور که اهل معرفت گفته اند مربوط به سالکین الی الله است. به تعبیر مرحوم امام، کسی که از بیت تاریک نفس به سوی خدا و رسولش هجرت کند و بعد به فناء برسد اجر او با خداست. پس هجرت ظاهری حرکت از شهر و دیار به سوی مکه و منی است و حرکت باطنی حرکت از خانه نفس و خودخواهی و خودپرستی به سوی خدا خواهی است و نهایت هجرت، رسیدن به قرب و فنای فی الله است. مهاجرت به سوی رسول هم همان مهاجرت به سوی خداست. زیرا ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله (کسانی که با تو بیعت کنند همانا با خدا بیعت کرده اند) و من یطع الرسول فقد اطاع الله (هر کس از رسول اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است) و .... سالک، مسافر است و بر او احکام سفر جاری است. وقتی که به وطن رسید یعنی رسول و خدای رسول، آن موقع احکام وطن بر او جاری می شود. از این رو در مسجد النبی و مسجد الحرام و مسجد کوفه و حرم امام حسین علیه السلام نماز را می توان تمام خواند زیرا این نقاط وطن مومن است. رسیدن به رسول و امام، وصول به حق است. آنجا وطن حقیقی مومن است. غیر از آن، مومن مسافر است یعنی به آن مکان تعلق ندارد. نمازش شکسته و روزه نمی گیرد. از این رو فرموده اند حب الوطن من الایمان بی شک حب سرزمین و خاک و کشور از ایمان نیست. بلکه حب وطن اصلی که مقام قرب و وصال است؛ از ایمان است. به قول حافظ: من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب. سالک از درگاه الهی می خواهد که او را از این دنیایی که اهل آن ظالمند، خارج سازد و به دیار یار که دیدار اولیای اوست برساند. ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها. پس وطن هر کس آن جایی است که وی از آنجا به این دنیا آمده است و تا به آن موطن باز نگردد مهاجر است. مهاجر الی الله به خدا خواهد رسید و مهاجر به نفس و شیطان به دوزخ رهسپار است.  

تاملی در عید قربان

همانطور که قبلاً گفتیم، عید به معنای رجوع و بازگشت به مبدا است. عید قربان، رجوع به اصل است توسط قربانی کردن. عید قربان عید قربانی کردن هواها و هو سها؛ و در یک جمله قربانی کردن خود در راه خداست. قربان، از قرب و نزدیکی است یعنی وقتی به خدا می رسی که خودت را بکشی فاقتلوا انفسکم. نفس و هواهای نفسانی مانع اصلی رسیدن به معشوق است. بینی و بینک انیی ینازعنی        فارفع بلطفک انیی من البین.  بین من و تو، انیت من مزاحم است به لطف خود انیت مرا از میان بردار. بزرگی می فرمود چون مردم نمی توانند خود را بکشند با تخفیف باید گوسفند بکشند. در واقع گوسفند بدلی برای کشتن نفس است. کما اینکه جناب ابراهیم نیز نتوانست انیت خود را که در پسرش ظهور نموده بود؛ از بین ببرد. خدا گوسفند را بجای فرزندش پذیرفت. از این رو همانطور که قبلاً اشاره شده ، حج ابراهیمی در توحید کامل نیست. یعنی حاجی به کمال نهایی در توحید نمی رسد و حج نیز به معنای قصد و آهنگ به سوی خداست. به نطر می رسد به همین سبب امام حسین علیه السلام از عرفات و مکه به سوی کربلا هجرت نمود چون کربلا نهایت فنا و توحید است. در کربلا انانیت و انیت عاشق به کلی محو می شود و فنای مطلق به بنده دست می دهد. لذا خود را قربان محبوب می کند و هیچ اثری از خود به جا نمی گذارد آنچه که می ماند معشوق است و این کمال توحید است. پس عید به معنای رجوع به اصل با قربانی نمودن هوای نفس است و هر کس که بیشتر هوای نفس خود را از بین ببرد به قرب بیشتری می رسد. اگر چه کشتن نفس بی عنایت او ممکن نیست. اما نکته مهم این است که بنده تن به مردن دهد مانند اسماعیل که گفت یا ابت افعل ما تومر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین. اگر ما تن به مرگ دهیم و از او مرگ حقیقی که مرگ هواهاست را بخواهیم و در این دعا صادق باشیم؛ او به لطفش ما از خودمان رها می کند. در این زمان حقیقت عید قربان نمایان می شود. اگرچه اهل ظاهر با کشتن گوسفند فکر می کنند به وظیفه خود عمل نموده اند ولی اهل باطن در صدد محو نفس و هوای او هستند. و هرگز با کشتن گوسفند کار را تمام شده نمی پندارند.