عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

عشق 3

در باب عقل و عشق زیاد سخن گفته شده است. ما در این موضع به لحاظ تقرب به خدا آن را بررسی می کنیم. انسان به وسیله عقل به تامین معاش دنیوی و امور اخروی می پردازد. عقل برای انسان اغلب به دنبال کسب منفعت است. یعنی انسان را به کارهایی وادار می کند که در آن یک منفعتی پیش بینی کند. انسان برای هر کاری که می کند به دنبال نفع است خواه آن نفع مادی یا معنوی باشد. در مورد مادیات روشن است و اما در باره معنویات؛ انسان هر کاری بکند به لحاظ عقل، به دنبال منفعت یا دفع ضرر است. اگر نماز می خواند یا روزه می گیرد به دنبال بهشت است و یا برای گریز از عذاب جهنم است. حتی اگر به دنبال کسب مقامات معنوی باشد؛ چون آن را به نفع خود می داند طالب آن است. انسان با خدا نیز رابطه انتفاعی دارد اگر عملی و یا عبادتی ثواب داشته باشد آن را بجا می آورد. در نهایت خدایی را می پرستد که به او سود رساند یا از ضررش جلوگیری کند. پس در واقع خود پرست است نه خدا پرست. انسانهای عامی چنین پندارند که در عبادات، خدا را می پرستند و خود را مستحق بالاترین ثوابها می دانند. غافل از اینکه خودشان را عبادت کرده اند و اگر خدا به ایشان پاداش دهد، از روی لطف و رحمتش است و گرنه به حسب واقع مستحق پاداش نیستند. عوام معمولا به این موارد فکر نمی کنند؛ اما سالک الی الله در سیر و سلوکش به نقطه ای خواهد رسید که می بیند پس از سالها ریاضت و عبادت به قرب الهی نائل نشده است. در واقع سالک با قدم عقلی نمی تواند از حجاب نفس خارج شود و تا زمانی که از حجاب نفس خارج نشده سالک واقعی نیست چنانچه در آیه شریفه آمده و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله. تا از بیت نفس خارج نشود مهاجر و سالک نیست. اینجاست که بنده به بن بست می رسد و راه را به سوی خدا مسدود می بیند و می بیند نمی تواند از خود خواهی به خدا خواهی راه یابد. هیچ عملی و عبادتی نمی تواند بنده را از شر خود خواهی برهاند. هرچه می اندیشد و از عقل مدد می گیرد به جایی ره نمی برد. به قول مولوی، عقل مرکب خشکی است با عقل می تواند راه را در دنیا بیابد ولی چون به دریا رسید باید از مرکب خشکی پیاده شود و با کشتی سفر کند. دریا عالم توحید و یگانگی است در این جا نیاز به مرکب عشق است. باید از مرکب عقل که اسیر هوی و هوس است پیاده شد و با عشق به سوی خدا و رسولش حرکت کرد. 

عشق این بالاترین بنیان هستی چنانچه در جان بنده قرار گیرد، به تدریج او را از شر خود خواهی خلاص می کند و تا مرتبه توحید و یگانگی با معشوق پیش می برد. عاشق نیز ابتدا به دنبال منفعت از محبوب است ولی وقتی که عشق در جانش شعله کشید کم کم از خودش دست می کشد و فقط به معشوق می اندیشد و همه توان و وجود خود را در راه معشوق فدا می کند منتظر است تا معشوق اشاره ای کند تا او در حمایت از او جان بدهد. همچون حضرت عباس علیه السلام که با حرارت خاص خود فریاد انی احامی ابدا عن دینی، سر داد. عاشق در زمانی که تب عشق جان او را از درون می سوزاند به دنبال خاموش نمودن این حرارت با وصال به اوست.

ز فراق چون ننالم من دل شکسته چون نی                که گسست بند بندم ز حرارت جدایی

در این حال عاشق چون وجود خود را مانعی برای رسیدن به محبوب می داند، به دنبال جانفشانی در راه دوست است. بینی و بینک انی یزاحمنی                  فارفع بلطفک انی من البینی (بین من و تو انیت من مزاحم است این انیت مرا به لطف خودت بردار). اینجا عاشق نه تنها خودخواه و منفعت طلب نیست، بلکه از خودش بیزار می شود. به دنبال تیر خوردن از کمان ابروی معشوق است.

کمان ابرویت را گو بزن تیر                        که پیش دست و بازویت بمیرم

این هنر عشق است که عقل هرگز به آن راه نخواهد یافت. فنای در معشوق و فراموش کردن خود در همه ابعاد کار عشق است. واذکر ربک اذا نسیت. بزرگان در تبیین آیه فرموده اند هر گاه خودت را فراموش کردی آن موقع ذکر گوی. عاشق ذاکر حقیقی است و گرنه عابد، ذاکر خود است اگرچه یارب گوید. عشق در نهایت چنان عاشق را نابود می کند که جز معشوق باقی نمی ماند و اینجا همان توحیدی که عقل از ادراک آن عاجز بود، تحقق می یابد. و هنگامی که عاشق به کلی در محبوب محو شد به آرامش می رسد. 

ساقیا جانم بگیر و جام ده                 هستیم بستان مرا آرام ده

ان لله تعالی شرابا لاولیائه اذا شربوا سکروا و اذا سکروا طربوا ، و اذا طربوا طابوا ، و اذا طابوا ذابوا ، و اذا ذابوا خلصوا ، و اذا خلصوا طلبوا ، و اذا طلبوا وجدوا ، و اذا وجدوا وصلوا ، و اذا وصلوا اتصلوا ، و اذا اتصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم...

خداوند متعال را شرابی است مخصوص اولیائش که هر گاه از آن بنوشند ، مست گردند و وقتی مست گردند ، با نشاط شوند و هرگاه با نشاط شوند ، پاکیزه گردند و هنگام پاکیزگی ذوب شوند و به وقت گداختگی خالص گردند و چون خالص شوند ، طالب محبوب گردند و وقتی جوینده محبوب گردند ، می یابند و چون یافتند ، نائل شوند و پیوند خورند و هرگاه پیوند خورند ، فرقی بین ایشان و محبوبشان نیست.

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَمَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَمَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَمَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَمَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ وَمَن عَشَقْتُهُ قَتَلتُهُ وَمَن قَتَلته فَعَلَیَّ دِینِهِ وَمَن عَلَیَّ دَینِهِ فَانَّا دِینُهُ

هرکه مرا بخواهد می جویدم و هر که مرا یافت می شناسدم و هرکه مرا شناخت دوستم می دارد و هر که دوستم داشت عاشقم می شود و هرکه عاشقم شود عاشقش می شوم و هر که را من عاشقش شوم می کشم و هر که را من بکشم خونبهایش بر من است و هر که خونبهایش بر من باشد پس من خود خونبهای او هستم. در این روایات حق تعالی به مراتب وصول به توحید و یگانگی عاشق با معشوق اشاره دارد. در آخر این مقال همانطور که قبلا اشاره گردیده است؛ ظهور عشق در عالم به وسیله امام حسین علیه السلام است او معشوق علی الاطلاق و اصحاب بلکه همه عالم عاشق اوست. حسین همه اصحاب خود را شهید کرد و خودش دیه آنان شد و این سد غیر ممکن وصول به توحید را برداشت....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد