عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

علی مع الحق

در روایت مشهوری آمده است که علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث ما دار. علی با حق است و حق با علی است با او حرکت می کند هر جا که او رود. یا حق با او می چرخد هر جا که او بچرخد. دور به معنای گردش و دوران است و گاهی به معنای حرکت غیر چرخشی نیز آمده است. این احتمال وجود دارد که منظور دایره وجود باشد که حضرتش موجب پدید آمدن آن شده است. به این معنا، یعنی هر کجا علی علیه السلام باشد خدا نیز آنجاست و جایی که علی نیست خدا هم آنجا نیست چون خدا با علی ظهور می کند و بدون او ظهور و تجلی و آفرینش ممکن نیست. معنای روایت به خلاف آنچه اهل ظاهر معنا می کنند این است علی با خداست و خدا با علی است و هر جا که علی می رود خدا هم با او می رود. حق در معنای کامل به معنای حق تعالی و خداودند متعال است. اما اهل ظاهر، معنای حق و حقوق را از این روایت اخذ نموده اند. یعنی ایشان هر ادعایی بنمایند حق با ایشان است نه با دیگران که مخالفند. این اهل ظاهر مصداق این مصرع مولوی هستند که: هر که بی روزی است روزاش دیر شد. نکته دیگر اینکه حق از اسمای الهی است. هو الله الحق الملک المبین. 

اما در عرفان ثابت است که ظهور خدا بدون ولیّ ممکن نیست. ولایت رکن توحید است چنانچه در دعا آمده و ارکاناً لتوحیدک. و معنای روایت لولاک لما خلقت الافلاک و لولا علی لما خلقتک و لولا فاطمه لما خلقتکما، این است که اگر نبی و ولی نباشد خلقت، امکان ظهور و تحقق ندارد. چون کسی بجز حقیقت ولایت با ذات الهی امکان ارتباط و تماس ندارد لذا فرمود علیّ ممسوس فی ذات الله. اوست که با ذات الله در تماس و هیچ نبی و ولیی مستقیماً با ذات حق در تماس نیست. ربط موجودات با ذات الهی منحصراً با ولی مطلق ممکن است. پس اینکه خدا می گوید اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم؛ یک سخن تشریفاتی و از روی علاقه و محبت نیست بلکه حاکی  از یک حقیقت است. نتیجه این بحث این است که چون ظهور بدون ولی مطلق ممکن نیست پس هر جا علی علیه السلام نباشد خدا هم نیست و چون خداوند متعال همه جا هست پس علی هم  همه جا حضور دارد. از این رو آن حضرت با همه اشیاء معیت قیومیه دارد. یعنی وجود و بقای شیی با عنایت آن حضرت است. و هیچ موجودی بی عنایتش وجود نخواهد داشت چه در وجود و چه در بقاء. 

یک روایت نیز در مورد حضرت زهراء سلام الله علیها از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده که می فرماید: ... و علی معرفتها دارت القرون الاولی. بر معرفت زهراء سلام الله قرون اولی حرکت می کند. در این روایت نیز از کلمه دور استفاده شده است. حرکت قرون ابتدایی بر اساس معرفت وجود حضرت زهراء است. یعنی زمانهای ابتدایی و یا موجودات و انسانهای اولیه بر اساس معرفت و شناخت به آن حضرت حرکت می کردند. احتمالاً این معرفت، معرفت ذاتی تکوینی باشد. چنانچه در زیارت جامعه کبیره آمده: حتی لا یبقی ملک مقرب و لا نبی مرسل و .... و لا خلق فیما بین ذلک شهید الا عرفهم جلاله امرکم. هیچ کس و موجودی در عالم نیست که خداوند جلالت امر اهل بیت را به ایشان فهمانده است. نتیجه اینکه حرکت موجودات قرون اولی بر اساس فهماندن تکوینی الهی است کما اینکه این تفهیم به همه موجودات شده است.  

ادبار دنیای خیالی

دنیا در لسان دین به معنای عالم طبیعت و ماده نیست. همانگونه که قبلاً اشاره گردید، در فهم متون دینی باید به معنای اصلی و اولیه کلمه دقت نمود. دنیا به معنا نزدیکتر است و چون این عالم، محسوس ماست و به ما نزدیکتر است به آن دنیا گفته اند. در ادبیات دینی، دنیا در مقابل آخرت آمده است. دنیا در واقع توجه ما به دون و هر چه پست است و چون غیر حق همه چیز پست و ناچیز است پس دنیا آن توجه ماست نه عالم طبیعت و ماده. توجه به لذات حتی لذات غیر مادی دنیاست. اعم از بهشت و کشف و کرامات. این دنیای خیالی که توجه به ظاهر عالم بدون توجه به باطن آن که به آخرت تعبیر شده؛ همیشه در حال ادبار است و به کسی رو نمی کند. حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در نامه ای که فقط یک جمله است به محمد بن حنفیه می فرماید: فکان الدنیا لم تکن و کان الاخره لم تزل والسلام. چه زیبا و قوی و موجز فرمود که دنیا هرگز نبوده و آخرت هرگز زایل نشده است. یعنی دنیا که عدم رویت حق در اشیاء است و دیده استقلالی است؛ هرگز نبوده و یک امر متوهم انسان غافل است و آخرت که توجه به حق و رویت ظهور وی در عالم امکان است؛ هرگز زایل شدنی نیست. چون ظهور حق ازلی و ابدی است. ما گوییم که آخرت همان وجود لایزال حضرت اباعبدالله علیه السلام است. او معشوق مطلق در عالم وجود است و توجه به غیر ولی مطلق، دنیاست که فانی است یعنی نبوده و نه هست و نه خواهد بود. چنانچه اصحاب آن حضرت این معنا را یافتند و در وی فانی شدند. نکته دیگر اینکه چون دنیا یک امر متوهم و خیالی است پس همیشه ادبار دارد نه اقبال. همیشه دنیا به انسان پشت کرده یعنی نمی توان در آن به دنبال حقیقت بود چون دنیا امر خیالی است و موهوم عاری از واقعیت است. لذا بزرگان گفته اند که العالم کله خیال فی خیال و یا العالم غاب ما ظهر قط و الله ظاهر ما غاب قط. عالم وجود غایب است و هرگز ظهور نکرده و الله ظاهر است و هرگز غایب نشده است. 

ما عدمهاییم هستی ها نما 

تو وجود مطلق و هستی ما   

القای عصا

در سیر و سلوک الی الله سالک باید تمام تعلقات و هر چه که به آن اتکاء دارد را ترک نماید. حق تعالی به موسی فرمود ما تلک بیمینک یا موسی قال هی عصای اتوکا علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مارب اخری. ای موسی چه در دست داری؟ گفت عصایی که به آن اتکاء دارم و برای گوسفندانم برگ می ریزم  و کارهای دیگر. عصا در اینجا به قول بزرگی، کنایه از عقل و تدبیر  بشری در راه خداست. خدا  به موسی امر می کند که هر چه در دست داری و با آن امور دنیوی یا اخروی را اداره می کنی رها کن. از علم و تدبیر و عقل و عمل و سعی و تلاش. اما نکته مهم این است که این برای سالک مقرب  و منتهی است و گرنه  برای مبتدیان تلاش و کوشش ضروری است. در یک مرتبه امر به سعی و تعقل و تفکر و عبادت است در مرتبه دیگر القی آن است. چنانچه در روایت است که هر کس به سن چهل سالگی برسد و عصا به دست نگیرد معصیت کرده است. احکام الهی دارای مراتبی است و هر کس در هر مرتبه است باید احکام مربوط به خود را عمل نماید. همانطورکه  احکام اطفال با بالغین متفاوت است احکام عوام مردم با سالکین و سالکین با اولیاء و کملین متفاوت است. اما اهل ظاهر تصور کرده اند که همه احکام برای همه به تساوی آمده است. لذا خود را با اولیاء مقایسه می کنند و پندارند احکام و دستورات برای همه ابتدایی و ساده است. به یکی امر به عصا گرفتن و به دیگری القای آن امر می شود.  به یکی امر به زهد و تقوی و عبادت و ریاضت می شود و به دیگری ترک زهد و تقوی. 

زمانی که موسی (ع) عصا را انداخت متوجه شد که اژدهای مبین است. از چیزی که به آن اتکاء کرده بود وحشت کرد چون به ماهیت حقیقی آن پی برد. آن عصا از اول اژدها بود ولی موسی نمی دید. لذا فرمود هی ثعبان مبین در مقابل مخفی و پنهان. ثعبان بود ولی مخفی بود وقتی که آن را ترک کرد متوجه شد که اژدهاست. نفس اژدرهاست او کی مرده است. اما خدا به او امر کرد نترس و دوباره آن را بگیر! چون ماهیت عقل و تدبیر را دانست هرگز به آن اتکاء(اتوکا)  نمی کند ولی از آن استفاده می کند. سپس با آن توانست سحر سحره را باطل کند. 

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو. در راه عشق عاشق باید حیلتها را رها کند و با مرکب عشق به سوی حق حرکت کند. 

گوی شو می گرد بر پهلوی عشق

غلت غلتان در خم چوگان عشق

این سفر زین پس بود جذب خدا 

آن سفر بر ناقه باشد سیر ما

رقیه (س) ارتقاء بخش سالکان

حضرت رقیه سلام الله علیها ارتقاء بخش همه انبیاء و اولیای الهی است. به عنایت آن حضرت می توان به قرب حق رسید. اهل دنیا تصور می کنند که آن حقیقت سن و سال کمی داشته و از مقام حقیقی حضرتش غفلت می کنند. در حالی که سن وسال برای اهل بیت معنا ندارد.  در قرآن در باره یحیی  می فرماید یا یحیی خذ الکتاب بقوه و اتیناه الحکم صبیاً  در طفولیت به او کتاب و حکم داده شده است. یا جناب عیسی در سن چند روزگی گفت انی عبدالله اتینی الکتاب و جعلنی نبیاً خدا به من کتاب داده و مرا نبی قرار داده است. همه اینها قبل از به دنیا آمدن عیسی به او داده شده بود. پس در باره حضرت رقیه علیها سلام قضیه فوق اینهاست؛ عیسی و یحیی خوشه چینان حضرتش هستند. زمان و مکان و غیب و شهود به اراده حضرت رقیه است پس سن و سال و ظواهر عالم مادی آن حقیقت را مقید نمی کند. در سالروز شهادت آن حضرت دست به دامان او می شویم و از او طلب ارتقاء به مقامات معنوی و وصول به باب توحید و درگاه الهی را داریم.