عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

خِرّیت ولایت

چند روزی از ارتحال ولی کامل مکمل سید بزرگوار حاج آقا نجفی رضوان الله تعالی علیه می گذرد و جان دوستان و مریدان در غم او در سوز و گداز است. بنده حقیر که 30 سال افتخار آشنایی با ایشان را داشتم، بدون اغراق ولیی به بزرگی ایشان ندیدم. در برخی مباحث قبلی به مقامات اولیاء اشاره نموده ایم و گفته ایم که بالاترین مرتبه در ولایت مقام کاملان مکمل است که اسفار اربعه عرفانی را طی نموده اند. یعنی پس از فنای در حق تعالی به امر حق به سوی خلق رجوع می نمایند و با علم الهی و قدرت حقانی به هدایت خلق می پردازند که ایشان را کامل مکمل می نامند یعنی کسی که به کمال یعنی توحید رسیده و سپس برای تکمیل نفوس به خلق رجوع می کند.

بی شک ایشان در معرفی ولایت اهل بیت عصمت علیهم السلام و ادب ولایی سرآمد دوران ها بود. اسراری که از اهل بیت می دانست با خود به عالم غیب برد و ما محجوبان و خاکیان از آن محروم شدیم. علم و کشف ایشان در باره ولایت به حدی بود که علاوه بر اهل بیت، به اصحاب و محبین در طول تاریخ علم داشت و از احوال باطنی و قلبی ایشان با خبر بود. همه چیز را در عالم با ولایت تفسیر می کردحتی روایاتی در باب حیوانات و اشیاء نیز می فرمود که چگونه ولایت را پذیرفته یا نپذیرفته اند و یا در ولایت پذیری ضعف داشته اند. حق هم همین است که عالم وجود با ولایت تکوینی و تشریعی پیوند خورده است. اگر عقیق و درّ که سنگی بیش نیستند، دارای ارج و ارزش هستند به علت این است که ظهور ولایت در آنها بیش از بقیه جمادات است.  همینطور در ملائکه و جن، کسی که در باب ولایت تعلل نموده مطرود دستگاه الهی است و آنکه ولایت را پذیرفته مقرب گشته است. ابلیس که جن یا ملک بود چون به مصنوع یدالله سجده نکرد مطرود و ملعون گشت ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی. یدالله امیر المومنین است و ساخته او که آدم بود ظهور در ولایت داشت و ابلیس به او سجده نکرد لذا ملعون گشت. حتی در انبیاء و اولیای الهی هرگاه که لغزشی در باب ولایت اهل بیت داشتند دچار غضب و بلای الهی می شدند. سید عزیز ما، چنان به لغزشهای ایشان احاطه داشت که انسان حیران می ماند. از آدم ابوالبشر گرفته تا برخی انبیای دیگر که به بلایایی مبتلا گشتند. حتی برخی اصحاب خاص ائمه علیهم السلام که دچار لغزشهایی در ولایت شده بودند، با جزئیات بیان می نمود و می فرمود ابوذر و یا سلمان که به تبعید و یا تومور در گلو مبتلا شدند به علت یک لغزش در ولایت بود. و یا علت نابینایی عقیل این بود که وی در کودکی زمانی که چشم درد داشت و مادرش داروی چشم برایش می ریخت وی امتناع می کرد و می گفت تا اول در چشم علی نریزی من نمی ریزم. همین بی ادبی در ولایت باعث کوری او شد.

آن بزرگ چنان در ولایت مستغرق بود که جزئیات خاصی را در این زمینه می دانست که هیچ کس به آن علم نداشت. و این علم به جزئیات منحصر به ایشان بود و اگر بخواهیم برای ایشان لقبی در نظر بگیریم باید ایشان را خریط در ولایت اهل بیت عصمت علیهم السلام بنامیم.   

قرآن کتاب متقین

در اولین آیه مصحف شریف بعد از حمد، حق تعالی در معرفی قرآن می فرماید: ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین. ذلک اشاره به دور است اگرچه گاهی برای اشاره به نزدیک نیز به کار رفته است. معمولاً مفسرین در این آیه به معنای اشاره به نزدیک استفاده می کنند. البته گاهی در ادبیات عربی یا فارسی از ضمیر اشاره به دور برای نشان دادن عظمت و بزرگی چیزی استفاده می کنند. همانطور که قبلاً نیز گفته ایم کتاب به معنای حقیقت ثابته لایتغیر است که این معنا از کتاب را مرحوم سید احمد نجفی رضوان الله تعالی علیه بیان می فرمود. قرآن نیز یک حقیقت ثابته لایتغیر است این قرآن که از غیب مطلق بر قلب نبی نازل شده مراتب نزول را تا این جهان مادی طی نموده است؛ برای متقین هدایتگر است نه برای همه خلق. چگونه قرآن هدایتگر است در حالی که در ابتدای نزول قرآن، به حسب ظاهر مومن و متقی وجود نداشت. مگر قرآن انسانها را هدایت نمی کند؟

به نظر می رسد که قرآن کریم شوون ظاهری و باطنی مختلفی دارد با شان ظاهری که مخصوص اهل ظاهر و ناس است؛ هدایت ظاهری دارد و با شان باطنی هدایت باطنی دارد. هدایت ظاهری برای کافه ناس و هدایت باطنی خاص متقین است. در هدایت ظاهری شک و تردید و ریب وجود دارد چنانچه اهل ظاهر گرفتار آنند ولی در هدایت باطنی هیچ ریبی نیست. آنجا یقین قلبی است و آن قابل مقایسه با علم ظاهری و تعقل و تفکر نیست. اما تقوی که به  پرهیزگاری تعبیر شده منظور فقط تقوی فقهی و ظاهری نیست بلکه تقوی به آن بزرگمرد، به معنای پرهیز کل است. یعنی انسان از همه چیز حتی خودش پرهیز کند. چنان غرق در معشوق شود که خودش را نیز فراموش کند. (واذکر ربک اذا نسیت). این معنای حقیقی و جامع تقوی است. پس با این تعبیر معنای آیه شریفه این است که کتاب حقیقی برای متقیان حقیقی هدایتگر است. برای متقی هیچ شک و ریبی در حق تعالی و اولیایش نیست. اما  غیر متقین همواره در شک و تردید قلبی هستند اگرچه به زبان معترف به خدا و دین و اولیاء باشند ولی در قلب مرددند. زیرا با عقل و وهم و تقلید از دیگران هرگز به یقین نمی رسیم. ایشان با اندک شبهه ای دچار تزلزل شده و منحرف می شوند. در جایی دیگر حق می فرماید انما یتقبل الله من المتقین. فقط از متقین عمل مقبول است و دیگران بر اساس این آیه عملشان مورد قبول نیست. و یا اینکه عمل به اندازه تقوی قبول می گردد و هر کس تقوی بیشتری داشته باشد عملش مقبول تر است. در نتیجه تقوی به معنای پرهیز از همه چیز، مقام اولیای الهی است و عامه از آن بی نصیب اند و حتی متوسطین نیز به آن نرسیده اند.       

منحصر به فرد بودن ولیّ

در برخی از مباحث گفته ایم که انبیاء و اولیای الهی مظهر اسماء کلی و جامع حقند و هر اسم کلی تعدادی از اسماء جزیی را در تحت سلطنت و احاطه خود دارد. انسان کامل که ولی مطلق خداست جامع همه اسماء و صفات الهی است لذا همه موجودات در هستی، تحت سلطه و قدرت او هستند. (آدم و من دونه تحت لوایی) علوم و مقامات اولیاء نیز به حسب اسمایی است که به ایشان تجلی می شود. پس هرچه اسماء بیشتر و جامعتری به کسی تجلی شود؛ علمش به حق تعالی کاملتر است. و هر کس که علمش بیشتر باشد قدرتش نیز بیشتر است. چون همه اسماء الهی بر یک ولیّ تجلی نمی شود در نتیجه علوم و معارف اولیاء مختلف است یعنی آنچه که یک ولیّ می داند، دیگری نمی داند. مثلاً آنچه عیسی از حق می دانست موسی نمی دانست و آنچه موسی می دانست عیسی نمی دانست و همینطور بقیه انبیاء و اولیاء. به همین سبب هر ولیّ از اولیای حق منحصر به فرد است و شخص دیگری جای او را پر نمی کند. حتی اگر ولیّ کاملتری بعد او بیاید باز نمی تواند جای ولیّ قبلی را پر کند. به همین لحاظ فرموده اند که اذا مات العالم ثلم فی الاسلام و یا اذا مات العالم مات العالَم. بدیهی است که منظور از عالم در ورایات عالم حقیقی است که علم واقعی به حق تعالی دارد وگرنه اهل علم ظاهری مرگش برای اسلام ضایعه نیست. اگر عالِم که منظور ولیّ است، از دنیا برود عالَمی که از علم به خدا داشت نیز با او می رود و اهل دنیا از آن بی بهره می گردند. لذا ضایعه ارتحال اولیاء هرگز جبران نمی شود.

خلاصه اینکه هر ولیّ اختصاصات مخصوص خود را دارد و اولیای دیگر برای دریافت آن علم باید به آن ولیّ مراجعه نمایند. این یکی از اسرار خواند حق به اسماءمختلف است. یعنی خواندن حق به یکی از تعینات که ظهور اسم اوست. اگر تعین اسم خدا را بدانیم و با آن ارتباط برقرار کنیم می توانیم از خواص آن اسم بهره ببریم و گرنه صرف تکرار لفظ اسماء الله خاصیت چندانی ندارد. سرّ اینکه ما ذکر می گوییم ولی نتیجه ای که در روایات برای آن ذکر آمده است حاصل نمی شود؛ این است که مظهر آن اسم را نمی شناسیم یا باآن ولیّ خدا نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم. چنانچه حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله حق را به امیر المومنین علیه السلام قسم می داد.

از این رو ارتحال اولیایی مثل حاج آقا دولابی و کامل مکمل سید احمد نجفی ضایعه ای جبران ناپذیر برای عالم است. اگرچه اولیاء پس از رحلت هم فیض وجودیشان به خلق می رسد.

شعری از یار سفر کرده

اشعاری از حضرت استاد سید احمد نجفی رضوان الله تعالی علیه

 براه میکده دیدم سبوکشان مدهوش

فتاده پیر، کناری قدح شکسته و مست

بدور لاله ی رویش، چراغ ها خاموش

تجلی دل ما گشت در جهان مثال

درخت اخضر زیتون و موسی بی هوش

کبوتر دل ما دام زلف می طلبد

به سینه می تپد از شوق سینه و آغوش

به عشق روی تو ما زنده ایم، اگر مُردیم

بسنگ سینه ی ما نام تو بود منقوش

رواست حاجت ما را روا کنی ای دوست

که بار عشق تو بر دوش می کشم هر دوش

به چند درهم معدوده یوسفی بخرند

مرا به هیچ خریدی به هیچ هم مفروش

براه میکده دیدی سیاه مستی را

"تخلص" است که او را نه عقل مانده، نه هوش



در غم هجران دوست

اذا مات العالم ثلم فی الاسلام درگذشت حضرت استاد الهی، وحید دوران، ولی کامل مکمل سید احمد نجفی بر شیعیان جهان و مریدان آن عزیز تسلیت باد.

در طول 30 سال آشنایی این حقیر با ایشان معارف حقه زیادی از ایشان کسب شد که در مقال نگنجد. او در ولایت و محبت اهل بیت بی بدیل بود شدت عشقش به امیر المومنین و ابا عبدالله الحسین نظیر نداشت. او فانی در حسین و باقی به او بود. رحلتش قطعاً ضایعه غیر قابل جبرانی برای جهان شیعه و به خصوص دوستداران آن جناب است. این ضایعه ثلمه ای جبران ناپذیر است. چون رحلت اولیای الهی از آن حیث که تجلیات و دریافت هایشان از حق مختص ایشان است، یک نقصان و شکافتی در اسلام است. زیرا حتی اولیای دیگر نیز آن معرفت و آن تجلیات را ندارند. هر یک از اولیای حق تجلیات مخصوص به خود را دارد که دیگری را آن اختصاص نیست. به همین سبب رحلت هر یک ضایعه ای جبران ناپذیر است. اگرچه عوام تفاوتی بین علمای ظاهر با اولیاء قائل نیستند ولی اهل معنا دانند که هر ولی، خلیفه حق بر زمین است و باعث امان خلق از بلایاست.

اما خصوصیت ایشان که در آن بی بدیل بود محبت امام حسین علیه السلام است. بی شک محبتی که ایشان به اباعبدالله داشتند، در بین اهل ولاء هیچ شبیهی نداشت در واقع چنان محو در حسین بودند که تمام حالات کربلا و اصحاب را به رای العین مشاهده می نمودند. بلکه  حالات و احساسات همه اصحاب امام حسین را می دانستند و وقتی روضه می خواندند با آن حالات شهداء یگانه می شدند و زبان حال هر شهید را بیان می کردند. این چنین حالتی برای کسی رخ نداده است و این ویژگی خاص ایشان بود. بارها فرموده بودند که روضه ای دارم که فقط برای امام زمان علیه السلام می خوانم. می فرمود: هر کس پس از ظهور از امام خواسته ای دارد و من می خواهم یک روضه ای بخوانم که تا به حال نخوانده ام. گرچه او با امام زمانش همیشه در یگانگی بود ولی ای کاش در ظاهر بود و در ظهورش آن روضه مخصوص را می خواند.

به قول خودش هر کس در کاری و علمی مجتهد است و من در عشق مجتهدم. هیچ سری از اسرار عشق نبود که او نداند و راهی در محبت نبود که نرفته باشد. کربلا ظهور تام عشق به امام حسین است و او در این وادی یگانه بود. اشعار بی نظیری در باب کربلا و اهل بیت دارد که ما بعضی از آنها را قبلاً آورده ایم. تمام روایاتی را که نقل می فرمود خصوصاً در باب کربلا، مشاهده می نمود. و بالاتر از مشاهده، حال و هوای آن روایت و راوی را می دانست. حضرتش لحن القول کلام معصوم را می دانست. لحن القول یعنی تاویل و معنای اصلی از سخن امام است که ممکن است  با ظاهر کلام ناسازگار باشد. مریدان او را آقاجون صدا می کردند. آقاجون رفتی و قلب ما از فراقت سوخت کاش ما رانیز با خود می بردی .....

نقش جبرئیل در وحی

جبرئیل یک اصطلاح در ادبیات دینی است که از آن به ملک وحی تعبیر شده است و او جزء چهار ملک مقرب حق قرار دارد. میکائیل، اسرافیل، عزرائیل و جبرئیل چهار ملک مقرب الهی هستند. در واقع جبرئیل ملک علم  و منشاء علم بشر است. در ادبیات عرفانی تاویل جبرئیل همان عقل است البته اینجا عقل به معنای کامل و حقیقی است که به دور از شائبه فکر و وهم باشد. لذا بزرگی می فرمود جبرئیل تنزل عقل تام است. چون عقل تام از عالم خود که مجرد از ماده و صورت است به عالم خیال و مثال تنزل یابد، به صورت ملک ظاهر می شود. پس کسی که صاحب چشم برزخی و ملکوتی است جبرئیل را می تواند مشاهده نماید. همانطور که در مباحث پیرامون عالم برزخ و خیال گقتیم هر چیزی در عالم طبیعت و دنیا و یا امور معقول در عالم مثال صورتی دارد و صاحب کشف دارای علم، از هر صورت مشاهده شده برزخی معنای آن را می فهمد. در نتیجه عقل تام نیز صورتی برزخی دارد که انبیاء واولیاء آن را مشاهده می کنند. اگرچه گاهی جبرئیل به صورت جوان زیبایی در همین عالم دنیا نیز بر پیامبرظاهر می شدو حتی افراد عادی نیز آن را مشاهده می نمودند. این ظهور ظاهری را تمثل می گویند. چنانچه به مریم هم به صورت بشر ظاهر گردید فتمثل لها بشراً سویاً .

اما به خلاف تصور اهل ظاهر، جبرئیل واسطه بین نبی و خدا نیست بدیهی است که نبی از جبریل به خدا نزدیک تر است پس وی نمی تواند واسطه باشد. اما معنای نزول وحی توسط جبرئیل که ادبیات دینی وارد شده چه می باشد. از آن رو که وحی القای ربانی به قلب نبی است و آن برای غیر او قابل درک نیست لذا باید آن حقیقت را از قلب به زبان فهم بشر که زبان عقل است، ترجمه نمود. این ترجمه وظیفه عقل است که از آن به جبرئیل تعبیر می شود. پس جبرئیل در واقع واسطه بین قلب نبی با زبان اوست. پس کتب آسمانی از قلوب انبیاء تنزل یافته اند. و قلوب ایشان نقشه تجلیات الهی است. این عقل عقل خالص غیر مشوب به وهم و خیال و حس است و لذا شیطان و خطا در آن راه ندارد. از این رو فرمود ما زاغ البصر و ما طغی. نتیجه بحث اینکه نقش جبرئیل در وحی ساده نمودن و قابل فهم نمودن کلام خدا که همان تجلی اوست به زبان فهم بشر. و وحی جبرئیلی یعنی وحیی که برای مردم نازل شده است و گرنه حقیقت وحی و دریافت نبی از خدا برای خلق غیر قابل ادراک است. آنجایی که رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در مقام لی مع الله حاله لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل است، جبرئیل را راه نیست و آن حقایق برای بشر هرگز تنزل نمی یابد.

حقیقت کتاب آسمانی

کتاب های آسمانی هر یک مظهر اسمی کلی از اسماء الهی هستند. هر کتاب الهی با یک نبی در ارتباط است. یعنی همانطور که انبیاء مظاهر اسماء حق می باشند؛ کتاب ایشان هم مظهر همان اسم الهی خواهد بود. پس کتاب هر نبی با مقام و درجه او در ارتباط است و هر دو تابع آن اسمی هستند که نبی مظهر آن است. چنانچه در مباحث قبلی اشاره گردید؛ هر نبی یا ولیی که مظهر اسم جامعتری باشد دریافتش از حق تعالی کاملتر خواهد بود و در نتیجه شریعت و کتاب جامعتری خواهد داشت. در میان انبیاء، انبیاء صاحب شریعت بالطبع دریافتشان از خدا بیشتر و مظهر اسماء جامع‌تری هستند و در راس همه انبیاء و اولیاء، نبی ختمی و آل او علیهم السلامند که مظهر اسم اعظم می باشند و علم تام به حق تعالی و مظاهر او دارند. این نکته ، سر افضلیت رسول گرامی اسلام بر سایر انبیاء، و آل طاهرینش بر سایر اولیاء است. در نتیجه دین اسلام نیز جامعترین دین و قرآن کریم کاملترین کتاب آسمانی و نبی ما نبی ختمی است. به این سبب حلال محمد تا قیامت حلال و حرامش نیز تا قیامت حرام است و آنچه خوبان همه دارند  او به تنهایی دارد. بلکه تمامی شرایع و ادیان، شعاعی از اسلام و تمامی انبیاء مبلغان شریعت احمدی هستند. از این رو قرآن، دین را فقط منحصر در اسلام می داند: انّ الدّین عندالله الاسلام[1]. ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما[2] چنانچه در قرآن لفظ دین همواره به صورت مفرد به کار رفته است. از منظر اهل معرفت، نبی کسی است که پس از فنای در حق تعالی و احراز مقام ولایت، احکامی را از حق تعالی دریافت می کند که آن احکام مختص خود اوست و چنانچه برای خلق احکام آورد رسول است. پس رسول مظهر اسم جامع تر از نبی است و نبی و ولیّ، مظهر اسماء جامعتری نسبت به سایر موجوداتند.

دریافت انبیاء و اولیاء از حق تابع تجلیات الهی است و آن نیز لامحاله از مجرای اسمی از اسماء حق ظهور می یابد. پس هر نبی یا ولی خدا در محدوده تجلیاتی که به او می شود، خدا را می شناسد. به سبب این قضیه، موسی که از انبیاء اولوا العزم و صاحب شریعت است از علمی که خضر از آن آگاهی داشت بی اطلاع بود. لذا علاوه بر اعتراض به خضر، از او علت کارهایش را جویا شد.

از این بحث نتیجه می گیریم که کتاب آسمانی نیز به تبع نبی، مظهر اسم حق تعالی است و در واقع حاصل دریافت آن نبی از تجلیات الهی است. پس همان گونه که نبی ختمی صلی الله علیه و آله، مظهر اسم اعظم الله است؛ کتاب وی یعنی قرآن کریم نیز مظهر اسم جامع الهی است. جامعیتی که سایر کتب الهی ندارند.



- آل عمران، 85[1]

- آل عمران، 67[2]

فهم قرآن

بی شک  بیشترین شرح و تفسیری که تا کنون بر کتابی تالیف شده مربوط به قرآن کریم است. با وجود این کما کان فهم قرآن و رسیدن به حقایق آن بسیار دشوار است. سوالات بسیاری در ذهن با مطالعه و دقت در قرآن به وجود می آید که در هیچ تفسیری نیست و یا کسی نمی تواند پاسخ قاطعی به آن بدهد. مفسر زمانی می تواند مفسر خوب باشد که با فهوای کلام گوینده آشنا باشد. به عبارت دیگر مفسر باید با ادبیات گوینده یا نویسنده متن آشنایی داشته باشد. به عنوان مثال در طب سنتی یا در برخی روایات، عملی را موجب لاغری و یا چاقی ذکر می کنند خواننده معاصر اگر با ادبیات طب سنتی آشنا نباشد تصور می کند فلان غذا یا فلان کار باعث لاغر شدن می شود در حالی که منظور از لاغری در اینجا به معنای بیماری و ضعف، و چاقی به معنای سلامت و قوت است. لاغری در زمان قدیم به بیماری و چاقی به سلامتی معنا می شد. پس کسی که آن متن را می خواند باید با ادبیات آن زمان آشنا باشد. این موضوع باعث به وجود آمدن هرمنوتیک یا فهم متن گردید. بر همین مبنای ساده مفسر قرآن یا روایات باید با ادبیات حق تعالی و ائمه هدی علیهم السلام آشنا باشد. این فهم فقط با دانستن صرف و نحو یا مطالعه اشعار و متون کهن عربی به دست نمی آید.
مرحوم امام خمینی در شرح سوره حمد می گوید این تفاسیری که بر قرآن  نوشته شده ترجمه هایی بیش نیست. علت این است که مفسرین اغلب کلام الهی را سبک معنا می کنند یعنی با آن مثل یک متن ساده بشری برخورد می کنند. گویی قرآن را یک انسان معمولی که می خواهد اعتقادات و اخلاق به مردم بیاموزد نوشته است. در حالی که قرآن تجلی خداست و این قرآن ظاهری که در قالب زبان عربی در دسترس ماست صورت ظاهری قرآن حقیقی است که در قلب نبی است. بی شک آنچه در قلب نبی است از جنس لفظ و حروف نیست. لذا در برخی روایات خطاب "قرآنکم"آمده یعنی قرآن شما با قرآن ما که قرآن حقیقی است متفاوت است و این تفاوت تفاوت ظاهر و باطن است و گرنه به معنای تحریف الفاظ قرآنی نیست و اگر در روایتی گفته شده قرآن تحریف شده یعنی آن حقیقت، در قالب حرف و لفظ آمده و معنایش نازل شده و تنزل یافته است. لذا قرآن  باید تاویل شود یعنی باید به معنای حقیقی و جایگاه اصلی خود بازگردانده شود. و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم. راسخ در علم کسی است که به حقیقت قرآن قبل از تنزیل به عالم عقل و مثال و الفاظ پی برده باشد. 
پس قرآن فقط بیان خلقت و اعتقادات و چند دستور اخلاقی نیست بلکه حقیقتی است که از مومن شفاعت می کند یعنی او را به کمال حقیقی می رساند. و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنین. قرآن شفای قلوب است و موعظه و اندرز نمی تواند قلب را شفا دهد چه بسیارند قاریانی که ملعونند رب تال القران و القران یلعنه. پس اگر ظاهر قرآن برای همه شفاء بود هیچ قاریی نباید از راه حق منحرف گردد. واضح است که باطن قرآن و حقیقتش برای مومن شفاء است نه لفظ آن. اگرچه الفاظ و ظاهر قرآن هم اثرات بسیار خوب معنوی دارد اما وقوف در ظاهر، انسان را از برکات نامحدود باطنی محروم می کند. 
همانطور که در مباحث قبلی هم اشاره نمودیم، فهم قرآن زمانی حاصل می شود که انسان به فهم خدا و رسولش نائل آید. و این معرفت و شناخت با علوم مصطلح حاصل نمی شود اگرچه علوم ظاهری و درس و بحث می تواند تا حدودی به طالب حقیقت کمک کند ولی فهم حقیقی با علوم ظاهری مثل فقه وفلسفه و کلام و امثالهم به دست نمی آید. فهم قرآن مستلزم معرفت خدا و معرفت خدا در معرفت رسول خدا و اهل بیتش علیهم السلام ظهور می یابد. و راه معرفت حقیقی حصول قرب به ایشان است. پس تا کسی مقرب به خدا و اولیایش نباشد نمی تواند به فهم قرآن دست یابد اگرچه همه تفاسیر و یا علوم ظاهری را بداند و اگرچه از بهره هوشی و ذکاوت بالایی نیز برخوردار باشد. پس اولیای الهی و کسانی در حب اهل بیت عصمت و طهارت غرق شده اند قرآن فهمیده اند و هر قرب و حبش بیشتر، معرفتش بیشتر است.
و اما برای ما دورماندگان از قرب و حقایق قرآن و روایات، تنها راه نجات مراجعه به کلام اهل معرفت و اولیای الهی است چون آنها مفسرین حقیقی قرآن و دین خدا هستند. و اگر بنا به پیروی و یا تقلید است بهتر است انسان از ایشان تقلید کند تا از اهل ظاهر که با مطالعه چند کتاب، کلام حق را تفسیر می کنند.