عرفان

عرفان

عرفان اسلامی
عرفان

عرفان

عرفان اسلامی

غدیر عشق

ذات حق تعالی من حیث هی نه ظهوری در مرآتی دارد و نه صفتی و اسمی را به آن می‌توان نسبت داد. آنجا صفات گم و نعتها محو می‌گردد. صفات و اسماء در مقام ظهور به واحدیت ظاهر می‌شوند و اولین مظهر ذات در مقام اسماء، اسم اعظم است و تعین اسم اعظم نیز اولین ظهور و تعین خارجی می‌باشد. و چون مرتبه ذات فوق مرتبه‌ای است که بتوان به آن صفات و یا اسماء را نسبت داد. پس بناچار صفات را به خلیفه تام که همان اسم اعظم و حقیقت انسان کامل است نسبت می‌دهیم. در نتیجه حقیقت انسان کامل، تمامی صفات و اسماء را واجد و مُظهر است. پس انسان کامل، علیم و سمیع و بصیر و مالک و رحمن و رحیم و الله و رب و ... است. در مرتبه ذات، هیچ اسم و صفتی اثبات و یا نفی نمی‌گردد. آن حقیقت، فوق اثبات و یا نفی صفات است. مقام احدیت، مقام نفی صفات و واحدیت مقام اثبات اسماء و صفات است. و محتمل است کلام بی‌بدیل امیرالمومنین علی علیه‌السلام که فرموده کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه[1] در مقام احدیت باشد نه مرتبه ذات من حیث هی. چنانچه مرحوم امام در کتاب مصباح الهدایة به آن اشاره دارد که: "صفات از هویت غیبی احدی نفی می‌شود و برای حضرت واحدیت و ظهور به فیض اقدس و مقام جمع الهی صفات اثبات می‌شود."[2]


حقیقت انسان کامل که یگانه است، نخستین ظهور و نخستین خلیفه ذات حق چه در عالم اسماء و چه در عالم عین و خارج است. همواره نخستین ظهور، جامع همه ظهورات و تعینهاست همانگونه که اسم اعظم الهی نخستین ظهور ذات در عالم اسماء بود و بدین روی جامع همه اسماء بود؛ مظهر آن در عالم عین یعنی حقیقت محمدیه و علویه علیهما‌السلام جامع تمام هستی و مظاهر می باشد و بلکه عالم چیزی جز ظهور آن حقیقت واحده نیست. و چون اولین ظهور عینی روح یا نور انسان کامل است، و اولین ظهور جامع تمام ظهورهاست؛ پس وجود او همه هستی را در برگرفته است و موجودات، رقائق و رشحات وجود او هستند و از این حیث همه موجودات مقدس می‌باشند. و عارف، عاشق همه عالم است زیرا همه عالم از او و ظهورش می‌باشد. نتیجه کلام اینکه انطباق عالم کبیر با انسان کامل دقیقاً انطباق بسط با اجمال است. عالم بسط و گسترش انسان کامل است و انسان کامل خلاصه و چکیده عالم است. در واقع عقل کل مرتبه عقلی انسان کامل و همچنین بقیه عوالم و نشأه‌ها ظهور او و بلکه خود آن حقیقت است. در اینجا لازم به ذکر است که انسان کامل دو ظهور دارد یکی ظهور عینی در همه هستی و عالم وجود و دیگری ظهور شخصی که منحصر به حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام است. در ظاهر و عالم طبیعت او فرزند عبدالله است اما در باطن محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله پدر عالم وجود است.
من به ظاهر گرچه زآدم زاده ام                        لیک معناً جد جد افتاده ام
و این وجود ظاهری و ملکی هرگز او را مقید و محدود نمی‌سازد. نه زمان و نه مکان و نه جسم و نفس و عقل و روح نمی‌توانند او را محدود کنند بلکه او حاکم بر همه اینها و حاکم بر هستی به نیابت و خلافت از ذات حق تعالی می‌باشد.
امیر المومنین علیه السلام در خطاب به سلمان و ابوذر فرمود: ان معرفتی بالنورانیه هی معرفه الله و معرفه الله هی معرفتی بالنورانیه. معرفت به خدا منحصر به معرفت ولی مطلق است، و لا غیر. در جمله ای بسیار زیبا حضرتش مرتبه خود و حقیقت توحید را بیان می کند. نحن اذا شئنا شاء الله و اذا کرهنا کره الله. وقتی که ما می خواهیم خدا می خواهد و وقتی که ما کراهت داشته باشیم و نخواهیم خدا نیز نمی خواهد. این کمال توحید است که حضرت، ذات حق را تنزیه می کند. و در عوض مشیت خدا را در خودش مشاهده می کند. خواست انسان کامل خواست خداست. چون او عین الله و یدالله و اذن الله است. خدا به واسطه انسان کامل به عالم نظر می کند. پس هر چه در عالم وجود دارد تحت نظر عین الله است. چون ذات حق از هرگونه توجه به غیر مبراست. پس حق به وسیله انسان کامل با عالم ارتباط دارد و به همین علت حضرتش کمال الاخلاص که همان کمال توحید است را به نفی صفات و هر گونه کثرت از احدیت معرفی نموده است. در یک جمله حضرت علی علیه السلام و اهل بیتش(انسان کامل)، بر تمام هستی از غیب تا شهادت احاطه و سلطنت ازلی ابدی دارد و هیچ موجودی از قدرت او به دور نیست. از این روی او مولود کعبه نیست؛ بلکه کعبه و هر چه در عالم است مولود آن حقیقت هستند. (السلام علی من شرفت به مکه و منی) ولایت و خلافت او خلافت حقیقی و ولایت کلیه مطلقه الهیه است و احدی از انبیاء واولیاء را در این مقام با او شراکت نیست. بلکه انبیاء همگی از از او خبر می دهند چون اوست که نباء عظیم است. و نبی کسی است که از نباء عظیم که امیر المومنین است خبر دار است.

[1]  - حضرت علی علیه السلام، نهج البلاغه، خطبه اول، ص 39

[2] -  خمینی ، روح الله، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة ص 42.

ذبح عارف

ابراهیم (ع) در خواب دید که فرزند خود را ذبح می کند. ابن عربی معتقد است که شیخ الانبیاء، رویای خود را تأویل نکرد. زیرا هر رویایی و یا هر مکاشفه ای در عالم مثال نیاز به تأویل دارد. به نظر ابن عربی تأویل خواب ابراهیم، ذبح فرزند نبود؛ بلکه تأویلش ذبح گوسفند بود. همچنین مکاشفات صوری در عالم مثال و خیال، محتاج تأویل و تعبیر است. فقط اولیای الهی می توانند به طور دقیق و کامل صور برزخی و مثالی و یا رویا را درست تعبیر کنند. علمی که خدا به یوسف داده بود (و یعلمه من تأویل الاحادیث). مرحوم امام خمینی از قول مرحوم شاه آبادی نقل می کند که ابراهیم از آن جهت خواب خود را تأویل نکرد که چنان در عشق خدا غرق بود که مجال تعبیر و تأویل به خود نداد. و خواب را بدون تعبیر به اجرا گذاشت.
اما بزرگی (حفظه الله) می فرمود، ابراهیم در قلبش نمی خواست که فرزند را بکشد؛ از این رو دست و پای اسماعیل را بست تا دست و پا زدن پسرش او را از عمل باز ندارد. به هر حال در سویدای قلب از ذبح فرزند خشنود نبود. به همین سبب، خدا گوسفند را فرستاد تا بجای فرزند ذبح کند. در این حال خدا صحنه کربلا را به او نشان داد. ببین امام حسین (ع) چگونه دست و پای علی اصغر را باز می کند تا جلوی پدر دست و پا بزند. ببین اکبرش را چگونه به میدان می فرستد. همه ملایکه آمدند تا حضرت را یاری کنند اما همه را رد کرد. حتی امام حسین به تعبیر این حقیر به خدا ناز کرد! وقتی خدا گفت من عهد و پیمان خود را از تو برداشتم و تمام مقامات و درجات شهادت را به تو می دهم، برگرد و با اهل و عیال خود برو؛ امام برای خدا ناز کرد و برنگشت!

ببین تفاوت ره از کجا تا به کجاست. وقتی ابراهیم به فرزند گفت من در خواب دیده ام که تو را می کشم، اسماعیل به پدر گفت یا ابت افعل ما تومر ستجدنی انشاء الله من الصابرین ای پدر آنچه که به آن امر شدی انجام ده انشاء الله مرا از صابرین خواهی یافت. اما در کربلا وقتی امام حسین به حضرت قاسم فرمود مرگ در نزد تو چگونه است عرضه داشت که احلی من العسل! از عسل شیرین تر است. نه اینکه انشاء الله من صابر خواهم بود. بلکه مشتاق شهادتم. همه اینها نشان دهنده این حقیقت است که کربلا انسان را به نهایت توحید می رساند. لذا ثواب زیارت کربلا افزون از حج و عمره است. در روایات به تعداد زیادی ثواب حج و عمره برای یک زیارت امام حسین (ع) اشاره شده است. چون توحید کربلا با توحید حج قابل مقایسه نیست. اگرچه حج نیز از بطون و حقایق بسیار زیادی برخوردار است که به فکر امثال ما نخواهد رسید. و جز بزرگان و اهل معرفت، حج حقیقی را نمی توانند بجا آورند. 

هجرت از مکه به کربلا

برخی اهل ظاهر می گویند امام حسین علیه السلام حج را بدل به عمره کرد؛ و از عرفات به سوی کربلا رهسپار شد. آن هم برای اینکه حضرت نمی خواست خونش در حرم ریخته شود و حرمت حرم شکسته شود! اما قطعاً حقیقت چیز دیگری است. در برخی روایات آمده است که کربلا 24000 سال قبل از مکه آفریده شده است. یعنی در رتبه معنوی و سلوک کربلا که نماد عشق است از مکه بالاتر است. پس امام، حج را نشکست بلکه حج را تمام کرد و به کربلا ارتقا داد و کامل نمود. کمال حج کشتن گوسفند است. چون حج ابراهیمی است و حضرت ابراهیم نتوانست فرزند خود را ذبح کند. از این رو با تخفیف به ذبح گوسفند مامور شد و حجاج هم به تبع ابراهیم گوسفند قربانی می کنند. اما حج حسینی  فراتر از حج ابراهیمی است. در کربلا عشق، تمام چارچوب ها و قواعد جهان هستی را زیر و رو می کند. توحید حج ناتمام است! امام حسین در کربلا توحید را به انجام رساند. آنجا ذبح عظیم است (و فدیناه بذبح عظیم). آنجا حسین، اکبر و اصغر را قربانی می کند. ابراهیم به کربلا بنگر ای حاجی به کربلا بنگر. اگر در مکه خانه خداست؛ در کربلا خودِ خداست.اگر هاجر به دنبال آب می گشت، عباس آب روی آب می ریزد. اگر شیطان ابراهیم را وسوسه می کند و ابراهیم او را رمی می کند؛ اینجا شیطان که هیچ، جبرئیل نیز محرم نیست.اگر حاجی به دور خانه خدا می گردد؛ یاران امام حسین به دور او که رب مطلق است، می گردند. در این گردش چنان محو جمال یار می شوند که سر و جان می دهند و با معشوق یکی می شوند. این جاست که توحید به کمال می رسد. لذا در دعا وارد است که بابی انتم امی. معصوم علیه السلام به اصحاب امام حسین می فرماید که پدر و مادرم فدای شما. عالی هرگز فدای دانی نمی شود. پس آنها باید با امام حسین یکی شده باشند تا این دعا درست شود. توحید یعنی اینکه معشوق باشد و عاشق نیست شود. این مرتبه از توحید برای همه انبیاء و اولیاء به وسیله امام حسین علیه السلام حاصل شده است.
ایها العباس ما لب تشنه ایم                    دستگیری کن که ما سر گشته ایم
ساقیا جانم بگیر و جام ده                        هستیم بستان مرا آرام ده.

عرفان عرفات

بزرگی می فرمود عرفات مقام معرفت تام است. عرفات تنها یک سرزمین خشک در عربستان نیست؛ بلکه آن سرزمین، یک تمثلی از حقیقت باطنی سالک الی الله است. گفتیم که حج به معنای قصد و حرکت و مهاجرت به سوی خدا و رسول خداست. ممکن است کسی هرگز به دیار حجاز نرود ولی حاجی حقیقی و کامل باشد و در مقابل کسی یک عمر مجاور بیت باشد و از خدا دور باشد.

دعای عرفه حاوی مضامین بسیار بلند معرفتی است. توحید افعالی و صفاتی و ذاتی رکن اصلی این دعاست. الهی ترددی فی الاثار یوجب بعدالمزار. تردد و وقوف در آثار و مظاهر خدا اگرچه از خدا باشد، برای کملین از اولیاء موجب دوری و بعد از حقیقت صرف است. ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک عمیت عین لاتراک علیها رقیبا. به نظر می رسد این فقره از دعا نقطه اوج این دعای عالیه المضامین است. مگر غیر از تو کسی ظهور دارد که بخواهد مُظهر و آشکار کننده تو باشد. گویی این جمله اشاره به مقام توحید صرف است که در آن هیچ کسی و چیزی جز خدا دیده نمی شود حتی مظهر و آیه ای برای حق نمی بیند! کی دور بوده ای که آثار و نشانه ها بخواهند مرا به تو برسانند. کور باد چشمی که تو را مراقب خود نمی بیند! واقعاً کسی که خدا را نمی بیند کور است.          

کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

تفاوت سخن رسول با عارف فانی

گاهی این سؤال پرسش می شود که چرا سخنان عرفا با سخن معصومین تفاوت دارد به این معنا که عرفا حرف هایی گفته اند که در کلام معصومین وجود ندارد مثلاً دعوی اناالحق و امثالهم. مطلب ذیل قسمتی از پایان نامه بنده در این مورد است:
 اولیاء و انبیای عظام علیهم‌السلام در معراج روحانی خود جبرئیلِ عقل را ترک و به مقام فوق تجرد - که مقام تجلیات حق تعالی است - نائل می‌گردند. در این مقام که جبرئیل یعنی عقل نیز محرم نیست چیزهایی را دریافت می‌کنند که قابل فهم و درک و قابل بیان برای مردم نیست. لذا اکثر سخنان انبیای مرسل به حسب عقول ناس تنزل یافته است، تا با برقراری ارتباط با مردم، آنان را هدایت نمایند. همان گونه که قرآن از غیب مطلق تنزل یافته به عالم ملک و طبیعت و در قالب زبان و الفاظ بشری در آمده است. رسولان الهی و کاملان مکمل از مرتبه فنای در حق تعالی به عالم ملک تنزل می‌یابند و با زبان عقل و فهم بشر عادی با ایشان سخن می‌گویند. پس همانگونه که کلام الله در قرآن را باید تأویل نمود یعنی به حقیقت آن قبل از تنزیل رسید کلام انبیاء و اولیاء را نیز باید تأویل نمود تا به اسرار شریعت و باطن آن که همان حقیقت است راه یافت. و سرّ اینکه مشاهده می‌کنیم روایات ائمه اطهار علیهم‌السلام در بسیاری از مواضع به حسب ظاهر ساده‌تر از کلام عرفاست، این است که ایشان به قدر فکر و اندیشه مردم با ایشان سخن می‌گفتند نه هر چه از حق دریافت نموده بودند. و به حکم:

چون سر و کارت با کودک فتاد         پس زبان کودکی باید گشاد، با هر کس به قدر فهم او سخن می‌گفتند. و چون اکثریت قریب به اتفاق مردم - جز چند صحابی خاص مثل سلمان و ابوذر سیر و سلوکی نداشتند و تحمل حقایق را برنمی‌تابیدند، لذا تعالیم آنها بیشتر در جهت هدایت عملی و منازل ابتدایی و متوسط از سلوک بود و در مورد حالات و منازل اولیاء و دریافتهای ایشان از حقیقت، کمتر سخن می‌گفتند و بیشتر با زبان اشاره و کنایه از آن گاهی سخن به میان می‌آوردند. بی شک حالاتی را که حضرات معصومین علیهم السلام با حق داشتند، احدی از انبیای مرسلین و اولیاء دریافت ننموده است. بلکه معرفت تمام انبیاء و اولیاء به حق تعالی از مجرای ولی مطلق علیه‌السلام است. لذا حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام خطاب به ابوذر و سلمان فرمود:

یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة الله و معرفة الله هی معرفتی بالنورانیة.[1] و این هدایت ولی مطلق همواره بوده و هست و خواهد بود و فقط منحصر به حیات ظاهری ایشان در صدر اسلام نبوده است. 

اسماء الهی

  اسم در عرفان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. در عرفان نظری، هر موجودی از موجودات و هر عالمی از عوالم مظهر اسمی از اسماء الهی است. در عرفان عملی، هر حالتی از احوال موجودات و هر مرتبه ومقامی از مقامات انسانی تحت تاثیر یک و یا چند اسم است. درنتیجه ارتباط تمام موجودات با حق تعالی همواره از طریق اسماء امکان پذیر است. و این ارتباط اعم از ارتباط وجودی و شهودی است. زیرا تمام تجلیات الهی از مجرای اسم تحقق می یابد.

      در تنزلات وجود، پس از ذات که هیچ اعتبار و ملاحظه‌ای و هیچ اسم و رسمی در آن راه ندارد، اسماء، خلیفه حق در ظهور می باشند. گر چه اسماء و صفات، نسبتهای الهی هستند و به خودی خود وجود عینی ندارند، ولی موجودات عینی وابسته به آنها می باشند. حضرت واحدیت مرتبه ظهور اسماء و لوازم آنها یعنی اعیان ثابته است. در وجود عینی نیز عوالم و نشات هر کدام مظهر یک اسم کلی حق تعالی می باشند. در میان اسماء اسم اعظم الله، اسم جامع الهی است که مجمع تمام اسماء و صفات حق تعالی است. او تمام اسماء را به منصه ظهور می‌رساند و بقیه اسماء در واقع مظهر او هستند. انبیاء و اولیاء نیز به حسب مقام خود مظاهر اسماء کلی الهی هستند بدین سبب در بحث عوالم و فلکیات، ابن عربی به ارتباط اسمی خاص با هر فلک و همچنین ارتباط آن فلک با یک نبی از انبیاء اشاره دارد که در راس ایشان نبی ختمی و ائمه معصومین علیهم السلام قرار دارند که مظهر اسم جامع الهی می‌باشند. لذا عالم در واقع بسط وجود ایشان، و بقیه انبیاء و اولیاء نیز مظاهر این حقایقند.

      در سیر و سلوک و احوال سالک، اسماء در هر منزل از منازل سلوک، سالک را تحت تاثیر قرار می دهند. مثلا توبه با اسم التواب حق میسر می شود و تا این اسم بر کسی ظهور نکند وی توفیق توبه حقیقی نمی یابد. همچنین عبادات هر کدام با یک اسم حق تعالی در ارتباطند و در واقع هر عبادت، ثنای حق به یک و یا چند اسم است. مثلا نماز با اسم اعظم الله و روزه با اسم الصمد مرتبط است. بر همین دیدگاه، حالاتی از قبیل قبض و بسط، خوف و رجاء و ... ناشی از تجلیات اسماء الهی است. 

به بهانه روز حافظ

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر                یادگاری که در این گنبد دوار بماند.

شاید بهترین دلیل ماندگاری شعر حافظ در این بیت او باشد؛ عشق. این کلمه ای که آغاز و انجام هستی و بقای آن به اوست. بزرگی می فرمود که در تمام اشعار حافظ لااقل یک بیت در مورد کربلا است. مگر می شود کسی به حقایق عشق راه یابد و از کربلا بی خبر باشد؟ عشق حقیقتی است که از تمام نیروهای عالم اثرش قوی تر و ماندگارتر است بلکه تمام اشیای عالم انرژی خود را از عشق تامین می کنند. تمام حرکات در عالم از عشق نشات می گیرد. عشق والدین به فرزندان، عشق به ماندگاری و جاودانگی، عشق به کمال، عشق به راحت و آرامش و ....

بیت دیگری از حافظ به مقام وی اشاره دارد:

گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب                سالها بندگی صاحب دیوان کردم.

هر ولی از اولیای الهی دارای یک خصیصه است که سایر اولیاء آن را ندارند؛ یا لااقل از اظهار آن خودداری می کنند. به نظر می رسد به حافظ، غزل داده شده است. بر این مبنا به دیوان غزل صدر نشین است؛ یعنی کسی دیگر در غزل به مرتبه او نخواهد رسید. حتی اگر در مرتبه و مقام از او بالاتر باشد! این معنای اختصاص یک حقیقت به یک ولیّ می باشد. او که چشم و چراغ همه شیرین سخنان است، روز به روز چه در ایران و چه در دنیا از شهرت بیشتری برخوردار خواهد بود. قطعاً آیندگان به حافظ و حافظ شناسی بهای بیشتری خواهند داد؛ و معارف بیشتری از اشعار آن خواهند یافت. مولوی نیز در زمینه مثنوی بی بدیل است چنانچه خودش گفته که هرگاه تا قیامت کسی مثنوی بگوید و نام کسی را به آن اضافه نکند، منظور مثنوی معنوی است و اگر مولوی بگوید و نام کسی را به آن اضافه نکند، منظورش ما هستیم. از اینجا نتیجه می گیریم که خودش از این معنا با خبر بوده است. زیرا در آن زمان به برای احترام به بزرگان مولوی می گفتند.

نتیجه اینکه حافظ و مولوی و بقیه عرفا که شعر سروده اند با بقیه شعرا تفاوت ماهوی دارند. حافظ لسان غیب است یعنی اشعارش از غیب متجلی می شود نه نتیجه فکر و یا قریحه ادبی است. مولوی وقتی می گوید بهار آمد بهار آمد؛ منظورش فصل بهار نیست، بلکه منظورش یار است. در ادامه می گوید نگار آمد نگار آمد. پس مقایسه حافظ و مولوی و عطار با اهل ادب و شعر ظاهری اشتباه بزرگی است.  

سخن یار

سبو بدوش گذشتم زکوی باده فروش

براه میکده دیدم سبوکشان مدهوش

فتاده پیر، کناری قدح شکسته و مست                                       

بدور لاله ی رویش، چراغ ها خاموش

تجلی دل ما گشت در جهان مثال

درخت اخضر زیتون و موسی بی هوش

کبوتر دل ما دام زلف می طلبد

به سینه می تپد از شوق سینه و آغوش

به عشق روی تو ما زنده ایم، اگر مُردیم

به سنگ سینه ی ما نام تو بود منقوش

رواست حاجت ما را روا کنی ای دوست

که بار عشق تو بر دوش می کشم هر دوش

به چند درهم معدوده یوسفی بخرند

مرا بهیچ خریدی به هیچ هم مفروش

براه میکده دیدی سیاه مستی را

"تخلص" است که او را نه عقل مانده، نه هوش

اگر چه شرح این ابیات از توان همچو منی بیرون است؛ ولی به یاد سالها مصاحبت با سراینده بزرگ این ابیات، چند سطری می نویسم. 

تجلی دل ما گشت در جهان مثال

درخت اخضر زیتون و موسی بی هوش. موسی کلیم (ع) در بیابان به اهلش گفت فقال لاهله امکثوا انی انست ناراً (به اهلش گفت مکث کنید من با آتشی مانوس شدم) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِن شَاطِئِ الْوَادِی الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ. در برخی روایات آمده است که شاطی وادی ایمن فرات، بقعه مبارکه کربلا و شجره محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. آن آتش عشق به اهل بیت بود که موسی با آن انس گرفت این تجلی از حقیقت نبوی ظهور الله بود. موسی در این تجلی محو شد. حضرت استاد در این بیت این تجلی را در عالم مثال می داند. این تجلی در عالم مثال به صورت درخت اخضر زیتون بود. چون تجلی به جبل موسوی شد موسی به حالت صعق و فنا رسید. فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقاً. چون انسان کامل و حقیقت کربلا بر موسی تجلی نمود؛ وی بی هوش شد. این بی هوشی همان فنای در آن تجلی و فنای در انسان کامل که فنای در حق است. البته تجلیات در عالم مثال به صورت تصاویری ظاهر می شوند؛ که تاویل آن در روایت فوق آمده است. عارف در هر تجلی در عالم مثال، تاویل و معنای آن را می داند.(در باره عالم مثال بعدا خواهیم گفت). درخت اخضر (سبز) اشاره به مقام ولایت است. و زیتون اشاره به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام می باشد. چنانچه در روایات آمده که تین و زیتون که خدا در قرآن فرموده؛ امام حسن و امام حسین (ع) هستند. این مختصری بود راجع به یک بیت از این بزرگ.

ای قوم به حج رفته کجایید!

حج در لغت به معنای قصد و آهنگ جایی یا شخصی نمودن است. اما در اصطلاح حاجی کسی است که مناسک خاصی را در ایام ماه ذی الحجه انجام می دهد. ظاهر حج همان است که در کتب فقهی آمده ولی باطن حج عزم سفر و آهنگ رفتن به سوی خداست. چنانچه در آیه شریفه آمده و من یخرج من بیته الی الله و الی رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله. مرحوم امام خمینی در تبیین در مواضع مختلف اینگونه بیان کرده است که هر کس از بیت مظلم نفس به خدا و رسولش هجرت کتد و در این راه به موت حقیقی که فنای در حق است نائل شود؛ اجرش با خداست و اجرش خود خداست.

به نظر می رسد حج مراتبی از سیر و سلوک الی الله است. از احرام گرفته تا طواف و وقوف در عرفات و تقصیر و قربانی؛ همه مقامات و منازلی در راه رسیدن به معشوق و محبوب حقیقی است. تا جایی که سالک را به فنا و توحید یا همان مرگ و موت حقیقی رهنمون می کند.

  ابن عربی در فتوحات گوید:«از آنجا که خداوند متعال، قلب بنده‌اش را خانه‌ای کریم و حرمی عظیم قرار داده و فرمود که: «آن قلب خدا را فرا گیرد، درحالی‌که آسمان و زمین نتوانند او را فراگیرند»، پس قطعاً قلب مؤمن از کعبه، اشرف و برتر است. در میان طواف‌کنندگان، کسی هم هست که آن را نمی‌داند، لذا به گرد آن خانه با دلی غافل و بی‌خبر می‌گردد. پس به پاس خدای، بر همة مردم است که دل‌هایشان را مانند «بیت» قرار دهند و بخواهند که حق تعالی در آن ساکن باشد، چنان‌که فرمود: «اُطْلُبُونی فِی قُلُوبِ الْعارِفین»؛ «مرا در دل‌های عارفانم طلب کنید».

خواجه عبدالله انصاری می‌نویسد:

کعبة گِل، ساخته ابراهیم خلیل است و کعبه دل، پرداخته ربّ جلیل. آن کعبه، منظور نظر مؤمنان است و این کعبه، نظرگاه خداوند رحمان. آن، کعبة حجاز است و این، کعبه راز. آن، کعبة اصناف خلایق است و این، کعبة عطای حضرت خالق است. آنجا چاه زمزم است و اینجا آه دمادم است. آنجا مروه و عرفات است و اینجا محل نور ذات است. حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) آن کعبه را از بتان پاک کرد، تو نیز این کعبه را از بت‌های هوی و هوس، پاک گردان.

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق، همین جاست بیایید بیایید

معشوقِ تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده‌بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار ازین خانه برین بام برآیید

آن خانه لطیف است نشان‌هاش بپرسید

از خواجة آن خانه نشانی بنمایید

ادامه دارد....

کشف عارف

در سفر اول از اسفار اربعه عرفانی، سالک در مکاشفاتش شناخت‌هایی نسبت به اشیاء و موجودات چه مجردات و چه مادیات پیدا می‌کند ولی این شناخت، معرفت تام نیست. چون معرفت حقیقی پس از وصول به توحید حاصل می شود زیرا اشیاء مظاهر حقند و تا حق تعالی شناخته نشود بالطبع مظاهرش نیز شناخته نخواهند شد. سالک در سفر دوم به وادی توحید رسیده و از کثرات غافل می شود. در نتیجه معرفت حقیقی به عالم وجود پس از معرفت به حق تعالی حاصل می‌شود. چون اشیاء مظاهر حقند، پس شناخت حقایق اشیاء کما هی پس از شناخت حق در مقامات فناء است. بالاترین شناخت و مکاشفه در سفر سوم از اسفار اربعه حاصل می شود و آن علم به اعیان ثابته موجودات است که این علم در واقع ظهور و تجلی علم حق تعالی بر عبد است. همان گونه که قبلا اشاره گردید این مقام و این کشف عالی خاص انبیاء و اولیای کامل مکمل است و بقیه خلق حتی ملائکه مقربین از آن محجوبند. اگر سالک به این مساله علم داشته باشد هرگز به یک کشف کوچک صوری و رویت خوابی و یا کرامتی مغرور نمی شود و به آن اعتماد نمی کند.

    متاسفانه اغلب عوام و اهل ظاهر، کشف عرفانی انبیاء و اولیاء را به کشف های ظاهری و حسی مثل رویای صادقه و یا دیدن صور مثالی تعبیر نموده اند. ایشان پنداشته اند که مثلا کسی با رویت خوابی یا شنیدن صدایی و یا رویت صورتی، به مقام نبوت یا ولایت نائل می گردد. و یا اگر چند کرامت ظاهری مثل خبر از ضمایر مردم و حوادث آینده و شفای بیماران و امثالهم ارائه نمود، وی از اولیای الهی است. همین اشتباه موجب گردیده که از افراد مرتاض که در زمان ما دارای شهرت جهانی نیز شده اند، به عنوان عارف و یا مرد الهی یاد شود. بسیاری از گمراهی های افراد در پیوستن به گروه های شبه عرفانی و سکولار ناشی از همین تفکر غلط است. غافل از اینکه بسیاری از کرامات و مکاشفات ظاهری، به کمک اجنه و شیاطین انجام می پذیرد. همه اینها نتیجه سهل انگاری در تبیین مقام انبیاء و اولیای الهی است. این امر سبب گردیده تا در غرب واژه تجربه عرفانی متداول و برخی از مسلمانانی که کلام غرب را مطالعه کرده اند به این واژه و تبعات غربی آن دچار شده اند. شاید اگر علم کلام اسلامی مورد توجه کافی واقع می شد و پیشرفت لازم را در طول تاریخ داشت، اکنون در کشورهای اسلامی پیروی از کلام و یا فلسفه غرب کمتر مشاهده می شد. مهم تر از این اگر توجه لازم به عرفان اسلامی و آثار اهل معرفت صرف می شد، اکنون بسیاری از مسائلی که توسط غرب و یا غربزدگان به عنوان شبهه مطرح می گردد حل شده بود.

آینده جهان

با توجه به رشد روز افزون تکنولوژی به نظر می رسد در آینده، بشر به مشکلات اقتصادی و فقر و بیکاری غلبه کند. امروزه مشاهده می کنیم کشورهایی که در چند دهه قبل فقیر بودند مثل شرق آسیا و روسیه و برخی کشورهای آمریکای جنوبی و حتی افریقایی، هم اکنون از رفاه بیشتری نسبت به قبل برخوردارند. بی شک در آینده بشریت از رفاه مادی بیشتری برخوردار خواهد بود. و آنچه که مهم و شاید لاینحل به نظر می رسد، مشکلات اخلاقی، فرهنگی و مذهبی خواهد بود. در نهایت در دانشگاههای معتبر دنیا به رشته های علوم انسانی به خصوص فلسفه و ادیان و عرفان؛ نسبت به سایر رشته ها مثل رشته های علوم پایه و کامپیوتر و پزشکی بهای بیشتری خواهند داد. 
در آینده بشر خواهد فهمید که مشکلش با پول و رفاه مادی حل نخواهد شد. در آن روز مشکل اصلی مردم همین مسایل فلاسفه و اخلاقیون خواهد بود! اما در نهایت بشر، حقیقت را در سخنان اهل معرفت و اهل معنا خواهد یافت. آن روز کلام خدا و اولیای خدا راهگشای جهانیان خواهد بود.

متقی و عارف

کتاب العبادله تصنیف ابن عربی از دقیق ترین و عمیق ترین کتب عرفانی شیخ است. این کتاب شامل دریافت وی از اسماء خداست. یکی دیگر از خصایص این کتاب ایجاز و اختصار فوق العاده آن است. به نحوی که در یک جمله به قدر کتابی معنا نهفته است. در اینجا به تفاوت میان متقی و عارف اشاره دارد:

متقی صاحب دعوی(ادعا) است و بدین سبب عمل از وی قبول می شود. و عارف صاحب تجرید است و اعمال از وی جاری می شود در حالی که وی از آنها دور است. پس او با اعمالش نسبتی ندارد مگر اینکه وی محل جریان و ظهور آن می باشد. متقی در قیامت به سوی رحمن محشور می شود اما عارف همیشه در حضرت الهی وقوف دارد.

اگرچه شرح این کلام بلند مفصل خواهد بود اما به اشارتی بسنده می کنیم. متقی از این روی که خود را متصرف در عالم می داند لباس تقوی در بر می کند و همواره مراقب اعمال خود است و سعی در خالص نموده عمل خود دارد. لذا اعمالش به خودش منتسب است نه به خدا. چون عمل را از خود می داند و از خود می بیند. این مقام متوسطین از اهل سلوک است. اگرچه امثال بنده با این مقام خیلی فاصله داریم، اما این مقام دارای نقص است زیرا خود و دیگران را در عالم متصرف می داند و خدا را در مظاهر نمی بیند. که این در منظر عارف شرک خفی است. اما عارف همواره در حضور خداست و اعمال وی ظهور تجلیات خداست نه حاصل تقوی و ایمان وی. عمل وی برتر از قبول یا رد است! به قول حافظ: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه سلطان ازل گفت بگو آن گویم. چون عمل از حق صادر شده است و عبد را در آن دخالتی نیست؛ ارزش این عمل در محاسبه نمی گنجد. عمل عارف از ناحیه خداست نه عبد. و بنده فقط آینه و مجرای آن است. 

ظهور باطن در احکام ظاهر

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

آنچه که از سخنان بزرگان اهل معرفت بدست می آیداین است که، احکام ظاهری شرعی بر مبنای حقایق باطنی و احکام آن استوار است. مثلاً از دیر باز در ذهن من سؤالاتی در مورد احکام فقهی وجود داشت. به عنوان مثال فکر می کردم چرا آب کر با یک بار چیز نجس را پاک می کند ولی آب قلیل با سه بار. در حالی هر دو آب از نظر جنس و مقدار ممکن است یکی باشد یا حتی شاید آب قلیل از آب کر بیشتر هم باشد. یا چرا نماز صبح دو رکعت و نماز ظهر چهار رکعت و امثال این سؤالات. پس از تامل در کلام اهل معرفت به این نتیجه رسیدم که علل این احکام را نباید در مسائل ظاهری و دنیوی جستجو کرد؛ بلکه حقایق باطنی و غیبی در پس این احکام نهفته است. مثلاً اگر انسان محصور در خود و اعمال خودش باشد، آب قلیل است که با اندک نجاستی تمام وجودش نجس می شود. اما کسی که به منبع ولایت متصل است یا آب کر است یا آب متصل به کر؛(سالک راه خدا). و اگر کسی به مقام ولایت خاصه رسید، آب دریاست که به هیچ عنوان نجس نمی شود؛ والبته قابلیت این را دارد که که همه دنیا را پاک کند. به همین دلیل مولوی در باره شمس می گفت که او دریاست و هرگز نجس نمی شود. بسیاری از اسرار احکام در کتاب فتوحات مکیه ابن عربی وجود دارد همچنین در کتاب سرالصلوه امام پاره از اسرار نماز آمده است. اما با کمال تاسف گاهی دیده می شود برخی اهل ظاهر از روی جهل، علت برخی از احکام را با فکر ناقص خود بیان می کنند. یادم است زمانی که من بچه بودم برخی از سخنرانان علت حرام بودن گوشت خوک را غیر بهداشتی بودن(انگل) بیان می کردند! غافل از اینکه با این توجیه غلط اساس دین را ویران می کنند. در مقابل ممکن است کسی بگوید اگر انگل علت حرمت گوشت خوک است؛ ما در شرایط بهداشتی خوک را پرورش می دهیم و بعد هم گوشت آن را کاملاً می پزیم پس دیگر نباید حرام باشد! 

کجایید ای شهیدان خدایی

شاید بسیاری از مردم ندانند که این شعر یک غزل از مولوی است. این بهانه ای شد تا در باره حقیقت شهادت مطلب کوتاهی بنویسم. شاهد، مشهود،مشاهده و شهید از مصدر شهادت هستند. بزرگی می فرمود که شهید یعنی یکی شدن شاهد و مشهود. شاهد کسی است که می بیند و مشاهده می کند؛ و مشهود مشاهده شونده است. شهید در واقع کسی است که در مشهود خود فانی شده است. یعنی چنان محو در جمال محبوب خود شده است که از همه چیز حتی از خود و شهود خود غایب شده و با محبوب به یگانگی رسیده است. من کیم لیلی و لیلی کیست من. اینجاست که سالک به حقیقت شهادت رسیده است. به قول جناب حافظ:

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت

کانکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد.

کشته معشوق بسی بالاتر از کشته تیر و تیغ است. همانطور که نماز و روزه باطنی و قلبی بالاتر از ظاهر آن است؛ شهید باطنی افضل از کشته های میدان نبرد با دشمن بیرونی است. مولوی گوید:

خون شهیدان را زآب اولی تر است

این خطا از صد ثواب روشن تر است.

خون شهید پاک است؛ چرا؟ چون به معشوق رسیده و خون معشوق در رگ او جاری است. شهید به غسل نیاز ندارد؛ چون پاک و طاهر است و غسل برای طهارت است. و چگونه طاهر نباشد در حالی که با خدا به یگانگی رسیده است. اوج شهادت و تمامیت عشق در کربلا ظهور یافت و سالار عشاق عالم  به محبانش شراب عشق نوشاند و همه را در وجود بی نهایت خود فانی کرد. لذا در ادعیه در باره شهدای کربلا آمده است که بابی انتم امی؛ امام معصوم  می فرماید پدر و مادرم فدای شما! چون همه شهدا در امام حسین علیه السلام  فانی شدند و در واقع شهید شدند و دیگر کسی باقی نماند جز محبوب عالم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام.

نتایج یک تحقیق

  نتایج یک تحقیق در باره وحی از منظر عرفان و چالشهای نوین:

نبی ختمی(ص) مظهر اسم اعظم الله، و جامع همه حقایق الهی است، و انبیاء دیگر مظاهر سایر اسماء الهی هستند. لذا دین و شریعت وی، خاتم و اکمل ادیان است.

-         انسان کامل یک حقیقت است که فقط در حضرات چهارده معصوم (ع) مصداق عینی یافته است.

-         پیامبر اکرم و اهل بیت او علیهم السلام صاحب مقام عصمت کلیه و مطلقه الهیه اند؛ و کسی را در این مقام با ایشان شراکت نیست.

-         کشف نبی اکرم (ص) کشف تام الهی است و هیچ مکاشفه ای به پایه­ی آن نمی رسد. پس هیچ حقیقتی از حقایق الهی، باقی نمی ماند تا دیگری آن را کشف نماید و یا بر دین او چیزی بیفزاید.

-         همه اولیاء الهی در شریعت و طریقت تابع شرع رسول الله هستند. و هرگز کسی از ایشان ادعای تشریع ننموده است.

-         چون دین اسلام حاصل کشف تام نبوی است، و نبی اسلام مظهر اسم جامع الهی است؛ معنا ندارد که کسی بر دین بیفزاید و آن را فربه تر کند.

-         تلاش اهل معرفت و علماء در فهم بیشتر از دین است. و فهم بشر از دین الهی روز افزون است، نه آنکه اصل دین رو به تکامل باشد.

-         وحی تشریعی تجلی خاص الهی بر قلب نبی است. و اولیاء اگرچه صاحب تجلی هستند ولی هرگز وحی تشریعی بر ایشان نازل نمی شود و وحی جبرئیلی، مخصوص انبیاء است.

-         سماع کلام خدا بدون واسطه، عین فهم است و بی نیاز از هرگونه تأویل و تفکر می باشد.

-         قرآن به تبع انسان کامل، کتاب جامع الهی و مظهر اسم اعظم و جامع حق تعالی است.

-         قرآن در هر نشأتی به حسب آن نشأه ظهور می کند. در حضرت احدیت به تجلی ذاتی بر قلب نبی اکرم (ص)، در عالم علم الهی و حضرت واحدیت به اسم اعظم و سایر اسماء، در عالم عقل به جبرئیل نازل شده و سپس در عالم مثال مجدداً به صورت صوت و لفظ به نبی نازل می شود. نبی (ص) در همه این عوالم با قرآن متحد است. در نتیجه قرآن هم القای قلبی و نفسانی؛ و هم به صورت صوت و لفظ نازل شده است. پس قرآن ظاهری و موجود، ظهور قرآن باطنی است بی کم و کاست.

-         مولوی همانند سایر عرفا قرآن را حاصل احساسات و احیاناً اوقات خوب و بد پیامبر نمی داند. بلکه قرآن را حقیقتی نازل از حق تعالی می داند که از زبان رسول خدا جاری شده است.

 

-         چون رسول، فانی در حق و باقی به اوست و در سفر دوم از اسفار اربعه، رسوم خلقی و بشری وی محو در حق تعالی شده است؛ پس از رجوع به خلق به هیچ وجه تحت تأثیر آداب و رسوم و عقاید بشری قرار نمی گیرد. به تبع وی قرآن که وحی خالص و عین کلام الهی است، از تأثیرات خلقی به دور می باشد.

-         رسول اکرم (ص) مظهر علم الهی است و علم وی به عالم وجود علم تام است و با علوم ظاهری بشری قابل قیاس نیست. پس این نظر که ایشان علمی معادل مردم هم عصر خود داشته اند، کاملاً بی مبنا و اشتباه است.

-         بسط و گسترش مکاشفه و دین پیامبر اسلام از منظر عرفان غیر ممکن است. و هر چه که اهل الله گفته اند و خواهند گفت شرح و تفسیر دین است نه بسط آن.

-         عرفاء هر گونه ادعای تشریع را از هر سالکی جز انبیاء، غیر قابل قبول می دانند و وحی را مختص نبی و رسول می دانند.

وحی از منظر عرفان

وحی از نظر لغوی به معنای سخن آهسته و مخفی و الهام است. از منظر عرفان، حقیقت وحی تجلی ذاتیه حق در حضرت واحدیت و سپس تنزل آن به عوالم و نشات خلقی است. به تعبیری دیگر وحی اثر کلام حق در نفس سامع است که آن عین فهم و افهام می‌باشد و در واقع هیچ غیریتی بین فهم وحی شونده و کلام حق تعالی نیست. از این منظر امکان خطا در دریافت و تلقی وحی غیر ممکن است.

وحی عام شامل هرنوع موجودی می‌گردد ولی وحی خاص مخصوص انبیاء و رسل است. وحی با واسطه جبرئیل، مخصوص رسل و وحی بی واسطه، خاص انبیاء است.

نبی ختمی (ص) انسان کامل و ولی مطلق است. او مظهر اسم اعظم الله است و همانطور که اسم اعظم جامع جمیع اسماء و صفات حق است، مظهر او نیز جامع همه ظهورات اسمائی است. پس او خازن علم حق است (السلام علیکم یا خزان علم الله)[1] و مظهر اسم علیم و خبیر و بصیر و سایر اسماء می‌باشد. از این روی ید الله و عین الله است و این مقام ، خاص انسان کامل است که در حضرات چهارده معصوم علیهم السلام تحقق یافته است. سایر انبیاء و اولیاء این جامعیت را ندارند زیرا مظاهر سایر اسماء اند. (انا و علی من شجره واحده و سایر الناس من شجر شتّی)[2]

با این وصف نبی ختمی (ص) صاحب عصمت مطلقه است، که در نتیجه دریافت او از حق اتم و اکمل است و هر چه او گوید سخن حق و فعلش فعل حق است. چه در عوالم غیب و چه در عالم شهادت و دنیا. پس بی شک نه تنها آداب و رسوم مردم زمانه بلکه رسوم خلقی و حجابهای بشری برای او وجود ندارد و اگر این‌چنین بود او نبی حقیقی نبود. زیرا اول مرتبه فناء ، فنای رسوم خلقی است و آداب ورسوم و زبان و فرهنگ و منطق و عقل بشری همه رسوم خلقی اند. تنزل وحی به علت احتجاب خلق از حقیقت قرآن است و چون بشر، محجوب به تمامی حجب است لا جرم با او باید به لسان خود او سخن گفت و لسان قوم یعنی حد اندیشه و زبان و رسوم بشری.

رسول کسی است که پس از فنای در حق به مقام بقای بالله رسیده و برای هدایت کافه خلق اعم از بشر و یا غیر بشر با  وجود حقانی، بسوی خلق رجوع می‌کند (سفر چهارم از اسفاراربعه). او قائم مقام حق در خلق است و چون وجود او حقانی است کلام او همان کلام حق است و لا غیر.

 چون نبی ختمی مظهریت اسم اعظم الله را داراست، لا جرم حفظ شوونات خلقی و حقی را در حد اعلا می‌کند. از این رو هیچ شأنی او را شأن دیگر باز نمی‌دارد. نه وحدت حجاب کثرت اوست و نه کثرت حجاب وحدت او. در نتیجه حجاب های خلقی اعم از آداب و رسوم و فرهنگ و سایر پیش فرضهای بشری وی را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد.

 نبی ختمی و ائمه هدی(ع) به خلاف سایر انبیاء و اولیاء ، علمشان به تمام جزئیات احاطه دارد و حتی به علوم طبیعی نیز اشراف کامل دارند. زیرا خلیفه حقیقی باید تمام صفات مستخلف عنه از جمله علم را دارا باشد و گر نه خلیفه نیست.

 تجربه یا مکاشفه عرفاء، در واقع چیزی جز رشحات و قطرات کشف تام نبوی و علوی نیست.

نام احمد نام جمله انبیاست        چون که صد آمد نود هم پیش ماست. در حقیقت کسی نمی­تواند دین را فربه‌تر ‌کند بلکه معرفت بشر عادی را نسبت به دین حقیقی افزایش می‌دهد.



- مفاتیح الجنان، زیارت روز سه شنبه[1]

- همان، دعای ندبه[2]

چگونه با عرفان آشنا شدم؟

حدود بیست سال بیشتر سن نداشتم. یک روز مشغول تمیز کردن کتابخانه خود بودم که نگاهم به یک کتاب از امام خمینی افتاد. کتاب سرالصلوه که چند سال قبلش به قیمت 80 ریال خریده بودم و چون اساساً نمی توانستم آن را بخوانم؛ در کتابخانه گذاشته بودم. کنجکاو شدم آن را بخوانم. کتاب بسیار سنگینی برای آن سن و سال بود. هر جمله آن را با دقت و وسواس خاصی بارها می خواندم. در نهایت مقدار کمی از آن را متوجه شدم. اما این مقدمه بود تا ذهن کنجکاو مرا با عرفان آشنا کند. من آن کتاب را چهار بار دیگر با دقت خواندم. سپس بقیه کتب عرفانی امام را مطالعه نمودم. کم کم با کتاب های دیگر از عرفای اسلامی آشنا شدم و بدین منوال بود که من با عرفان آشنا شدم و حقیقت را در کلام اهل معرفت پیدا کردم. به نظر من هر کس که بدون پیش فرض منفی و با انگیزه لازم برای شناخت عالم هستی، دنبال کشف حقایق برود؛ به جز عرفان از هیچ علم دیگری اعم از تجربی و علوم اسلامی سیراب نخواهد شد.

سخن دوست

. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

.زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

.اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

.موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

.اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

.تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

حاج محمد اسماعیل دولابی رضوان الله علیه

رحمت در لباس عذاب

یادمه چند وقت پیش یکی از آشناها، باباش سکته می­کنه و فلج میشه به حدی که هیچ کاری دیگه نمی تونست انجام بده. از اون پیر مردای قدیمی و مغرور بود که همه ازش حساب می بردن. خلاصه حال و روزش خیلی خراب شد؛ تا جایی که باید غذا می ذاشتن تو دهنش و همیشه یکی پیشش بود. یه روز پسرش گفت که بابام خیلی ناراحت بود و از شدت ناراحتی به گریه افتاد. من تا حالا گریه آقاجونو ندیده بودم. به من گفت دعا کن خدا منو ببره و راحت بشم. من همون موقع به همسرم گفتم که بزودی می میره. گفت چرا؟ گفتم چون این شخص غرور داشت؛ خدا اونو تو این دنیا چند ماهی مریض کرد تا غرورشو بشکنه و با غرور نره اون دنیا؛ همش به خاطر لطف خداست. و گرنه معلوم نبود که اونجا باید چقدر سختی بکشه تا غرورش از بین بره. اتفاقاً چند روز بعد از دنیا رفت. ما معمولاً اسرار کارای خدا رو نمی دونیم اینم اتفاقی فهمیدیم. البته شاید مصالح دیگه هم در کار بوده که ما نمی دونیم. به هر حال همین مشکلات، برای مردم نفعش بیشتر از سختی اونه. ولی متأسفانه ما نمی دونیم که خدا داره مارو پاک می کنه. مثل اون بچه ای که هی میره بیرون خودشو کثیف می کنه بعد مامانش اونو می شوره و گاهی که خیلی کثیفه، وقتی می شورنش دردش میاد و گریه می­کنه ولی مامانش گوش نمی­کنه و کارشو تموم می­کنه. بعداً که بزرگ شد میگه مامان دستت درد نکنه چقدر واسه ما زحمت کشیدی. ما اون موقع عقلمون نمی­رسید. بنده هم وقتی حکمت کارای خدا رو فهمید از بد بینیش نسبت به خدا توبه می کنه و می فهمه همه رنج هاش برای خودش بوده و خدا نمی­خواسته اونو عذاب بده. اونوقت از سختی ها ناراحت نمی شه.

روز بعث

ما فکر می کردیم که قیامت یه روزیه که پس از تمام شدن عمر این دنیا برای همه فرا می رسه. یعنی این جوری به ما گفته بودن. اینم از اشتباهاتی که به ما گفتن. برزخ و قیامت یه سیری است که تو خودت باید بری. اگه تند بری زود می رسی اگه یواش بری دیر می رسی. قیامت یه مقامه نه یه زمان خاص! اگه به اون مقام رسیدی تو در قیامتی و اگه نرسی به قیامتت نرسیدی. به عکس تصور عوام، هر کسی واسه خودش یه قیامت جداگونه داره. همه با هم تو یه زمان مشخص قیامت ندارن. یه روز حاج آقا دولابی می­فرمود: ما در مشهد بودیم برای زیارت، در منزل یکی از علماء ساکن بودیم. وقتی می خواستیم برگردیم تهران ایشون به من گفت کجا می خوای بری؛ بمون فردا روز مبعثه، بعداً برو. منم گفتم بلیط دارم باید برم ولی ایشون هی اصرار می کرد. بالأخره من گفتم هذا یوم البعث و لکن کنتم لا تعلمون (امروز روز بعث است ولی شما نمی دانید). خدا رحمتش کنه برای ایشان در این دنیا هم قیامت بود. بزرگان همیشه در آخرت هستن. فقط بدن هاشون تو این دنیاست ولی ارواح اونا به عزّ قدس الهی تعلق داره. این معنای انفسی روز بعث و قیامته.

معنای عید فطر

عید در معنای اصلی خود از عود به معنی رجوع به اصل و بازگشت می باشد. عید به معنای جشن و شادی و میهمانی و خوردن نیست. بلکه رجوع به اصل خویشتن می باشد. همان گونه که گفته شد، روزه یعنی ندیدن غیر خدا و عدم توجه به غیر است. این روزه تا رسیدن به وصال محبوب حقیقی مستدام است؛ خواه در دنیا باشد و یا در عقبا. و چون به دیدار یار نائل گردید، آن وقت افطار می کند و از تجلیات و مظاهر او بهره مند می گردد. به همین سبب روزه در عید فطر حرام است؛ یعنی وقتی به یار رسیدی نباید خود را از لذت دیدار او محروم کنی. اللهم لک صمنا و علی رزقک افطرت. برای تو روزه می گیرم و با رزق تو افطار می کنم. اگر حق بین شدی و رزق را از ناحیه حق دیدی آن وقت بر تو عید است. لذا در روایات آمده که خدا در شب و روز عید فطر به اندازه تمام ماه رمضان می بخشد. صم للرویه و افطر للرویه. برای رویت خدا روزه یگیر یعنی کسی و چیزی را نبین و چون او را دیدی افطار کن. دیدن یار افطار است. افطار از فطر و فطرت است. این عید به معنای بازگشت به فطرت توحیدی است. همچنین فطر به معنای گشودن و پاره کردن است یعنی پاره نمودن همه حجابهای بین بنده و خدا.  

درمانگاه الهی

یه روز دخترمو برده بودم درمانگاه؛ دیدم یه بچه ای اونجا خیلی گریه و زاری می کنه. مریض بود دکتره براش آمپول نوشته بود، اونم می ترسید و گریه می کرد و درمانگاهو گذاشته بود رو سرش. بعد دیدم که هی می­گفت غلط کردم دیگه کار بد نمی کنم. مامان به خدا دیگه کار بد نمی کنم. اینقدر غلط کردم گفت و زاری کرد که مادرشم به گریه انداخت. همون جا به ذهنم رسید که کار ما هم مثل این بچه است، که فکر می کنیم خدا می خواد از ما انتقام بگیره و ما رو عذاب کنه به خاطر اون گناهامون. ولی غافل از این که خدا می خواد ما را درمان کنه. منتها  این درمان برامون درد داره. به نظر من جهنم درمانگاه و بیمارستان خداست، نه شکنجه گاه. خدا هیچ کسی رو نمی خواد رنج و عذاب بده؛ بلکه می خواد بیماری هایی که به واسطه اعمال بدش یا افکار غلطش یا اعتقادات و نیت های خرابش، برای خودش درست کرده، اصلاح کنه. این اصلاح اغلب دردناکه، مثل همون آمپوله که دردناکه ولی نتیجه اش لذت بخش و آرام بخشه. اگه اون بچه بزرگ بشه نه تنها از آمپول فرار نمی کنه بلکه پول می ده و می خره و دردشم تحمل می کنه تا بیماریش خوب بشه. خیلی فرقه بین اینکه شما عذاب الهی رو از این دید نگاه کنین که باعث التیام زخم های جراحات ما میشه یا از اون دیدگاه که اون از روی خشم و دشمنی خداست. خیلی فرقه بین اینکه خدا رو طبیب ببینیم یا شکنجه گر. بدون که خدا ارحم الراحمینه و تنبیه به معنای مصطلح اون، بر خلاف رحمت واسعه اوست. ضمن اینکه تنبیه صحیح، همونطور که از معنای لغوی اون به دست میاد به معنای انتباه و بیداریه. یعنی کسی در خواب غفلته؛ می خوایم بیدارش کنیم. می ارزه آدم چند روزی تو این دنیا، فقر و مرض و آبروریزی رو تحمل کنه تا از عجب و حسد و غرور و ریا نجات پیدا کنه. وقتی که نجات پیدا می­کنه تازه می فهمه که تو چه عذابی بوده و خبر نداشته. بعدش کم کم با خدا هم آشتی می کنه و از آمپول های خدا استقبال می کنه.

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

این عجب من عاشق این هر دو ضد

حاج آقا دولابی استاد تمثیل

حاج آقا واقعاً استاد مثال زدن بود؛ یک زبان خاص و اصطلاحات خاص به خودش داشت. یک روز یادم می آید در یک مجلسی می فر مود که کسی که می خواهد در مجالس روضه چای بدهد باید قشنگ و کمر باریک باشد، نه یک آدم چاق و گنده! در این هنگام بعضی از حضار خندیدند. فرمود نخندید یعنی کسی که می خواهد منبر رود یا روضه بخواند باید هوای نفس و تکبر نداشته باشد. در زبان ایشان چاق و گنده یعنی فرد متکبر و مدعی. یا یک مثالی را زیاد می فرمود که در زمان قدیم ما زارع بودیم یک شب هنگام آبیاری زمین سیل آمد همه زراعت ما را برد کفش های ما را نیز با آب برد و من به سختی خودم را از آب بیرون کشیدم. بعضی می پنداشتند که حاج آقا دارد زمان جوانیش را که کشاورزی می کرده تعریف می کند. اما منظور ایشان ظاهر داستان نبود. به نظر بنده، زارع یعنی کسی که عبادت و ریاضت می کشد تا به هدف برسد و عبادتش را دخیل در قرب به خدا می داند. شب زمانی است که عبد از ربش در حجاب است. کفش هم قدم سلوک و اتکای به خود است چنانچه خدا در قرآن به موسی گفت فاخلع نعلیک کفشهای خود را در بیاور. یعنی بی خود در راه خدا حرکت کن. در آخر انسان می فهمد که زارع خداست نه بنده. ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون. خدایش رحمت کناد.   

دوران عالم

چندی پیش فکر می کردم حرکت در جهان اغلب به شکل دایره وار است. حرکت سیارات به دور ستارگان، قمرها به دور سیارات، همه به دور مرکز ثقل خود می گردند. حرکت آب وقتی که دریچه آن را باز کنیم دایره وار است. حرکت الکترون به دور هسته خود دورانی است. در زورخانه اشخاص به دور خود می چرند. سماع صوفیان حرکت دورانی روی یک پای است. مسلمانان به دور کعبه می چرخند. رقص های رقاصها نیز دورانی است. چرخ ماشینها، موتورها و ... دایره وار می چرخند. حتی در ضرب المثلها درست کار کردن امور به چرخیدن تمثیل شده؛ انشاء الله چرخش برایت بچرخد.

شاید سرّ چرخش دایره ای نامحدود بودن حرکت آن است. شما در یک فضای کوچکی می توانید تا بی نهایت حرکت کنید. هر نقطه ای روی دایره می تواند در آن واحد نقطه آغاز و یا پایان باشد. انسان و حتی سایر موجودات نیز دو قوس نزول و صعود دارند، که دایره وجود را می سازند. در احجام نیز کره مقاوم ترین حجم به شمار می رود. بیشتر اجرام سماوی کروی است زیرا با مرکز نسبت مساوی دارد. به نظر فلاسفه و عرفا، عوالم غیبی نیز به شکل دایره و کره است. مرکز دایره یا کره به شعاعش احاطه دارد. در عرفان، انسان کامل قطب عالم وجود است. لذا امیر المومنین علی علیه السلام قطب عالم است. به عبارت دیگر آن حضرت مرکز ثقلی است که همه هستی به دور او می چرخد (یدور معه حیث مادار؛ حق با علی می گردد).

روزه دائم در کلام حاج آقا دولابی(ره)

اللهم ارزقنی التجافی عن دارالغرور و الانابه الی دارالخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت (خدایا به من دوری از دنیا و دار غرور، و انابه و توبه به سوی دار خلود و آخرت روزی کن. و استعداد برای مرگ قبل از فرا رسیدنش را به من عنایت کن.) این انابت همان رغبت است به سوی خدا و ائمه (ع) و دار خلود. برای رفتن از دنیا آماده شود پیش از فوت. رغبت آنقدر شدید می شود که خوردن و خوابیدن و آشامیدن را از یاد تو می برد. می خوری اما رغبت آنقدر زیاد است و سرگرمت می کند که با خوردن و خوابیدن و خواهشهای راه که از تو سر می زند گویی روزت باطل نمی شود. متوجه نیستی که خورده ای. چون می گویند دوستان امیر المومنین علیه السلام در این عالم همیشه روزه اند. بله روزه اندو هر چه این کارها را می کنند روزه شان باطل نمی شود؛ چون توجه ندارند. حواسشان به روزه شان است که راهش را به سوی خدا برود. چون رغبت به خدا دارد. کانه نیت روزه از غیر او کرده است. چون رغبتش دائم است هر وقت هم که چیزی از او سر بزند، یک لقمه نان یا آب یا لباس استفاده کند، اینها مبطل روزه اش نیست. اگر یادتان باشد هم به کُره است و ضرری ندارد، اگر توجه ند اشته باشد که هیچ.

خداوند رحمت کند آن عزیز سفر کرده را و از برکات او به ما عنایت کند.

سخنانی از حلاج

حلاج گوید: پیامبران بر احوال تسلط دارتد و آن را مالک هستند. پس ایشان احوال را می گردانند، و نه احوال ایشان را. ولی احوال بر دیگران تسلط دارند و این احوال هستند که آنها را می گردانند و نه آنان احوال را.
روزه، غیبت از دیدن ما سوی الله است برای رویت خدای متعال.
هر کس به مقامات بندگی رسد به تمامی؛ از تعب بندگی آزاد گردد. بندگی بجا آورد بی رنج و بی تکلف. این مقام انبیاء و صدیقان بود.
نماز عشق دو رکعت است که وضوی آن جز با خون درست نباشد.
هر گاه بلا بر بنده ادامه یابد، به آن الفت می گیرد.
احد کسی است که از آن آحاد ظاهر می شود.
نه راحت در کار دوستان اثر کند و نه رنج. دوستان فانی صفت باشند که نه رنج در ایشان اثر کند و نه راحت.

مرید در سایه توبت خود است و مراد در سایه عصمت.

کتاب العبادله

العبادله کتابی بسیار عمیق و چکیده معارف از ابن عربی است. وی در این کتاب دریافتهایی از اولیاء خدا دارد که به بیان آنها می پردازد. در این کتاب شیخ، معارفی را که از 101 ولیّ خدا دریافت نموده، تبیین می کند. به نظر می رسد اسامی ذکر شده در این کتاب اسامی ظاهری ایشان نباشد؛ بلکه این اسامی نشان از مظهریت آن ولیّ از آن اسم الهی است. مثل عبدالله ابن یحیی بن عبدالصمد که به نظر ولیی است که مظهر اسم صمد باشد.

صبر

ابن عربی در کتاب العبادله گوید صبر نگهداری نفس از شکایت به مردم است نه خدا. صبر بر نعمت سخت تر است تا صبر بر طاعت. زیرا در نعمت شکر لازم است. کسی که به حقیقت آگاه است صبر نمی کند. بلکه دعا می کند تا خدا بلا را از او دفع کند! وی در فتوحات می گوید که ترک شکایت به خدا اظهار تکبر و مقاومت در برابر قهر الهی است.

بالاترین صبر برای اولیاء الهی صبر از خداست (فراق بعد از وصال). فکیف اصبر علی فراقک و آن در سفر چهارم از اسفار اربعه برای کملین حاصل می شود. برای اطلاع بیشتر به حدیث صبر از کتاب اربعین حدیث امام خمینی مراجعه کنید.

عرفان چیست؟

عرفان در لغت به معنای شناخت است. عرفان علم شناخت خدا و اسماء اوست؛ که این علم منجر به شناخت حقیق از جهان هستی می شود. کلام حضرت امیر علیه السلام  که می فرماید: عرفت الله بالله و عرفت الاشیاء بالله. به این نکته اشاره دارد که شناخت واقعی جهان هستی بدون شناخت خدا ناممکن است زیرا موجودات مظاهر خدا هستند. اما عرفان یک تفاوت اصلی با سایر علوم رسمی دارد و آن این است که عرفان حاصل درس و بحث و یا تفکر و تعقل نیست؛ حتی حاصل ریاضت و عبادت مرسوم هم نمی باشد. بلکه دریافت ها و مشاهداتی است که از تجلیات خدا بدست می آید. پس عارف همانطور که قبلاً گفته شد کسی است که با تجلیات الهی به مقام شهود می رسد و عرفان در واقع حاصل مشاهدات و مکاشفات عارف است. اگرچه عارف معقول سخن می گوید اما از عقلِ مصطلح، علم خود را دریافت نکرده است. از این روی با فکر و عقل نظری ظاهری نمی توان عارف حقیقی را به بوته نقد کشید. اما گروهی که مبتدی یا متوسط در سلوک هستند عارف کامل نیستند، و از این سخن مستثنا هستند. واضح است کسانی هم که در درس و بحث عرفان می خوانند نیز جزء عرفا نخواهند بود.

معنای رمضان

رمضان اسمی از اسماء خداست و در روایت است که نگویید رمضان بلکه بگویید ماه رمضان چون اسم خداست. رمضان در لغت از رمض به معنای زمین داغ و تفدیده است. و آن قلب مومن است که از عشق خدا سوزان است. این حرارت است که گناهان و حب دنیا و هوی نفس، و هر غیر دوست را می سوزاند. این همان آتش عشقی است که عرفا از آن سخن به میان آورده اند. یک نکته مهم در روایت مشهور پیامبر در آخرین جمعه شعبان که می فرماید: قد اقبل الیکم شهر الله... انفاسکم فیه تسبیح و نومکم فیه عباده... نکته روایت در فیه نهفته است. یعنی کسی که در ماه رمضان است. به عبارتی کسی که در مرحله عشق و محبت خدا قدم بر می دارد، آن شخص در ماه رمضان است و خوابش عبادت و نفس کشیدن هم عبادت است. چون در راه معشوق و محبوب قدم بر می دارد. بیاییم در ماه رمضان حقیقی وارد شویم و بهره مان از این شهر خدا فقط گرسنگی و تشنگی نباشد. 

دل جز ره عشق تو نپوید هرگز جان جز سخن عشق نگوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد تا مهر کسی در آن نروید هرگز

عارف حقیقی کیست؟

این سئوالی است که در ذهن هر فردی که به دنبال معارف اصیل دینی است خطور می کند. مثلا در کتب متعدد می خواند که عرفاء چنین می گویند یا چنین کردند. این مختصر ضمن تعریفی اجمالی از عارف و عرفان به سوالاتی از قبیل اینکه آیا عرفان همانند سایر علوم آموختتنی است؟ تفاوت درجات در مقام عارفان چیست؟ پاسخ می دهد.

   عرفان یک تفاوت اساسی با سایر علوم دارد و آن این است که تمام علوم حاصل تفکر و آزمون و تجربه بشری است حتی آن بخش از علوم دینی که شامل تفسیر و برداشتهای بشری است، نوعی علم بشری محسوب می شود. بعبارتی بجز نص آیات و روایات بقیه متون حاصل برداشتهای بشری است. و این موضوعی است که برخی فلاسفه و روشنفکران را به سوی پلورالیزم سوق می دهد.

   اما عرفان حاصل تفکر و تعقل و تعلیم و تعلم بشر و یا حتی حاصل عبادت و ریاضت عارف نیست بلکه عرفان عارف از تجلیات خاص الهی حاصل می شود.

    عرفان به معنای اسلامی و دقیق آن عبارت از معرفت حقیقی به اسماء الهی است. و این معرفت ، معرفتی است که در آن خطا راه ندارد زیرا علم او از مخزن علم الهی است. عارف حقیقی در عرفان اسلامی کسی است که به مرتبه تجلیات اسمایی رسیده باشد. یعنی حق تعالی از مجرای اسماء خود به قلب سالک تجلی کند و این تجلی مصون از وساوس شیطان است. و چون بدون شائبه‌های خلقی است و پس از فنای سالک رخ می دهد، ناب و خالص است. درنتیجه عارف بودن به اظهار کرامات از قبیل طی الارض، شفای بیماران، خبر از گذشته یا آینده و از این قبیل نیست بلکه عارف از منظر عرفان اسلامی، عارف کسی است که فانی در حق شده باشد و فانی کسی است که از خود واز روی هوی و هوس یا اغفال شیطان سخن نمی گوید. در واقع عارف همان ولی الهی است که حق تعالی چشم و گوش و زبان او شده است.

   و اما اولیاء را درجات و مراتبی است که به اسمایی که به آنها تجلی شده است و یا مقام صحو بعد المحو ایشان باز می‌گردد. به اختصار مراتب اهل معرفت و اولیاء الهی عبارتند از :

1- فانیان در تجلیات فعلیه حق

2- فانیان در تجلیات صفاتیه حق

3- فانیان در تجلیات ذاتیه حق

4- کاملان مکمل که مقام صحو بعدالمحو دارند و از حق به سوی خلق مراجعت نموده اند تا ایشان را به حق تعالی راهنمایی کنند.   

    امام خمینی (ره) در کتاب شریف اربعین حدیث مراتب تجلیات و فتوحات قلبیه را این‌گونه بیان می کند: "مادامى که انسان در بیت مظلم نفس است و بسته به تعلقات نفسانیه است ، جمیع ابواب معارف و مکاشفات به روى او مغلق است؛ و همینکه از این بیت مظلم به قوت ریاضات و انوار هدایات خارج شد و منازل نفس را طى کرد، فتح باب قلب به روى او شود و معارف در قلب وى ظهور کند و داراى مقام قلب گردد. و این فتح را فتح قریب گویند، زیرا که این اول فتوحات و اقرب آنهاست. و گویند اشاره بدین فتح است قول خداى تعالى : نصر من الله و فتح قریب . البته با یارى و نصر خداوند و نور هدایت و جذبه آن ذات مقدس این فتح و سایر فتوحات واقع مى شود. و مادامى که سالک در عالم قلب است و رسوم و تعینات قلبیه در او حکمفرماست ، باب اسما و صفات بر او مغلق و منسد است.

    فتح مبین و گشوده شدن باب اسما و صفات و پس از آنکه به تجلیات اسمایى و صفاتى ، و رسوم عالم قلب فانى شد و آن تجلیات صفات قلب و کمالات آن را فنا نمود فتح مبین  رو دهد، و باب اسما به روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسیه و متاءخره قلبیه زایل و فانى شود و در تحت غفاریت و ستاریت اسما مغفور گردد. و گویند اشاره به این است قول خداى تعالى : انا فتحنا لک فتحا مبینا. لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاءخر. ما فتح آشکاراى عالم اسما و صفات را بر تو نمودیم تا در تحت غفاریت اسماى الهیه ، ذنوب نفسیه متقدمه و قلبیه متاءخره مغفور شود. و این فتح باب ولایت است. فتح مطلق ، گشوده شدن تجلیات ذاتیه احدیه و مادامى که سالک در حجاب کثرت اسمایى و تعینات صفاتى است ، ابواب تجلیات ذاتیه به روى او مغلق است . و چون تجلیات ذاتیه احدیه براى او شو و جمیع رسوم خلقیه و امریه را فانى نماید و عبد را مستغرق در عین جمع نماید، فتح مطلق شود و ذنب مطلق مغفور گردد؛ و با تجلى احدى ذنب ذاتى که مبداء همه ذنوب است ، ستر شود: وجودک ذنب لا یقاس به ذنب . و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى :اذا جاء نصر الله و الفتح پس ، با فتح قریب  ابواب معارف قلبیه مفتوح شود و ذنوب نفسیه مغفور گردد. و با فتح مبین  رو دهد، و باب اسما و صفات به روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسیه و متاءخره قلبیه زایل و فانى شود و در تحت غفاریت و ستاریت اسما مغفور گردد و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى:

   «إنا فتحنا لک فتحا مبینا. و لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاءخر»

    ما فتح آشکاراى عالم و صفات را بر تو نمودیم تا در تحت غفاریت اسماى الهیه ، ذنوب نفسیه متقدمه و قلبیه متاءخره مغفور شود. و این فتح باب ولایت است .

   فتح مطلق ،گشوده شدن تجلیات ذاتیه احدیه و مادامى که سالک تجلیات در حجاب کثرت اسمایى و تعینات صفاتى است، ابواب تجلیات ذاتیه به روى او مغلق است. و چون تجلیات ذاتیه احدیه براى او شود و جمیع رسوم خلقیه و امریه را فانى نماید و عبد را مستغرق در عین جمع ذنب ذاتى که مبداء همه ذنوب است ، ستر شود:  وجود ذنب لا یقاس به ذنب و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى: اذا جاء نصرالله والفتح طى مراتب کمال تا رسیدن به فتح مطلق و غفران ذنب وجودى پس، با فتح قریب  ابواب معارف قلبیه مفتوح شود و ذنوب نفسیه مغفور گردد. و با فتح مبین ابواب ولایت و تجلیات الهیه مفتوح گردد، و بقایاى ذنوب نفسیه متقدمه و ذنوب قلبیه متاءخره آمرزیده شود. و با فتح مطلق، فتح تجلیات ذاتیه احدیه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود.

    و باید دانست که فتح قریب و فتح مبین عام است نسبت به اولیا و انبیا و اهل معارف ؛ و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختمیه است، و اگر براى کسى حاصل شود، بالتبعیه و به شفاعت آن بزرگوار واقع شود."

   و اما غیر از اولیاء الهی که عارفان کاملند، بقیه خلق عارف به معنای واقعی نیستند و ایشان شامل متوسطین از اهل سلوک ، مبتدیان و مومنین و سایر ناس هستند. خلاصه اینکه عارف حداقل لازم است که در سفر دوم از اسفار اربعه عرفانی سیر کند که آن سفر فی الحق بالحق است و سالک در سفر اول که من الحق الی الحق است به مرتبه ولایت خاصه وارد نشده است و نمی توان او را عارف یا ولی الهی نامید. سالک در سفر اول یا مبتدی و یا سالک متوسط است. و چنانچه چهار سفر اسفار اربعه را طی نماید ولی کامل مکمل(کامل کننده) است.

   انبیاء الهی نیز به دو گروه تقسیم می شوند یک گروه انبیاء عادی که غیر مرسلند و شریعتی برای خلق نمی آورند و گروه دیگر که وظیفه ارشاد و اکمال خلق را دارند، انبیاء صاحب شریعت و مرسلین هستند. در راس همه انبیاء و اولیاء مقام شامخ انسان کامل و لی مطلق است که مظهر اسم اعظم الهی و ظهور تام اسماء وصفات حق است که این حقیقت منحصرا در نبی ختمی و آل او علیهم السلام ظاهر گشته است. و کسی را به جز حضرات چهارده معصوم (ع) تجلی به تمام اسماء وصفات الهی حاصل نشده است و انبیاء و اولیاء همه ریزه خوار ایشان و علومشان از عنایات ایشان است.

        نام احمد نام جمله انبیاست             چون که صد آمد نود هم پیش ماست

عظمت خلقت

براساس علم نجوم جدید، جهان ما متشکل از میلیاردها  کهکشان است که هر کهکشان نیز از میلیاردها ستاره مثل خورشید تشکیل شده است. تعداد بی شماری نیز سیاره مثل زمین نیز در این کهکشانها موجود است. بر مبنای علم کیهان شناسی ابعاد جهان مرئی ما حدود 93 میلیارد سال نوری است. هر سال نوری مسافتی است که نور در یک سال می پیماید، و آن حدود 10 تریلیون کیلومتر است. البته بنا به نظر دانشمندان تازه این جهان مرئی است. یعنی جهانی که ما می توانیم ببینیم و امکان رسیدن نور و اطلاعات به ما وجود دارد . ورای این جهان بر مبنای نظر فیزیکدانان؛ جهانهای دیگری وجود دارد. ولی امکان ارتباط با آنها برای ما وجود ندارد. ممکن است که جهان ما از برخورد دو جهان دیگر به وجود آمده باشد. (نظریه ریسمانها)

این جهان با این همه عظمت، در برابر جهان ها و عوالِم دیگر بسیار کوچک می نماید. ذهن انسان، از این جهان با این عظمت بسیار بزرگتر است. شما به راحتی می توانید همه این جهان را ذهن جای دهید و تازه به دنبال آن طرف ابعاد دنیا باشید. یکی از مسایلی که در فلسفه و فیزیک نیز مطرح است این است که آیا جهان مادی محدود است یا نامحدود؟ اگر محدود است ورای آن چیست؟ ماواری 93 میلیارد سال نوری چیست؟ و اگر نامحدود است؛ آن نیز غیر قابل فهم برای انسان است. پس ذهن انسان، بسی بزرگتر از این جهان است. زیرا ذهن و فکر ما از عالَمی دیگر به نام عالم خیال و یا برزخ است. عالم خیال گنجایش همه امور را دارد. در این عالم همه چیز دارای صورت و شکل خاص خود است. چه آن چیز مادی باشد و یا حتی معنوی باشد. به هر حال در آنجا دارای شکل و تصویر خواهد بود. رویا و خواب دیدن ما از عالم برزخ است. شما در خواب با جهان دیگر ارتباط برقرار می کنید. منتها این ارتباط بر اساس ادراکات شما از این جهان مادی خواهد بود یعنی صورت هایی که می بینید به شکل اشیاء مادی دنیایی خواهد بود. (در آینده در این باره مطالب مستقلی درج خواهد شد)

ورای عالَم برزخ و مثال؛ عالم عقل و روح قرار دارد که فراتر از صورت ها است. انسان به حسب ذات و حقیقت خود از همه عوالم و جهان ها بالاتر و بزرگتر است. چون او مظهر خدا و تنها موجودی است که خدا در قلب او جای می گیرد. قلب عارف از همه جهان ها و عوالم هستی بزرگتر است، لذا عارفی گقته که اگر صد هزار برابرعرش با آن عظمت و جهانهای پایین تر از آن را در گوشه ای از قلب عارف جای دهند او آن را احساس نخواهد کرد! این بزرگی و عظمت قلب انسان است. اینجاست که کلام معجز نشان امیرالمومنین علی علیه السلام روشن می شود که فرمود: اتزعم انک جرم صغیر         و فیک انطوی العالم الاکبر            آیا تو پنداشتی که همین جرم صغیری در حالی که در درون تو جهان بزرگتری نهفته است. یعنی انسان از همه جهانها بزرگتر است اما به جهت غفلت از حقیقت خود و دور ماندن از اصل خود و محجوب ماندن از حقایق؛ خود را نشناخته است.                                                                در بن چاهی همی بودم نگون        در دو عالم هم نمی گنجم کنون    

شب قدر از منظر حاج آقا دولابی

شب قدر ، همان وقتی است که شما با خدای خود انس می گیرید. هر وقت غصه و غمی دارید، شب است. می گویید من در دنیا و آخرت بدبختم؛ هر وقت که خدای نخواسته پکری، شب است. شب تاریک لیله القدر است. وقتی که با خدای خود انس گرفتی آن شب لیله القدر است و آن را احیاء گرفته ای. شب، زنده می شود و به صبح انجامیده است. تسبیح خدا شده است؛ حتی مطلع الفجر. ملایکه را خدا بر سر آن عبدی می ریزد که بیچاره شده است. انشاء الله همه شبها برای ما شب قدر باشد. هر شب از شب قبل بهتر. هر وقت محزون شدی و با خوبان از خودت دفع حزن کردی، لیله القدر است. وقتی که لیله القدر را درک کردی، صبح دیگر نزدیک است. صبح فرج است و صبحِ فرج است. دیگر آزادی؛ هر جا که می خواهی می روی و هر کاری که می خواهی می کنی. دیگر خواست نیست. هرچه از دستت صادر شود، خواست اوست. رحمه الله علیه.   طوبای محبت ج 3 ص 150

شب قدر

شب قدر همانند رمضان یک قطعه از زمان نیست. بلکه یک حقیقت است. منتها هر حقیقتی در این عالَم به نحو خاص خود ظهور می کند. این شبها که ما آن را احیاء می داریم در واقع نمادی از آن حقیقتند. حقیقت شب قدر همان انسان کامل است. لذا در روایات از حضرت زهراء سلام الله علیها به لیله القدر تأویل شده است. مرحوم امام خمینی از قول استادشان مرحوم شاه آبادی نقل می کند که هاء در انا انزلناه فی لیله القدر، همان هویت غیبیه است که در حضرت رسول الله(ص) نازل شده است. و لیله القدر وجود ایشان است. این انسان کامل است که از هزار ماه بهتر است. یعنی از جمیع موجودات و عوالِم بالاتر و بهتر است. در واقع همه موجودات ظهور و مجالی و آیات اویند. در ظاهر هم شبهایی به عنوان شب قدر تعیین شده اند که ارتباط با انسان کامل دارند. نوزدهم رمضان شب ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام و بیست و یکم شب شهادت آن حضرت؛ و یا شب نیمه شعبان که میلاد حضرت ولی عصر (عج) است. اما در معنا و ظهور انفسی، شب قدر مقام و مرتبه ایست که ولیّ خدا در قلب انسان ظهور می کند. به همین علت است که در روایات آمده است که شب قدر مخفی است. این خفا به علت انتساب آن به هر شخص است . یعنی برای هر کسی در یک زمان خاص ظهور می کند.

روزه عارف

روزه در بین عبادات تنها عبادتی است که سلبی است نه وجوبی. یعنی به خلاف سایر عبادات، در روزه هیچ فعلی از عبد صادر نمی شود. روزه در واقع همه، ترک اعمالی است که موجب بطلان آن می شود.
عرفا روزه را تجلی اسم الصمد حق بر بنده می دانند. کما اینکه نماز را هم تجلی اسم اعظم الله می دانند. بر این مبنا بنده مظهر اسم صمد شده و از همه عالم وجود از غیب تا شهود و دنیا بی نیاز و مستغنی خواهد شد.
همچنین روزه ندیدن خود و همه عالَم است. بنده روزه می گیرد یعنی به هیچ چیز از دنیا و آخرت توجه ندارد. یعنی هیچ چیز از عالَم نمی خورد؛ و فقط زمانی که به دیدار یار رسید افطار می کند. (صم للرویه) روزه بگیر تا او را ببینی.

آب کم جو تشنگی آور بدست

آب کم جو تشنگی آور بدست                             تا بجوشد آبت از بالا و پست

برخی از دوستان گاهی در مورد پیدا کردن یک ولی از اولیای الهی سوال می کنند. در این باره نکاتی لازم به ذکر است: اولاً کسی که به دنبال ولی خدا و حقایق دین است، باید به قول مولوی تشنه باشد. برخی تشنه نیستند ولی به دنبال آب می گردند. تا تشنه نباشی ولیّ را نمی شناسی حتی اگر همسر یا پدر انسان باشد. همانطور که عایشه پیامبر را نشناخت. اولیا را همسری برداشتند              انبیا را همچو خود پنداشتند. برخی بزرگان را حتی در زمان کنونی فرزندان و نزدیکانشان هم نشناختند. چون تشنه حقیقت نبودند. اگر کسی واقعاً تشنه باشد مرد خدا خودش به دنبال او می آید و خود را به او نشان می دهد. بدان که مرد الهی بیشتر به دنبال نفوس مستعد می گردد تا ما به دنبال او. ولی چون او بزرگ است بی سر و صدا و در خفا کار می کند ولی ما چون کوچکیم سر و صدایمان زیاد است. بی شک عشق پیر حقیقی به مرید خیلی بیشتر از مرید به اوست ولی مرید به عکس می پندارد.

ثانیاً؛ شناخت اولیای الهی با ملاکهای ظاهری ممکن نیست. یعنی نمی شود گفت چون این فرد اهل عبادت و ریاضت است حتماً از اولیاست یا فلان کرامت ظاهری را دارد پس ولیّ است. به قول حافظ گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت. اکثر اهل ظاهر می پندارند که ولی خدا باید درچارچوب های ذهنی او باشد یعنی اهل ریاضت و عبادت ظاهری و همچنین اهل کرامت ظاهری باشد. تنها راه شناخت اولیاء راه قلب است. اگر کسی قلب سالم و هم سنخ با ولیّ داشته باشد ولی شناس می شود و گرنه ممکن است با ولی خدا مخالفت کند. ناریان مرناریان را طالبند                   نوریان مر نوریان را جاذبند.

ثالثاً: سالک طریق حق باید قدرتها و علم ولیّ ایمان داشته باشد. وقتی که با یقین قلبی ولی را شناخت باید بتواند سخنان و اعمال وی را قبول کند و از جان بپذیرد. این مرحله بسیار مشکل است. حرکت با ولی و متابعت او عدم اعتراض و لو در قلب و ذهن، برای هر کسی مقدور نیست. حتی موسی نبی نتوانست به جناب خضر که ولی بود علی رغم قولی که داده بود؛ اعتراض نکند. انک لن تستطیع معی صبراً. سالک باید بداند که اگر کسی به مقام ولایت خاصه رسید حرکات و سکناتش به امر خداست. پس هرگز نباید خود را در مساله ای از پیر کامل داناتر بداند. اگر قابلیت هدایت و تکامل داشته باشد؛ حتماً شیخ او وی را هدایت می کند و اگر قابلیت نداشته باشد نمی تواند با شیخ حرکت کند. اگر قابل باشد پیر وی را پیدا می کند و اگر نباشد تلاش وی به جایی نرسد. چون تلاشش حقیقی نیست. یا به دنبال شهرت است یا رسیدن به کرامات یا حتی رسیدن به بهشت ظاهری. کسی که قابل نیست هرگز به دنبال قرب به خدا و ترک هوای نفس نخواهد بود اگرچه خودش نداند. ضمن اینکه هر کس قابلیتی دارد و خدا او را برای کاری آفریده است و نفس او به دنبال آنست و اگر قرب خدا و امثال آن را از خدا بخواهد فقط در مرتبه زبان است و به تقلید از دیگران می گوید ولی در قلب طالب آن نیست. لذا گفته است: که همه از آخر می ترسند و عبدالله از اول. 

رابعاً بداند که ولیّ به باطن قلب او آگاه است و به راهی که باید برود خبیر. پس هرگز نباید چیزی را از او مخفی کند یا در مقابل او ریایی عمل کند یا در قلب چیزی بخواهد اما در زبان چیز دیگر. ظاهر و باطنت باید یکی باشد حتی اگر همه اعمالت خراب بود باز در محضر پیر، عمل ریایی انجام نده.... اگر واقعاً عاشق بودی به حقیقت خواهی رسید.