عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

ماء در قرآن تجلی ولایت

ماء یا آب مظهر حیات بخشی است. چنانچه فرمود و جعلنا من الماء کل شی حی. معنای آیه به خلاف فهم عرفی این نیست که موجودات زنده با آب زنده هستند، بلکه معنای آیه این است که به وسیله آب همه چیز، زنده است. حیات اینجا به معنای حیات عرفی که در جانوران یا گیاهان است نمی باشد. بلکه اولاً همه موجودات زنده اند و ثانیاً با آب زنده هستند یعنی وجودشان با آب تحقق یافته است و این شامل همه موجودات اعم از جماد و نبات و حیوان و جن و ملک است. در نتیجه معلوم می گردد که منظور از آب، این آب مادی که مرکب از اکسیژن و هیدروژن نیست. بلکه آب ظهور ولایت و حقیقت وجود است. پس در همه موجودات اعم از غیب و شهود آب که سر حیات است، وجود دارد. در واقع این ولایت تکوینی است که از آن به ماء تعبیر می شود. 

همانطور که ظاهر ما با آب ولایت پدید آمده و زنده می باشد، باطن انسان مومن نیز با تجلی ولایت زنده می گردد. بسیاری از آیات قرآن به این موضوع اشاره دارد. چون قرآن کتاب سیر و سلوکی است، به نظر می رسد بیشتر آیات آن ناظر به مسائل باطنی و سلوکی باشد تا مسائل خلقت و تکوین. لذا آیاتی که در باره ماء آمده است نیز ناظر به قلب و روح انسان است. در قرآن 63 بار کلمه ماء ذکر شده است. در اغلب این آیات به نازل شدن آب از سماءو زنده شده زمین و نباتات اشاره دارد.  مرحوم امام خمینی مراتب نزول حقیقت آب را از عالم غیب تا شهادت اینگونه بیان می فرماید که آب نازل از حضرت ذات به تعینات جمعیه برزخیه، ذنوب سرّ وجودی را تطهیرمی کند. وجودک ذنب لا یقاس به ذنب. (تو خودت گناهی هستی که هیچ گناهی با آن قابل قیاس نیست). مرتبه بعد، آب نازل از حضرات اسماء و صفات است که صفات و افعال عبد را تطهیر می کند. تا مرتبه دنیا که با آب ظاهری نجاسات ظاهری و عرفی پاک می گردد. 

آب ظهور ولایت انسان کامل از غیب تا عالم شهادت است. تکویناً و تشریعاً. در تکوین سبب خلقت موجودات است و در تشریع دستگیری از بندگان و طهارت باطنی آنها برای قرب به حق تعالی است. و این آب همان حب و عشق به ولی مطلق است که همه ناپاکی های مادی و معنوی را پاک می نماید. پس سماءء حضرت احدیت سپس حضرت واحدیت و در عالم تعینات ، عالم عقول و ارواح و در نهایت عالم ملکوت می باشد. و این نزول، هم آفاقی است و هم انفسی. و البته نزول انفسی مهم تر و بالاتر از آفاقی آن است. پس حب به ولی، روح و قلب عبد را پاک می کندو قلب را آماده می سازد تا در آن تجلیات و علوم الهی که از آن به رویش نبات تعبیر شده؛ ظاهر شود.و قلب مرده که در قرآن به ارض مرده تعبیر شده است را به حیات ربانی زنده نماید.   

مثل در قرآن

در ادبیات عامه در هر زبانی و فرهنگی ضرب المثلهایی وجود دارد. اگر دقت کنیم در ضرب المثل اغلب تشبیه معقول به محسوس اتفاق می افتد. مثلاً  اگر می گویند پایت از گلیمت درازتر نکن؛ یعنی از حد و حدود خود خارج نشو. خروج از حد، یک معنای معقول است که در ضرب المثل به محسوس تبدیل شده است. در قرآن و روایات هم از این تشبیه بسیار استفاده شده است. امثال زیادی در قرآن ذکر شده است. در برخی آیات ذکر امثال را برای تفکر و تعقل مردم بیان می نماید. تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون . نکته بسیار مهمی در فرق بین تمثیل خدا و اولیایش با ضرب المثلهای عامیانه وجود دارد و آن این است که در تمثیلات الهی علاوه بر تشبیه معقول به محسوس، این تشبیهات با عالم مثال و برزخ مطابقت دارد. از این شبیه خواب و رویا نیازمند تعبیر و تاویل است. بسیاری از روایات در وصف بهشت و دوزخ و یا مراتبی از معراج حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و یا مکاشفات اولیای حق در عالم برزخ رخ می دهد و چون برزخ عالم صورتهاست، هر معنایی اعم از معقول و یا محسوس در آنجا به شکل صورتی نمایان می شود. از این رو هرگز نمی توان تمثیلات قرآنی یا روایی را با تمثیل دیگری عوض نمود. حتی تمثیلات بزرگان را نیز را نمی توان با کلمه و لغت دیگری عوض کرد، زیرا آن معنا را اعاده نخواهد کرد. حتی تمثیلات عرفانی اشعار عرفا را نمی توان تغییر داد و با کلمات مشابهی جایگزین کرد.  پس یوسف صفتی باید تا سرّ تمثیلات را درک کند چون او به عالم مثال احاطه دارد. و یعلمه من تاویل الاحادیث پس اشرافش به عالم مثال و برزخ،و با علم الهی معنا و مفهوم کلام حق و یا تعبیر رویاها را می دانست.  

به نظر سرّ تمثیل در کلام حق، جهت آسان نمودن فهم و تنزل معنا از آسمان عقل ولیّ و یا بالاتر از آسمان سرّ ولیّ به زبان تشبیه و تمثیل است. و این زبان تمثیل مطابق با عالم مثال است نه به شکل تصادفی و یا مشابهتی در جهان مادی. اگر در آیه می فرماید و حور عین کامثال اللولو المکنون. حور عین به لوءلوء مکنون تشبیه شده است. هرگز نمی توان آنرا  مثلاً به یاقوت و زمرد و طلا و امثال آن تشبیه کرد. زیرا لوءلوء ظهور برزخی و مثالی آن حقیقت است. همینطور عارف الهی با علم به برزخ و مثال، حقایقی را در قالب مثال ذکر می کند که آنها را نمی توان با چیز دیگری جایگزین نمود. اگر او جمال یار را به سرو و یا ماه و خورشید تشبیه می کند نمی توان آن را با کلمه دیگری جا بجا کرد.