عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

ادراکات اخروی

با توجه به آیات و روایات و همچنین نظر اهل معنا، انسان دارای ابعاد وجودی مختلف است که با هر بعد ادراکات خاص خود را دارد. ابعاد یا قوای انسان به حسب کلی عبارتند از جسم مادی، قوه خیال، عقل یا روح و قلب. شرح اینها را اجمالاً در  برخی از پستهای قبلی آورده ام. نکته در اینجا این است که پس از مرگ انسان چه ادراکی از خود و عالم پیرامون خود دارد. عرفا معتقدند که انسان در هر عالم یک ظاهر و یک باطن دارد. مثلاً در این جهان ما یک جسم فیزیکی مادی داریم که ظاهر ماست و ابعاد دیگر وجودمان باطنی تلقی می شود. پس از مرگ انسان این جسم را ترک می کند و روح و باطنش به جسم برزخی تعلق می گیرد. اگرچه جسم برزخی در حال حیات دنیوی نیز موجود است اما ما به آن توجه نداریم فقط در زمان رویا و خواب دیدن توجه ما به صورت برزخی است و در واقع با صورت و جسم برزخی می بینیم و سخن می گوییم و حرکت می کنیم در حالی که جسم مادی خفته است. در برزخ انسان ظاهرش جسم برزخی و باطنش همان ابعاد روح و قلب است.  و در عالم قیامت یا روح یا عقل که هر یک به اعتباری به عالم پس از برزخ اطلاق می گردد؛ انسان دارای یک ظاهر و یک باطن است. ابن عربی معتقد است که روح انسان در هر عالمی از عوالم بدون جسم یا قالب ظاهری نخواهد بود بر این اساس انسان در عالم برزخ دارای صورت و یا جسم برزخی است و در عالم قیامت یا روح یا عقل که به اعتبارات مختلف اسامی گوناگون دارد نیز؛ روح یک قالبی دارد. همانگونه که دراین جهان ما لذت یا رنج جسمی و روحی داریم در عوالم دیگر هم لذت یا الم هم روحی است و هم ظاهری. در اینجا گفته می شود که مثلاً شکنجه روحی بدتر از شکنجه جسمی است و یا آرامش روح از آرامش جسم مهم تر است. در آخرت نیز قضیه به همین منوال است؛ لذت و  الم هم روحی است  و هم ظاهری. تفاوت ماهوی بین این جهان با عوالم دیگر نیست چون روح ما ثابت است و فقط صورتها و قالب ها متغیر هستند. لذت و الم اصلی هم مربوط به روح است. مثلاً گفته شده که حرمان روحی بالاتر از عذاب ظاهری جهنم است. در قرآن آمده که فوا حسرتا علی ما فرطت فی جنب الله. انسان حسرت می خورد از دوری از خدا. یا حضرت علی علیه السلام می فرماید: الهی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک یا اهل معنا این قدر از فراق نالیده اند؛ به جهت اهمیت مرتبه روح و جان است به ظاهر و قالب. در نتیجه بهشت و جهنم هم دارای دو بعد ظاهری و باطنی است. ممکن است کسی در بهشت به حسب نعم ظاهری با دیگری برابر باشد از حور قصور و طعام و شراب ولی یکی در قلب با خدا باشد و هر دمی تجلیات او را مشاهده نماید ولی دیگری فقط سرگرم ظاهر باشد و نداند که آن مرد الهی در چه حال و مشاهده قلبی است. نکته دیگر اینکه هر چیزی در عالم محتاج رزق است و این اعم از مادیات و غیر مادیات است. همانطور که در این جهان بدن ما نیازمند غذاست، بدن برزخی یا قیامتی هم محتاج غذاست که آن غذا یا غذای بهشتی است و یا غذای جهنمی. روح هم در هر عالمی نیاز به غذا دارد که آن غذاهای معنوی مثل عبادات و عقاید صحیح است و یا مکاشفات و مشاهدات غیبی و بالاتر از همه مشاهده جمال محبوب و ادراک تجلیات اوست. و اگر جهنمی باشد روحش در غم دنیا و حسرت مادیات است.  

تقیه عارف

تقیه در عرف علمای ظاهر و عوام مردم یک مرتبه ظاهری فقهی است که معمولاً در زندگی کمتر موردی رخ می دهد که انسان مجبور به تقیه شود.  که آن اغلب برای حفظ جان از شر دشمنان است که می تواند اعتقادی یا عملی باشد. یعنی انسان مذهب و دین خود و اعمالش را برای حفظ جان مخفی کند. اما تقیه به همین جا ختم نمی شود؛ اهل معرفت به جهت احوال و مقامات خود نیز باید برخی از  اعتقادات و رفتار خود را از خلق مخفی نمایند. در روایات نقل است که التقیه دینی و دین آبایی. دین ائمه هدی علیهم السلام تقیه است. که این به جهت عدم ادراک مردم عامی از حقایق و بطون عالم وجود است. در قرآن و روایات تقیه بسیار به چشم می خورد. همانطور که بزرگسالان در بسیاری موارد از کودکان تقیه می کنند اهل الله هم ناچار از تقیه می باشند. یه عنوان مثال چون عامه در شرک خفی بسر می برند و از توحید حقیقی بویی نبرده اند افعال را به خود و دیگران نسبت می دهند. اهل الله هم مجبورند به زبان عامه با آنها سخن بگویند اگرچه در دل مخالف آن باشند. چون سر و کارت با کودک فتاد پس زبان کودکی باید گشاد. حتی در بین انبیاء و اولیاء نیز اختلاف درجه در توحید و حقایق وجود دارد چنانچه خضر به موسی گفت انک لن تستطیع معی صبرا ( تو طاقت نداری با من صبر کنی) و علت آن هم طبیعی است چون تو علم به کارهای من نداری و کیف اصبر ما لم تحط به خبراً. افراد عامی هم چون علم به توحید و حقایق ندارند، کملین با ایشان به زبان کودکانه سخن می گویند که این تقیه اولیا است. به عنوان نمونه معصومین علیهم السلام  به همه چیز در عالم علم دارند اما در اغلب موارد این علم را به مردم نشان نمی دادند و اخبار را  از مردم سوال می کردند در حالی که پاسخ را می دانستند!  ایشان از همه چیز بی نیاز بودند اما در ظاهر با مردم غذا می خوردند و می خوابیدند و ... 

بدون شک بالاترین مرتبه تقیه از آن حضرات چهارده معصوم علیهم السلام است چون علاوه بر عوام الناس، ایشان ممکن است از بسیاری از خواص و اهل معرفت نیز تقیه کنند. چون کسی به علم لایتناهی ایشان احاطه ندارد. اولیا نیز به حسب علم خود عمل می کنند. پس کلام معصوم به حسب فهم شنونده است نه به اندازه علم خود که عین حقیقت می باشد. گاهی در روایات سخن به گونه ای است که عوام از آن فهم ساده دارند و سالک به قدر سلوکش و عارف به اندازه معرفتش. قرآن نیز به همین منوال بیان نموده است. نکته دیگر در باب تقیه این است که گاهی سالکین و مجذوبین به جهت غلبه حال و تجلی الهی تقیه نمی نمایند و بی پرده برخی از اسرار و حقایق را بیان می کنند که عوام طاقت قبول آن را ندارند. این نوع سخنان موجب تکفیر ایشان می شود. در حالی که سخن حق و حقیقت است و عامه مردم  در واقع در کفر و شرک به سر می برند نه ولی الهی و سالک راه خدا. اما این بی پرده سخن گفتن و عدم تقیه ممکن است در مورد اهل جذبه و به حسب غلبه حال بر ایشان پدید آید و چون ایشان در توحید غرقند به عالم مادون خود و خلق توجهی ندارند. ولی اولیای کامل مکمل احکام تقیه را مراعات می نمایند و ضمن حفظ مرتبه توحیدی و فنای الهی خود از مردم نیز تقیه می کنند و هر حرفی را برای عامه نمی گویند. کسانی مثل حلاج و بایزید و جنید گاهی به جهت غلبه حال مراعات مردم را نمی نمودند اما کملین همانند معصومین مراعات حال مردم ضعیف را می نمایند. لذا شطحیات از کملین معمولاً سر نمی زند ولی از کسانی که در سفر دوم از اسفار اربعه هستند صادر می گردد.